Vous êtes sur la page 1sur 65

‫مجموعه آثار‬

‫محدث فقيه علمه‬


‫سيد شاه علىرضا غزنوى‬

‫مناظره‬
‫جت كابلى‬‫با آقاى ح ّ‬
‫مىكنيد‪،‬اگر شما« براى مردم نگفته باشيد آنها‬ ‫تاليف‬
‫محدث فقيه عّلمه سيّد شاه عليرضا غزنوى‬
‫چگونه‬ ‫مناظره سيد ميرعلى احمد حجت كابلى همرايى آقاى مروّج‬
‫اين چنين مىگويند؟ بعد از آن توصيف شيخ رحمة‬ ‫الحكام و ثقة السلم سيد شاعلى رضاء غزنوى‬
‫الله‬
‫عليه را نمود كه چگونه شرف ملقات امام زمان‬ ‫بسم الله الرحمن الرحيم‬
‫‪1‬‬
‫عليه‬ ‫پيشگفتار ]‬ ‫]‬
‫در اوّل كه آقاى شاعلى رضا در كابل تشريف آورد‪ ،‬روز يكى دو‬
‫السلم را درك نموده است»‪.‬‬ ‫نفر از طلبههاى سيد ميرعلى احمد آقا و بعضى از همنشينهاى‬
‫غزنوى‪ :‬اين مريدهاى شما كه اخبارى را شش امامى و بابى و‬ ‫طلبه‬
‫دهرى مىگوئيد شما با ديگران تعليم كرده باشيد‪ ،‬البته اخبارى را‬ ‫و مل آمده برخى چيزها را معلومات گرفته و بعضى اشخاص چنين‬
‫من‬ ‫تصميم گرفته بودند كه بايد هر دو آقا با هم مواجه شوند‪ ،‬و مباحثه‬
‫ياد دادهام»‪.‬‬ ‫علمى نمايند‪ ،‬كسى جزما در ميان نيامد‪ ،‬اخيرا محمد حسين‬
‫در اين وقت عموم مسلمين مستمعين گفتند كه از شما گليه‬ ‫خان«غندمشر» جانمورى مصمم شده آمد آقاى غزنوى را با چند‬
‫نيست مل گكهاى كه تازه كتاب شرح مل را شروع كردهاند اين‬ ‫نفر‬
‫فتنه و‬ ‫ديگر به تكيه خانه عمو مىبردند‪.‬‬
‫آشوب بپا كردهاند‪ .‬يكديگر را تكفير مىكنند‪ .‬و دشنام مىدهند ‪ -‬خدا‬ ‫بعد از محانقه و مصافحه و احوال پرسى‪ ،‬چند دقيه همگى‬
‫آنها را هدايت كند ـ‪.،‬‬ ‫خاموش بودند‪ ،‬محمد حسين خان چنين به سخن آغاز كرد‪«:‬هر دو‬
‫كابلى‪« :‬ما كه پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه‬ ‫آقا مواجه هستند‪ ،‬ما مردم عوام مثل كور بوده و چيزى را‬
‫روز‬ ‫نمىدانيم‪،‬‬
‫مت جد ّ خود را به گمراهى و ضللت‬ ‫دست ما و دامن اينها بايد ا ّ‬
‫مىخوانم‪ ،‬اخبار ائمه‪ :‬را بالى منبر براى مردم بيان‬ ‫نگذارند طريق حق را نشان بدهند»‪.‬‬
‫مىكنم و مردم را به دادن زكات و خمس و امر به‬ ‫مل بابا على يكى از شاگردان آقاى كابلى چنين گفت‪ :‬من آقاى‬
‫معروف‬ ‫غزنوى را ملقات كردهام فرق در بين نيست همه ما اثناعشرى‬
‫هستيم‪ ،‬مردم به آقاى غزنوى تهمت و افتراء بسته بودند‪ ،‬سائر‬
‫و نهى از منكر ترغيب كردهام‪ ،‬تكيه خانه و مسجد‬ ‫اهل‬
‫و معبر‬ ‫مجلس گفتند بگذار هر دو آقا مواجهه هستند‪ ،‬خودشان فيطه‬
‫ساختهام‪ ،‬غرباء و فقراء را دستگرى مىكنم‪ ،‬اعتقاد‬ ‫مىنمايند»‪.‬‬
‫آغاز مكالمه‬
‫ما‬ ‫آنوقت آقاى كابلى فرمود‪«:‬اين تفرقه اصولى و اخبارى در ديگر‬
‫اينست شما ملحظه كنيد!»‬ ‫علقهها از قبيل تركستان‪ ،‬و هزارجات‪ ،‬و قندهار‪ ،‬نيست تنها در‬
‫غزنوى‪:‬اين خيلى خوب اعتقاد است‪ ،‬عقيده ما هم همين است‬ ‫حصه غزنى است‪ ،‬يكديگر خود را مذ ّمت مىكنند عناد و دشمنى‬
‫كه‬ ‫دارند‪ ،‬از كجا اين حرف پيدا شده و چرا باشد؟‪».‬‬
‫متابعت حكم خدا و رسول و ائمة‪ :‬شود‪ ،‬و كسى از فرمايش ائمة‪:‬‬ ‫آقاى غزنوى فرمود‪«:‬اگر اين كلمه را مردم عوام النّاس‬
‫تجاوز نكند!‬ ‫بگويند‬
‫كابلى‪« :‬بايد سخنهاى پهلودار نگوئى!»‬ ‫ما براى شما كه معلوم است كه‬ ‫حق دارند چرا كه نمىدانند‪ ،‬ا ّ‬
‫و ديگر مستمعين گفتند‪ :‬كه سخنهاى آقاى غزنوى گوشه دار‬ ‫اخبارى و‬
‫است‪ .‬محمد حسين خان «غندشر» آقاى غزنوى را مخاطب‬ ‫اصولى در نجف و كربل مىباشد‪ ،‬و بها چندين سال پيش كتابهاى‬
‫ساخته‬ ‫ايشان چاپ شده است‪ .‬چه گونه مىگوئيد اين حرف از كجا پيدا‬
‫گفت اگر شما كدام اعتراض داشته باشيد بگوئيد‪.‬‬ ‫شده‬
‫غزنوى‪ :‬تعرض و حمله از طرف شما است‪ ،‬ما كه باشما‬ ‫است»‪.‬‬
‫متعرض‬ ‫آقاى كابلى « اصولى و اخبارى در كربل و نجف‬
‫نشدهايم و به كسى كارى نداريم‪ ،‬هر كه هر طريقه را اختيار كند‬ ‫مىباشند‪ ،‬يكى عقب سرى ديگرى نماز جماعت‬
‫مختار‬
‫است‪ .‬باز اسرار كرد كه بايد گفته شود‪.‬‬ ‫مىخوانند‪ ،‬من خودم عقب سرى اعلم الممالك كه‬
‫كابلى‪« :‬من تقليد ميّت را جايز مىدانم!»‪.‬‬ ‫عالم‬
‫غزنوى‪ :‬شما تقليد ميّت را جايز مىدانيد ديگر رسالهها جايز‬ ‫اخبارى بود نماز مىخواندم‪ ،‬با هم الفت و محبّت‬
‫نمىدانند‪!،‬‬ ‫دارند‪.‬‬
‫كابلى‪« :‬كتاب وسيله النجاة حاضر است تاليف‬ ‫نه اينكه در غزنى يكديگر را تكفير مىكنند‪.‬‬
‫آقاى‬ ‫البته شما براى مريدهاى خود گفتهايد بلكه ما‬
‫ابوالحسن اصفهانى‪ ،‬تقليد ميّت را جايز‬ ‫شنيدهايم كه شيخ مفيد؛ را عوض ياى آن سين‬
‫دانستهاند»‪.‬‬ ‫استعمال‬
‫غزنوى‪ :‬خوبست كتاب را بياوريد‪ ،‬كتاب وسيله النجاة را آوردند‪،‬‬ ‫مىكنيد‪ ،‬و نام آقاى صدر را عوض دال آن كاف‬
‫در اوّل كتاب نوشته بود بقاء بر تقليد ميّت جايز است‪.‬‬
‫استعمال‬
‫كابلى‪« :‬بشرط كه در حال حيات مقلّد او بوده‬
‫باشد‪ .‬اگر‬
‫كسى تقليد مجتهدى را نداشته باشد‪ ،‬بعد از اينكه‬
‫بميرد‬
‫تقليد او را نمىتواند كه بالى قبر او رفته مسالة‬
‫سوال‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬صورت گفتمان دو عالم جليل القدر مرحوم علمه محدث سيد شاه على رضا غزنوى و‬
‫مرحوم آيت الله مير على احمد كابلى كه در هنگام مسافرت محدث غزنوى به كابل به‬
‫وقوع پيوسته است‪ .‬كه بعد از طى اين مذاكره مرحوم آيت الله مير على احمد كابلى در‬
‫سخنرانىاى از محدّث غزنوى مدح و توصيف نموده و گفتند‪ :‬من وقتى به طرف اين آقا‬
‫نگاه مىكنم‪ ،‬از نظر زهد و تقوى و عبادت‪ ،‬به ياد جدم امام سجاد عليهالسلم مىافتم نشان از‬
‫قول خدا و رسول صلىاللهعليهوآلهو ائمه عليهمالسلم مىگويند مخالفت ايشان را نكنيد‪.‬‬
‫همين قسيم روايت ديگر رسيده كه همان چيز‬ ‫كند»‪.‬‬
‫حرام‬ ‫غزنوى‪ :‬كتاب را گرفت يك ورق گردانيد‪ ،‬به صفحه ديگر نشان‬
‫داد كه تقليد ميّت جايز است‪ ،‬بشرط اجازه مجتهد زنده باشد‪.‬‬
‫است‪ .‬شما اخبارئين چه مىگوئيد؟»‬ ‫فرمودند‪ :‬كه در اين صورت باز تقليد صحيح نشد زيرا كه محتاج به‬
‫اجازه مجتهد زنده مىباشد‪ .‬باز در حقيقت تقليد ميّت را قبول‬
‫نكرديد!‬
‫كابلى‪« :‬تقليد ميّت صحيح است»‪ .‬انتهى‪.‬‬

‫جية ظن‬
‫در قضيه ح ّ‬
‫آقاى غزنوى‪ :‬گفت در كتاب قوانين در باب حجيّت ظن چگونه‬
‫گفته است؟‬
‫آقاى كابلى‪« :‬چند ورق بعد از كتاب را نديدهايد‬
‫هر‬
‫حجيّت ظن از براى صحيح شدن اخبار آحاد است‪.‬‬
‫و به‬
‫ظن عمل نمىكنيم!»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬خوبست آن حصه كه عمل به ظن را باطل گفته باشد‬
‫از‬
‫براى من نشان بدهيد‪ ،‬كتاب قوانين را شيخ محمد على برادر زن‬
‫آقا‬
‫صاحب گرفت نيم ساعت زيادتر‪ ،‬جستجو كرد آخر مطلب پيدا‬
‫نشد‪،‬‬
‫از اين فقره گذشت‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬شما عقل را حجت مستقل مىدانيد و اخبار را تابع عقل‬
‫قرار مىدهيد‪.‬‬
‫ن دين اللّه ل يصاب بالعقول»‪ :‬عقل‬
‫كابلى‪«:‬ا ّ‬
‫حجت‬
‫مستقل شده نمىتواند‪ ،‬شيخ محمد على كوچك‬
‫(مدرس‬
‫فغانى) در باب عقل با شما بحث كرده بود‪ ،‬زمانى‬
‫كه در‬
‫كابل آمد من او را ملقات كردم‪.‬‬
‫من او را ملمت كردم كه غلط كرده و نفهميده‬
‫بحث‬
‫كرده‪ ،‬مقصد اينست كه عقل حجت مستقل‬
‫نيست براى‬
‫آنست كه قبول حكم را بكند»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬اين قسم عقل را ما نيز قبول داريم‪ ،‬مقصد اين است‬
‫كه‬
‫عقل حجت مستقل نباشد!‬
‫كابلى‪« :‬عقل را حجت مستقل نمىدانيم‪ ،‬كيفيّت‬
‫قطع‬
‫يدسارق را بيان كردند كه اگر حكم عقل باشد بايد‬
‫دست‬
‫سارق را از شانه‪ ،‬يا آرنج يا بند دست بريده شود‬
‫كه حكم‬
‫دست صدق كند‪.‬‬
‫حال انكه امام عليه السلم از بند انگشتان حكم‬
‫كرده‬
‫است‪ .‬و كف دست را مساجد خوانده است‪.‬‬
‫گويا عقل را در احكام خدا مدخليّت نيست فقط‬
‫خاص‬
‫براى قبول كردن حكم است»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬خوب اگر اين قسم عقل باشد ما هم قبول داريم!‬
‫كابلى‪« :‬اگر امر دائر شد بين حرام و واجب به‬
‫اين قسم‬
‫كه يك روايت از معصوم عليهالسلم در حليّت شىء‬
‫رسيده و‬
‫غزنوى‪ :‬اين قسم روايت نرسيده اگر رسيده باشد در باب كدام‬
‫مسألة و به كلم كتاب اخبار است‪،‬؟‬
‫كابلى‪« :‬اين قسم نيست‪ ،‬فرضا اگر پيدا شد؟»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬اين قسم نيست و اگر مىدانيد كه هست مثالش را و‬
‫كتابش را بگوئيد‪،‬؟»‬
‫كابلى‪« :‬اين قسم نيست فرضا اگر پيدا شد؟!»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬فرضا اگر پيدا شد احتياط ميكنم ترك مىكنيم موافق‬
‫روايت مىشود‪.‬‬
‫كابلى‪« :‬روايت ديگر در وجوب فعل مذكور رسيده‬
‫چه‬
‫مىكنيد؟»‪.‬‬
‫غزنوى‪«:‬ل تكليف اّل بعد البيان»‪ .‬خدا چيزى را كه به ذمه‬
‫بندگان‬
‫خود واجب مىكند زمانى واجب مىشود كه كيفيّت آن معلوم باشد‪.‬‬
‫خدا اين قسم تكليف نكرده و نه اين قسم روايت وارد شده است‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬شما به اين قسم روايت چه مىكنيد؟‬
‫كابلى‪« :‬تخيير‪ ،‬هر كدام آن را كه دل ما‬
‫بخواهد‪.»!،‬‬
‫غزنوى‪ :‬اگر حرام بود چه جواب مىگوئيد‪،‬؟‬
‫كابلى‪« :‬اگر واجب بود تو چه جواب مىگوئى؟»‪.‬‬
‫غزنوى‪:‬همان جواب سابقه را گفت‪« :‬ل تكليف ال بعد البيان» و‬
‫اين حكم تخيير در امورات توسعى است نه در امورات كه حلل و‬
‫حرام باشد‪.‬‬

‫راجع بنكاح دو فاطمه نسب‬


‫كابلى‪« :‬چه گونه حرام مىدانيد؟»‪.‬‬
‫غزنوى‪:‬در اوّل روايت ل يح ّ‬
‫ل على احد و در آخر آن يشق عليها‬
‫ل و يشق حرام مىدانم‪،‬‬‫نوشته است‪ .‬من از قرينه ل يح ّ‬
‫كابلى‪« :‬يشقّ در هيچ لغت به معناى يؤذى نيامده‬
‫است!»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬يشق به معناى چيست؟‬
‫كابلى‪« :‬به معناى‪ :‬دشوار و سخت‪ ،‬چنانچه وضو‬
‫گرفتن درسرما و روزه گرفتن در ايّام گرما و نماز‬
‫خواندن‬
‫سخت و دشوار است‪ .‬اينها حرام نيست‪ ،‬نكاح دو‬
‫فاطمه‬
‫نسب هم حرام نيست»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬قياس صحيح نيست‪ ،‬ائمة معصومين عليهمالسلم از عبادت و‬
‫اطاعت حلوت مىبرند بلكه قوّت ايشان عبادت بوده است‪.‬‬
‫در اين موقع شخص محمد على برادر زن مير على احمد آقاى‬
‫كابلى گفت‪ :‬اين فرمايش شما مطابق اخبار هم نيست! غزنوى‪،‬‬
‫قدرى‬
‫خشم كرد فرمود‪ :‬شما خوب مىفهميد نزديك بيائيد كه با شما‬
‫مكالمه شود‪ .‬محمد على ساكت شد‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬شيخ بسيار عالم است‪ ،‬اشخاص كه اصول را مىداند‪،‬‬
‫منطق را مقدمة ياد مىگيرند‪ ،‬بايد امتحانا چيزى را بپرسم؟‬
‫كابلى‪ :‬بپرسيد‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬قضيه موجبه سالبة المحمول صحيح است يا نه؟ هر‬
‫قدر‬
‫بگيرم‪ ،‬اگر فرضا من آنها را در بغل بگيرم‪ ،‬آنها در بغل من‬ ‫وقت برايش دادند جوابى و مثالى گفته نتوانيست‪.‬‬
‫نمىآيند‪.‬‬ ‫كابلى‪ :‬اخيرا فرمود‪« :‬بگوئيد‪ ،‬صحيح است»‪.‬‬
‫كابلى‪« :‬چاره چيست؟»‬ ‫غزنوى‪ :‬مثالش چيست؟‬
‫مستمعين‪ :‬گفتند‪ ،‬چيزى فيطه شده در خط نوشته شود كه بعد‬ ‫كابلى‪« :‬بگوئيد زيد ل قائم!»‪.‬‬
‫از‬ ‫غزنوى‪:‬آن را نيز قبول نكرد‪.‬‬
‫اين اخبارى اصولى را بد نگويد و اصولى اخبارى را بد نگويد‪،‬‬
‫مذ ّمت‬ ‫كابلى‪« :‬اين را هم قبول نداريد مثال آن‬
‫نكنند‪ ،‬دشنام ندهند‪ .‬اعمال و اطاعات هر دو فريقه بقول ائمة‬ ‫چيست؟»‪.‬‬
‫معصومين عليهمالسلم است‪ .‬بعد از اين نام اصولى و اخبارى برده‬ ‫غزنوى‪ :‬زيد ليس بقائيم‪.‬‬
‫نشود‪.‬‬ ‫كابلى‪« :‬اين مثال و مثال كه من گفتم چيزى‬
‫خطى را بدين مضمون نويشتند‪ ،‬در آخر خطى كه براى آقاى‬
‫غزنوى داده شد ـ آقاى كابلى نويشت‪ :‬با آقاى ثقة السلم‪ ،‬مروج‬ ‫فرقى‬
‫الحكام‪ ،‬گفتگو كردم تماما چيزهاى را كه مىفرمايد همگى از قول‬ ‫ندارد»‪.‬‬
‫ائمه اثناعشريه‪ :‬است‪ ،‬برجميع مؤمنين و مسلمين لزم است كه‬ ‫غزنوى‪ :‬اگر فرق ندارد من از شخص خود شما سوال نكرده‬
‫متابعت فرموده او را بنمايند‪ .‬و السلم على من اتبع الهدى‪.‬‬ ‫بودم!‬
‫در خطى آقاى كابلى‪ ،‬آقاى غزنوى نويشت‪ :‬آقاى حجة السلم‬
‫آنچه را كه از قول ائمة معصومين عليهمالسلم بگويد لزم الطاعة‬
‫است»‪.‬‬
‫باب اجماع‬
‫مجلس خاتمه يافت در آخر آقاى كابلى‪ ،‬چاقوى خود را گرفته‬ ‫غزنوى‪:‬اجماع را چگونه حجت مىدانيد؟‬
‫برهنه كرده‪ ،‬دعا فرمودند‪ :‬هر كه بعد از اين دنبال نفاق بگردد اين‬ ‫كابلى‪« :‬اجماع كه كاشف از قول معصوم‪ :‬باشد‬
‫تيغ‬ ‫حجت‬
‫برهنه در كمرش باشد‪.‬‬
‫و السلم عليكم و رحمة الله و بركاته تمت المقالة‬ ‫است»‪.‬‬
‫بعون الملك‬ ‫غزنوى‪ :‬كاشفيت از قول معصوم چه گونه دانسته مىشود؟‬
‫الوهاب‪.‬‬ ‫كابلى‪« :‬از جهت اينكه مجهول النسبى در جماعتى‬
‫شامل باشد»‪.‬‬
‫غزنوى‪ :‬اين فقره را از روى كدام سند مىگوئيد‪،‬؟‬
‫نقد جوابهاى‬ ‫كابلى‪« :‬از روى قاعده لطف»‪.‬‬
‫مدرس افغانى‬ ‫غزنوى‪:‬تمسك ديگر از كتاب و سنّت بيان كنيد‪.‬‬
‫كابلى‪« :‬قاعده لطف‪ ،‬چند مرتبه اين سخن تكرار‬
‫تأليف‬
‫محدث فقيه علمه سيد شاه عليرضا غزنوى‬
‫شد»‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫عقد فضولى‬


‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬
‫غزنوى‪ :‬در باب عقد فضولى كتاب حدائق و جواهر را ديده ايد؟‬
‫اجتهاد و تقليد لغوى و اصطلحى را بيان نمائيد‪ ،‬شارع مقدس‬
‫كدام يك از اين شق را از ما خواسته است؟‬ ‫كابلى‪« :‬خبر وارد شده است»‪.‬‬
‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوب است كتاب را بخواهيد‪.‬‬
‫اجتهاد اصطلحى‪ :‬زحمت كشيدن مجتهد در‬ ‫كابلى‪« :‬آسمان و ريسمان در كتابهاى استدللى‬
‫فهميدن‬ ‫ديده‬
‫مىشود‪ ،‬در مقام استدلل گفته شده است‪ .‬عمل‬
‫ما از‬
‫روى آن نيست‪ ،‬در وقتى كه شخص حريفى خود يا‬
‫رقيب خود را مىبيند هر چيزى از زبانش بر مىآيد‪،‬‬
‫براى‬
‫اثبات مدّعى خود مىگويد‪ .‬چنانچه من خودم بالى‬
‫ممبر‬
‫در وقتى كه مىخواهم به مقابل بفهمانم هر چيزى‬
‫كه‬
‫دلم مىخواهم مىگوئيم‪ ،‬در وقت عمل‪ ،‬عمل ما از‬
‫روى‬
‫اخبار است»‪.‬‬
‫‪1‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوب اگر عمل شما از روى اخبار باشد بر آن آسمان و‬
‫‪ -‬زمان مرحوم مدرس افغانى از طرف آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى از نجف‬
‫اشرف به‬
‫ريسمان كه نوشته شده است عمل نكنيد‪ .‬ما هم چيزى نمىگوئيم‪.‬‬
‫مدت پنج سال در افغانستان جهت تأسيس مدرسه و تربيت طلب فرستاده شدند كه وى‬
‫در استان غزنى‪ ،‬منطقه جاغورى تأسيس مدرسه نموده و به تدريس مشغول گرديدند‪.‬‬
‫كابلى‪« :‬بايد نزاع و نفاق از بين برداشته شود‪،‬‬
‫زمانى مدرس افغانى با تعدادى از اعوان و انصارش جهت گفتمان دينى پيرامون اخبارى و‬ ‫همين كه‬
‫اصولى در منطقه سراب در منزل عوض على خان يكى از معتمدين آن محل به مدت‬
‫هيجده شبانه روز اقامت گزيدند‪ .‬و قاصد نزد مرحوم علمه محدث شاه على رضا‬ ‫در غزنى رسيدى‪ ،‬هر يك را برادر وار و فرزند‬
‫فرستادند كه جهت گفتگو به نزد آنها بيايد ولى مرحوم علمه محدث شاه على رضا چنين‬
‫درخواستى را رد نموده و گفتند اگر شما مايل هستيد جهت گفتگو بايد نزد من بياييد‬ ‫دانسته‬
‫متأسفانه مدرس اين داستان را در درسهاى صرف مير و سيوطى و منطق و معانى با‬
‫تغيير و تحولى زيادى‪ ،‬ذكر كرده است‪.‬‬
‫محبّت و شفقت بنمائيد»‪.‬‬
‫و دو نفر از شاگردانش را به نامهاى مرحوم مل رجب على و مرحوم مل غلم شاه جهت‬ ‫غزنوى‪ :‬شما واقف نيستيد‪ ،‬من جبرا كدام شخص را در بغل‬
‫مذاكره نزد مدرس افغانى فرستاد كه اين شاگردان تعداد چند سؤال از مدرس افغانى‬
‫نموده كه وى جواب داده است‪.‬‬
‫و بعد از مراجعت وقتى جوابها را نزد مرحوم علمه محدث شاه على رضا آوردند ايشان‬
‫به اين جوابها نقدهاى زير را نوشتند‪.‬‬
‫او‬ ‫حكم خدا و تقليد اصطلحى‪ :‬قبول كردن عوام‬
‫قول امام‬
‫عليه السلم ـ از مجتهد‪ ،‬و اجتهاد اصطلحى واجب‬
‫كفائى و تقليد اصطلحى واجب عينى و هر كس‬
‫بدون‬
‫تقليد عمل كند عملش باطل است لقوله عليهالسلم‪:‬‬
‫«ل يقبل اللّه‬
‫عمل ً إل ّ بمعرفته»‪.‬‬
‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫جواب مىگوئيم بر اهل انصاف و صاحبان بصيرت واضح باد! كه‬
‫اين تفسير در معنى اجتهاد و تقليد اصطلحى يا ناشى از جهل‬
‫مركب‬
‫يا محض تلبيس و فريب عوام به خلف بيان خود مجتهدين در كتب‬
‫اصول است و ايشان در معنى اجتهاد مىفرمايند‪ :‬اجتهاد استفراغ‬
‫وسع‬
‫مجتهد است در تحصيل مسائل ظنيّه شرعيّه چنانچه علمه در‬
‫كتاب‬
‫تهذيب الصول و صاحب معالم و محقق معتبر در اين معنا اتفاق‬
‫كردهاند‪ ،‬پس موضع اجتهاد نزد ايشان نه اينست كه احكام را از‬
‫اخبار‬
‫درك كند و همان مفهوم صريح اخبار را به مقلدين ايشان برسانند‬
‫تا‬
‫اينكه عمل مقلّد فى الحقيقة به قول امام عليه السلم بوده باشد‬
‫و بعد‬
‫تقليد را معنا كند كه قبول كردن قول امام عليه السلم است از‬
‫مجتهد و‬
‫اگر اين باشد معناى تقليد‪ ،‬پس چرا در جواب دوم مىگويد تقليد بر‬
‫مجتهد حرام است؟ زيرا كه خود او قائل شد كه مجتهد قول امام‬
‫عليه‬
‫السلم را به عوام مىگويد و تقليد هم كه اخذ قول امام عليه‬
‫السلم‬
‫است از مجتهد‪ ،‬پس مجتهد مقلّد امام عليه السلم بايد بوده باشد‬
‫و‬
‫حال آنكه خود ايشان قائلاند كه عمل به روايت تقليد نيست‪ ،‬پس‬
‫مجتهد راوى نيست‪.‬‬
‫ن است اگرچه اين تحصيل‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫تحصيل‬ ‫ايشان‬ ‫زيرا كه كه اجتهاد‬
‫ن‬‫ظ ّ‬
‫از فحاوى و تأويلت بوده باشد‪.‬‬
‫ول الكفر و‬ ‫نا ّ‬ ‫مجلسى در اعتقادات خود مىفرمايد‪« :‬فإ ّ‬
‫اللحاد‬
‫التصّرف في النواصيص الشرعيّة‪ ،‬بالعقول الضعيفة و‬
‫الهواء الردّية»‪.‬‬
‫پس نصوص شرعيه كه به سبب تطبيق به عقول ناقصه ايشان‬
‫ن بگذارند چطور‬ ‫تأويل كنند و اسم آن را اجتهاد و تحصيل ظ ّ‬
‫مىشود‬
‫كه عوام قول امام عليه السلم را از او اخذ كرده باشد؟ حال آن‬
‫كه عوام‬
‫ن و گمان او را اخذ كرده كه معروف است به رأى‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫مدرك‬ ‫همان‬
‫نزد‬
‫مجتهدين‪.‬‬
‫چنانچه ملمحسن فيض عليه الرحمة در كتاب وافى رأى را معنا‬
‫فرموده است كه‪« :‬ليس الجتهاداتهم في استنباط‬
‫الحكام من‬
‫سمونها أنفسهم رأيا»‪.‬‬ ‫المتشابهات الّتى ي ّ‬
‫بعد از اينكه حديث مروى از حضرت امام باقر ـ عليه السلم ـ را‬
‫در مذ ّمت رأى بيان مىفرمايد‪ :‬كه «من افتى الناس برأيه فقد دان‬
‫اللّه‬
‫بما ليعلم‪ ،‬ومن دان بما ليعلم فقد ضاد اللّه حيث أح ّ‬
‫ل و حّرم‬
‫فيما‬
‫ليعلم»‪ .1‬يعنى كس كه فتوى بدهد به مردم به رأى خود پس به‬
‫تحقيق‬
‫كه ضدّيت كرده با خدا زيرا كه حلل و حرام كه بايد از طرف خدا‬
‫باشد اين شخص هم مثل او حلل قرار داده است بدون علم‪.‬‬
‫و اين كه شيخ نوشته كه عمل بدون تقليد قبول نيست اگر مرادش‬
‫عمل بدون متابعت قول معصوم است! پس مىگوئيم شيخ و امثال‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.299‬‬
‫صدور اين فرمان همه اموات بودهاند نه احياء پس معلوم شد كه‬ ‫اقرار كردهاند كه عمل به روايت نيست پس شيخ تقليد تعبّدى كه‬
‫اصطلح اصولى است هم قبول ندارد‪ .‬زيرا كه مىگويد عامى قول‬
‫معصوم را از مجتهد اخذ كند‪ .‬پس معلوم است كه شيخ مذهب‬
‫معلوم‬
‫ندارد به هر طرف دست مىزند شايد چيزى به دستش بيايد‪ ،‬اين‬
‫است طريق فريب عوام كه او مسلك خود قرار داده و منسوجات‬
‫او‬
‫كنسج العنكبوت است (و إن أ َ‬
‫ت)‪.‬‬ ‫ت ال ْ َ‬
‫عنْكَبُو ِ‬ ‫ت لَبَي ْ ُ‬
‫ن الْبُيُو ِ‬
‫ه َ‬
‫و َ‬
‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫َ ِ‬
‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬
‫اينكه عوام الناس از مجتهد تقليد مىكند‪ ،‬و خود مجتهد از كى‬
‫تقليد دارد؟ و قول او با دليل و برهان حجت است يا بدون دليل؟ و‬
‫اين كه مجتهدين در كتب و رسائل خود مىنويسند كه تقليد مجتهد‬
‫ى اعلم واجب است آيا آيه و حديث صريح در اين باب است يا‬ ‫ح ّ‬
‫نه؟‬
‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬
‫تقليد بر مجتهد حرام است‪ ،‬مجتهد پس از زحمت‬
‫كشيدن قول امام ـ عليه السلم ـ را از بين‬
‫روايات‬
‫مختلفه پيدا و به همان قول امام عليه السلم‬
‫عمل‬
‫مىكند‪ ،‬عوام هم همان قول امام را از مجتهد‬
‫گرفته عمل‬
‫مىكند‪ ،‬دليل بر اينكه بايد تقليد مجتهد شود‪ .‬در‬
‫اصول‬
‫كافى هفت حديث است از امام عليه السلم و‬
‫شرط‬
‫حيات دانسته مىشود از اخبار كثيره مثل اخبار كه‬
‫مىگويد در فيصله دعاوى بايد غير مجتهد فيصله‬
‫نكند‪.‬‬
‫و معلوم است كه ميّت قادر بر فيصله دعاوى‬
‫نيست‪،‬‬
‫مجتهدين گذشته در فتاوى مختلف هستند‪ ،‬و به‬
‫سبب‬
‫ى‬
‫اختلف در اخبار لذا بايد رجوع شود به مجتهد ح ّ‬
‫اعلم‬
‫هرچه او حكم كند عمل شود مانند‪ :‬اختلف در‬
‫ارث زوج‬
‫كه در جايش مذكور است‪ ،‬انتهى‪.‬‬
‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫جواب او از سابق هم دانسته مىشود‪ .‬پس به شيخ مىگوئيم كه اگر‬
‫مراد تو از تقليد مطلق اخذ قول معصوم است پس فرق ميان‬
‫مجتهد‬
‫چيست؟ پس اين مجتهد مجتهد است و نه اين مقلّد مقلّد گفته‬
‫مىشود‪ .‬زيرا كه خودت گفتى كه تقليد بر مجتهد حرام است‪ ،‬و‬
‫اخذ‬
‫قول معصوم بر او واجب است‪ ،‬تقليد عامى هم اخذ قول امام‬
‫عليه‬
‫السلم است‪ ،‬پس بر مجتهد حرام است اخذ قول معصوم به گفته‬
‫ض ظاهٌر‪.‬‬
‫خودت و هم واجب‪ ،‬و هذا تناق ٌ‬
‫پس معلوم شد كه عوام راست گفتهاند كه دروغ گوى حافظه‬
‫ندارد‪.‬‬
‫بر دليل بر تقليد را كه حواله به اصوله كافى نمودهايد هم دروغ‬
‫است‬
‫زيرا كه باب تقليد كافى در مذ ّمت تقليد است‪ ،‬دليل حيات هم از‬
‫اجتهادات ظاهر البطلن است زيرا كه در يك حديث هم شرط‬
‫حيات‬
‫روّات احاديث مذكور نيست پس معلوم نيست كه فرمايش‬
‫حضرت‬
‫‪1‬‬
‫كه مىفرمايد‪« :‬فارجعوا فيها إلى روات حديثنا» آن روّات‬
‫قبل از‬
‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.90‬‬
‫اصل شيخ ذكر كند زيرا كه با اقرار ايشان به ادّله ظنيّه اصل ثابت‬ ‫دللت اين خطاب بر اخذ از اموات بيشتر است از احياء اينكه‬
‫نمىشود‪ .‬و نيز اگر شىء به دليلى ثابت شد بايد خاص از براى‬ ‫مىگوئى اخبار مختلف است‪ ،‬نه چنين است كه تو به رأى خود‬
‫زمانى‬ ‫فهميده و اخبار محمول بر تقيه مرخص فيها است در عمل بر آن‪.‬‬
‫دون زمان نبوده باشد‪ .‬زيرا كه علماء و عقلء گفتهاند‪« :‬دليل‬ ‫تا‬
‫العقل‬ ‫وقت كه معلوم شود‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫ليخصص»‪.‬‬ ‫ل حجج اللّه ان يكون‬ ‫و صدوق عليه الرحمة مىفرمايد‪ :‬كه «ج ّ‬
‫پس وجوب آن در زمان حضور و غيبت فرق نكنند‪ .‬وال ّ اين‬ ‫اخبارهم مختلفه المعاني بل اخبار هم متفقة المعانى»‪.‬‬
‫وجوب اجتهاد در زمان غيبت از بدعتهاى محّرمه صريحه خواهد‬ ‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬
‫‪3‬‬
‫بود‪ .‬چنانچه فرمود امام عليه السلم «شّر المور محدّثاتها»‪.‬‬ ‫آيا در زمان غيبت معصوم در علم مفتوح است يا مسدود؟ و در‬
‫و فرمود نبى صلى اللّه عليه و آله‪« :‬كل بدعة ضللة و كل‬ ‫صورت انسداد تكليف مجتهد و مقلّد چيست و به كدام چيز عمل‬
‫ضللة‬ ‫نمايند؟‬
‫صاحبها فى النار»‪.‬‬ ‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬
‫«و حلل محمد صلى اللّه عليه و آله حلل الى يوم القيامة و‬ ‫باب علم در حكم اللّه واقعى منسد است‪ ،‬پس‬
‫حرامه‬ ‫ن‬
‫‪4‬‬ ‫ظ ّ‬
‫حرام الى يوم القيامة»‪.‬‬ ‫مجتهد از اخبار حكم ظاهرى خداوند است و اخذ‬
‫و اينكه شيخ گفته است كه منكر اجتهاد كافر است!! شنيدى‬
‫حضرت نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و اهل طاهرين او عليهم‬ ‫آن‬
‫السلم‬ ‫واجب است بر عوام‪.‬‬
‫منكر بدعتاند و اجتهاد از مستحدثات است با اقرار خود شيخ‪ ،‬و‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫مة‪ ،‬ابواب‬ ‫شيخ حّر عاملى در كتاب وسائل الشيعة‪ ،‬و فصول المه ّ‬ ‫پس مىگوئيم براى شيخ اگرچه اين تقسيم يعنى حكم واقعى و‬
‫در‬ ‫ظاهرى در كتب اصول مسطور و دليل از اخبار و آيات قائم بر اين‬
‫بطلن اجتهاد ظنّى نوشته است‪ .‬مجلسى عليه الرحمة در بحار‬ ‫مطلب نيست بلكه به عكس آن كتب مفصلّه علماى حقه از آيات‬
‫النوار‬ ‫و‬
‫و مجلسى اوّل در لوامع و سيد ابن طاووس در كشف المحجة و‬ ‫اخبار در انفتاح باب علم نوشتهاند‪ .‬و همين علم‪ ،‬حكم واقعى‬
‫كلينى در روضة و ابواب ثلثة كافى و شيخ الطائفه در عدّة بلكه‬ ‫خداوند‬
‫مفيد و‬ ‫مه را كردهاند‪.‬‬
‫جلله آن است‪ ،‬كه در اين اصل اصوليين متابعت عا ّ‬
‫سيد مرتضى در «محاسن» و «الذريعه» و «شافى» اين علماء و‬ ‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬
‫اكثر‬ ‫آيا اجتهاد و تقليد در زمان خود معصومين عليهم السلم هم بوده‬
‫علماى شيعه رضوان اللّه عليهم همه ايشان نفى اجتهاد نمودهاند‬ ‫است يا اختصاص به زمان غيبت دارد؟ آيا در زمان حضور حرام‬
‫بلكه‬ ‫بوده‬
‫بعض از علماى كتاب در اسامى نفاة اجتهاد نوشتهاند‪.‬‬ ‫است يا واجب؟‬
‫پس شيخ جاهل اين علما را تا حضرت خاتم النبين صلىاللهعليهوآله تكفير‬ ‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬
‫نموده زيرا كه بدون دليل به طريق عموم گفته منكر اجتهاد كافر‬
‫است‪.‬‬ ‫اجتهاد در زمان معصوم نبوده است بلكه حرام‬
‫ن فاسد خود از ضروريات دين شيعه قرار داده‬ ‫و اجتهاد را به ظ ّ‬ ‫بوده‬
‫است‪،‬‬ ‫است لكن اجتهاد در زمان غيبت واجب است به‬
‫او و امثال او معناى ضرورى را تا هنوز فرق نكردهاند تا خلف‬
‫ائمه‬ ‫وجوب‬
‫معصومين عليهم السلم و علماى مذكورين در نظر قاصر او‬ ‫كفائى و هركه منكر اجتهاد بوده باشد كافر و از‬
‫خلف‬ ‫جمله‬
‫نيست‪ ،‬حال آنكه اين نظر او عين كفر و كفر صريح است‪ ،‬اگرچه‬
‫اين‬
‫منكرين ضروريات محسوب خواهد شد!! و در‬
‫بيچاره در مباحث كتب اصول نيز اطلع تام ندارد‪ .‬تا اختلف علماء‬ ‫زمان‬
‫را‬ ‫معصوم تقليد به معناى اصطلحى از اخذ قول‬
‫در قبول اجتهاد مىدانيست‪ ،‬و علماء شيعه را عموما كافر نمىگفت‪.‬‬
‫ما چون كه براى ايشان اين نوع اجتهاد هم جايز است ايشان‬
‫معصوم‬
‫ا ّ‬
‫معذورند‬ ‫است از مجتهد بوده است چنانچه عمل شيعه هم‬
‫چنانچه معاويه هرچه كرده مىگويند از روى اجتهاد است‪.‬‬ ‫بر‬
‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬ ‫همين است‪ .‬انتهى كلمه‪.‬‬
‫اگر مجتهد در اجتهاد خود خطاء كرد «اثم»‪ 5‬گفته مىشود يا اينكه‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫معذور است؟ و آيا خلف ما انزل اللّه را مرتكيب شده است يا‬ ‫‪1‬‬
‫نه؟ و‬
‫ق)‪.‬‬
‫و بَْر ٌ‬
‫عدٌ َ‬
‫و َر ْ‬ ‫ه ظُلُما ٌ‬
‫ت َ‬ ‫ء في ِ‬
‫سما ِ‬
‫ن ال ّ‬
‫م َ‬
‫ب ِ‬ ‫(ك َ َ‬
‫صي ِّ ٍ‬
‫پس در اين جاه از براى اهل انصاف لزم است كه تفكر كند در‬
‫مجتهد عوام النّاس را از روى كدام ادّله فتوى بدهد؟ در قرآن و‬
‫كلم شيخ و لزمه آن‪ ،‬و آن اينكه اجتهاد در زمان معصومين عليهم‬
‫حديث اشكال نيست‪ .‬اگر از روى عقل و اجماع فتوى داد آيا كلم‬
‫السلم نبوده بلكه حرام بوده اين قول حق است‪ .‬پس وجوب آن‬
‫آيه‬
‫در‬
‫يا حديث دارد يا نه واضح شود؟‬
‫زمان غيبت از كجاه ثابت شده است تا به حد ّ كه از ضروريات دين‬
‫شده‪ ،‬زيرا كه وجوب و استحباب و هر نوع تكليف اگر به قول‬
‫شارع‬
‫يا فعل او يا تقرير او ثابت شده باشد كه خود شيخ اقرار كرده كه‬
‫‪2‬‬
‫در‬
‫‪-‬اين اصطلح اهل اصول است يعنى‪ :‬دليل عقل تخصيص بردار نيست و حكم آن كلى‬ ‫زمان حضور معصوم اجتهاد نبوده بلكه حرام بوده و اگر اين‬
‫است‪.‬‬
‫وجوب‬
‫‪3‬‬
‫اجتهاد از دليل عقلى است پس بايد ادّله قطعيّه عقليّه از براى‬
‫‪-‬الكافى‪ :‬ج ‪ ،8‬ص ‪.81‬‬ ‫اثبات اين‬
‫‪4‬‬
‫‪-‬البحار النوار‪ :‬ج ‪ ،89‬ص ‪.148‬‬

‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪ -‬گناه‪.‬‬ ‫‪ -‬بقره ‪.18 /‬‬
‫كافى به حرمت اجتهاد و تقليد اصطلحى قائل شده تقليد عالم كه‬ ‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬
‫از‬ ‫اگر مجتهد خطا كند در حكم خود به اجماع شيعه‬
‫چنانچه مجلسى در شرح اصول كافى فرموده‪:‬‬
‫خداوند‬
‫يك ثواب مىدهد اگر خطا نكند خداوند دو ثواب‬
‫مىدهد‬
‫خطاى مجتهد اثم نيست لكن كسى كه به درجه‬
‫اجتهاد‬
‫نرسيده باشد اگر فتوى بدهد خلف ما انزل اللهّ‬
‫فتوى‬
‫داده است‪ .‬مساله اجماع و عقل را امام عليه‬
‫السلم‬
‫حجت دانسته است ـ الى آخر از هذيانات او‪.‬‬
‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫در جواب شيخ مىگوئيم كه بر هر صاحب بصيرت مخفى نماند‬
‫كه اين شيخ معذور است از افتراء بستن به مجلسى عليه الرحمة‬
‫زيرا‬
‫كه جرأت دارد در افتراء بستن بر امام عليه السلم در مسأله‬
‫اجماع و‬
‫عقل و بر علماء دين افتراء براى او سهل است‪ .‬همين مجلسى‬
‫عليه‬
‫الرحمة در بحارالنوار به سند صحيح از ابىبصير از ابىعبداللّه‬
‫الصادق عليه السلم روايت فرموده‪ :‬قال‪ :‬قلت لبى عبداللّه‬
‫عليه‬
‫السلم‪ :‬يرد علينا اشياء ليس نعرفها في الكتاب ول‬
‫سنة فننظر فيها فقال‬
‫ما إن ّك ان اصيبت لم توجر و ان كان خطاءً كذبت‬ ‫ل‪ :‬أ ّ‬
‫‪1‬‬
‫على اللّه»‪.‬‬
‫ابوبصير مىگويد سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلم كه‬
‫وارد مىشود بر ما بعضى مسائل كه ما از كتاب و سنت صريحا‬
‫ندانستهايم آيا به نظر و اجتهاد آن مسألة را تحصيل كنيم‪ .‬حضرت‬
‫صلواة اللّه عليه مىفرمايد‪ :‬نه! بدانكه اگر به اجتهاد گفتى و مصاب‬
‫شدى اجرى ندارى‪ ،‬و اگر خطاء كردى دروغ بر خدا بستهاى‪.‬‬
‫و در همان باب از ثمالى روايت فرموده‪ :‬كه فرمود على ابن‬
‫الحسين عليهم السلم كه دين خدا نمىرسد به عقول ناقصه و آراء‬
‫باطله و مقائيس فاسده و نمىرسد مگر به تسليم‪ ،‬كسى كه تسليم‬
‫كرد‬
‫و گردن نهاد به امر ما سالم شد مگر از گمراهى و هلكت‪ ،‬و‬
‫كسى كه‬
‫به راه ما هدايت شد به حق‪ ،‬و كسى كه تديّن كرد به قياس و رأى‬
‫هلك شد‪ .‬كسى كه در نفس خود كمى بيابد از قول ما و قضاى ما‬
‫و‬
‫سخت و حرج باشد اين قبول كردن قول ما بر او اين شخص كافر‬
‫شده است به خداوندى كه نازل فرموده سبع المثانى و قرآن‬
‫عظيم را‬
‫‪2‬‬
‫و به كفر خود ندانسته‪.‬‬
‫و مجلسى بعد از ذكر اخبار كثيره در اين زمينه مىفرمايد‪« :‬ليخفى‬
‫عليك بعد التدبر في هذا الخير و اضرابه انّهم عليهم السلم سدّوا‬
‫ابواب العقل بعد معرفة المام و أمروا بأخذ جميع المور منهم‪ ،‬و‬
‫نهوا‬
‫عن التكال على العقول الناقصة في كل باب»‪.‬‬
‫يعنى مخفى نماند بر تو بعد از تفكر در اين خبر و امثال او اينكه‬
‫ائمه عليهم السلم مسدود فرمودهاند‪ :‬باب عقل را بعد از معرفت‬
‫امام‬
‫مت جميع امور را از‬ ‫عليه السلم‪ :‬و امر فرمودهاند كه اخذ كند ا ّ‬
‫ايشان‬
‫عليهم السلم و نهى فرمودهاند از اتكال به عقول ناقصه در همه‬
‫باب و‬
‫اجماع اصطلحى اصولى را در مواضع متعدده از كتاب خود رد‬
‫فرموده و در همين كتاب مراة العقول كه فى الجمله شرحى‬
‫است بر‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.306‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.303‬‬
‫و ائمه عليهم السلم مىگويد در اين‬ ‫قول خدا و رسول‬
‫صلىاللهعليهوآله‬

‫شرح‬
‫اصول كافى كه نزد شيخ است تقليد آن عالم ندانسته‪ ،‬بلكه در‬
‫حقيقت‬
‫تقليد امام عليه السلم دانسته است‪.‬‬
‫بلى چون كه مجلسى عليه الرحمة در اغلب كتب خود نقل عقائد‬
‫و اقوال علماء خاصه و عامه را مىفرمايد و اجتهاد را به مذاق هر‬
‫طائفه اعتقاد خودش را بيان فرموده اغلب علماى عامه‬
‫مصوّبهاند‪ ،‬در‬
‫اجتهاد و بعضى عامه بلكه اغلب معتزله با اصوليين اماميّه متفقاند‬
‫در‬
‫اين كه مخطهاند از اين‪ ،‬البته مجلسى عليه الرحمد گفته كه شيعه‬
‫مجتمعاند در مخطئه بودن‪.‬‬
‫و چطور مأثوم نباشد در خطاء به طريق اجماع و حال آنكه جميع‬
‫اخباريين از علماى شيعه به «اثم» مجتهد قائلاند در خطاء او‬
‫چنانچه‬
‫در حديث ابىبصير شنيدى‪.‬‬
‫بلى اگر خود فتوى ندهد عالمى كه‪ ،‬بلكه ناقل فتوى امام عليه‬
‫السلم باشد و ناقل فتوى ديگرى‪ ،‬اگر بعد از بذل جهد هم خطا‬
‫كرده‬
‫باشد باز در موقع خطر است اّما اميد عفو چنانچه صدوق عليه‬
‫الرحمة‬
‫فرموده است‪ ،‬شيخ كه فتوى خود مجتهد را بدون فتوى ديگرى هم‬
‫اگر خطاء كرده موجب اثم نمىداند پس از وضوح مراد مجلسى‬
‫عليه‬
‫الرحمة كه مطابق است با قوال ائمه عليهم السلم‪.‬‬
‫بايد بدانى كه چنين شخص مفترى را خداوند عزوجل از براى‬
‫مت قرار نداده است بلكه معلوم و مبين است كه شرع‬ ‫اصلح ا ّ‬
‫نبى‬
‫صلى اللّه عليه و آله از براى رفع فساد‪ ،‬اصلح حال رعيّت است‪.‬‬
‫البته‬
‫فتوى ناحق به خلف ورود شرع موجب فساد و نزاع خلق خواهد‬
‫بود‪.‬‬
‫چنانچه كه اين فتاوى را در بين عوام الناس جارى كرده‪ ،‬نتيجه‬
‫اينكه غير ما انزل اللّه است‪.‬‬
‫اينكه فساد زياد به سبب عمل عوام در اين فتوى كه خلفا على‬
‫ائمه و الرسول است واقع خواهد شد‪ ،‬پس پناه مىبرم به خداوند‬
‫جليل از اضلل و تضليل «والله يهدى من يشاء الى سؤاء‬
‫السبيل»‬
‫اگرچه سخن در فتاوى او بسيار است لكن لياقت همين قدر هم‬
‫نداشت محل اعتنا نيست‪ .‬انشاءاللّه انتقام حضرت عزيز حكيم از‬
‫اين‬
‫جور كسان مرجو التعجيل است‪.‬‬
‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬
‫اينكه عمل بدون تقليد معصومين عليهم السلم باطل است اگر‬
‫كسى تقليد از ايشان را رد كند و بگويد كه تقليد ايشان باطل‬
‫است آيا‬
‫كافر مىشود يا نه؟‬
‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬
‫ى اعلم نكند كافر و از‬
‫هر كس تقليد مجتهد ح ّ‬
‫زمره‬
‫اسلميت خارج و نص قول امام عليه السلم «ل‬
‫يقبل اللّه‬
‫عمل ً ال ّ بمعرفته»‪.‬‬
‫نقد بر جواب مدّرس‬
‫ى نه از ميّت پس چه طور‬
‫اصولى تقليد را جايز نمىدانند‪ ،‬نه از ح ّ‬ ‫مىگوئيم اى اهل انصاف! خوب ببينيد كه شيخ در تقليد امام عليه‬
‫اين‬ ‫السلم هيچ اعتنا نكرد‪ ،‬و از آن اضراب كرد‪ .‬در جواب نويشت‬
‫ى اعلم قرار دادهاند؟ پس اين شيخ‬
‫حديث را دليل وجوب تقليد ح ّ‬ ‫چنانچه ديدى‪ ،‬و مرجع اين به اوائل اقوال او است كه تمام نفاة‬
‫به‬ ‫اجتهاد‬
‫خلف مذهب اصولى بلكه تلبيس خود را باعث عار اصولى ساخته‬ ‫و مقلدّين و غير مجتهدين احياء را تكفير نموده‪ ،‬از قبيل مجلسين‬
‫وال ّ ادّله حيات مجتهد نزد اصولى غير اين دليل است كه او گفته‬ ‫عليها الرحمة و سيدبن طاوس وكلينى و صدوقين و شيخ الطائفة‬
‫است‪.‬‬ ‫و‬
‫فيض كاشانى و بحرانيين و چنانچه كتاب منية المرتاد فى نفاة‬
‫الجتهاد‬
‫نوشته و سيد جزائرى كتاب منبع الحياة را در جواز تقليد اموات‬
‫نوشته‪ ،‬و ملمحسن از جمله ايرادات بر اين طائفه در انتخاب‬
‫كشف‬
‫‪1‬‬
‫المحجة مىنويسد‪« :‬و منها موت القول بموت قائله‪»...‬‬
‫و مجلسى اوّل عليه الرحمة در لوامع فرموده‪« :‬كه از جمله فوايد‬
‫اين كتاب اين كه در حيات و بعد ممات بنده به او مىتوان عمل كرد‬
‫‪2‬‬
‫پاسخنامهاى آقاى حجت كابلى‬ ‫زيرا كه همه آن مأخوذ از معادن وحى و تنزيل است»‪.‬‬
‫ى اعلم اگر نشود كفر است و‬ ‫شيخ كه مىگويد‪« :‬تقليد مجتهد ح ّ‬
‫دليل او قوله عليه السلم‪« :‬ليقبل اللّه عمل ً ال بمعرفته»‪.‬‬
‫تأليف‬ ‫منظورش از‬
‫محدث فقيه علمه سيدشاه عليرضا غزنوى‬ ‫معرفت‪ ،‬معرفت مجتهد است و بس‪ .‬نه معرفت خدا و رسول او‬
‫صلى‬
‫بسماللّه الرحمن الرحيم‬ ‫اللّه عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلم‪.‬‬
‫سلم على من اتبع الهدى‪.‬‬ ‫الحمدللّه رب العالمين وال ّ‬ ‫پس معلوم است كه معتمد او در معرفت اكتفاء به همان معرفت‬
‫ما بعد‪ :‬فقد قال اللّه تعالى‪« :‬يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و كونوا‬ ‫ا ّ‬ ‫مجتهد است كه منات قبول عبادت دانسته بايد در نمازهاى‬
‫مع‬ ‫خودشان‬
‫‪4‬‬
‫الصادقين»‪.‬‬ ‫هم توجه كنند به همان شخص كه عبادت به معرفت او قبول‬
‫روى ثقهالسلم محمدبن يعقوب كلينى عليه الرحمة‪:‬‬ ‫مىشود‬
‫باسناده عن بريد بن معاوية العجلى قال‪ :‬سألت ابا‬ ‫و بس‪ ،‬همين است معناى تقليد بدون دليل كه امام عليه السلم‬
‫جعفر عليهالسلم عن قول‬ ‫در‬
‫‪5‬‬
‫اللّه عّزوجل «اتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» قال‪ :‬ايّانا عنى‪.‬‬ ‫م أَْربابًا‬‫ه ْ‬
‫هبان َ ُ‬‫و ُر ْ‬
‫م َ‬‫ه ْ‬
‫حباَر ُ‬ ‫َ‬
‫خذُوا أ ْ‬ ‫شأن ايشان مىفرمايد‪( :‬ات ّ َ‬
‫و سيد بحرانى در تفسير برهان از امالى شيخ عليه الرحمة به‬ ‫ن‬‫ن دُو ِ‬ ‫م ْ‬ ‫ِ‬
‫اسناد‬ ‫ه)‪.3‬‬‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫الل‬
‫خود از جابر از ابى جعفر عليهالسلم روايت فرموده‪:‬‬ ‫اين آيه را مجلسى عليه الرحمة در بحار النوار نيز با تفسيرش از‬
‫‪6‬‬
‫در تفسير اين آيه‪ ،‬قال‪ :‬علىبن ابىطالب عليهالسلم‪.‬‬ ‫قول امام عليه السلم در باب عدم جواز تقليد غير معصوم نوشته‪.‬‬
‫ّ‬
‫و در حديث منا شده كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه‬ ‫چنانچه حديث ديگرى متفق عليه است كه فرمود نبى اكرم صلى‬
‫ايشان را قسم داد بر اين كه مىدانيد مراد از «صادقين» در اين‬ ‫اللّه عليه و آله و سلم‪« :‬من مات و لم يعرف امام زمانه‬
‫آيه منم‬ ‫مات ميتة‬
‫يا شما؟ وقتى كه سلمان ـ رضى اللّه عنه ـ سؤال كرد يا رسول‬ ‫ى‬
‫ّ‬ ‫ح‬ ‫مجتهد‬ ‫او‬ ‫زمان‬ ‫امام‬ ‫او‪،‬‬ ‫امثال‬ ‫و‬ ‫شيخ‬ ‫نزد‬ ‫البته‬ ‫جاهلية»‪،‬‬
‫اللّه صلىاللهعليهوآله ـ‬ ‫اعلم‬
‫ّ‬
‫آيا عام است اين آيه يا خاص؟ حضرت ـ صلوات الله عليه ـ‬ ‫خواهد بود‪.‬‬
‫فرمود‪:‬‬ ‫پس تكليف بر عوام الناس ايشان شاق خواهد شد زيرا كه‬
‫معرفت‪ ،‬لزمهاش اين است كه بايد اغلب صفات او را اقّلً‬
‫ما «مأمورون» پس عام است از مؤمنين كه امر شدند با بودن با‬ ‫ا ّ‬
‫ما «صادقون» پس خاص برادر من علىبن ابيطالب‬ ‫بشناسد‬
‫صادقين‪ ،‬و ا ّ‬
‫عليهالسلم و‬ ‫حتى پدر و مادر و مذهب او را و اگر مراد از معرفت احكام است‬
‫اوصياى كه بعد از او است تا روز قيامت‪ ،‬جميع صحابه گفتند‪:‬‬ ‫از‬
‫او‪ ،‬پس اشق است براى اكثرين مقلدين زيرا كه معرفت تام‬
‫م‬‫اللّه ّ‬
‫‪7‬‬ ‫احكام‬
‫نعم‪.‬‬
‫براى خود او ممكن نيست‪ .‬زيرا در اغلب فتاوى خود مىگويد‪:‬‬
‫و از طريق اهل سنّت نيز موفق ابن احمد از ابن عباس روايت‬ ‫«تردد‬
‫‪8‬‬
‫فرموده در تفسير اين آيه كه‪ :‬هو علىبن ابيطالب عليهالسلم‪.‬‬ ‫فيه أشكال»‪.‬‬
‫و مثل آن از كتاب «رموز الكنوز»‪ 9‬عبدالرزاق ابن رزق اللّه ابن‬ ‫و اگر معرفت بعض كفايت كند پس معرفت بعضى در عدم‬
‫معرفت كل تأثير ندارد و اگر معرفت همان اعمال كه به جاى‬
‫مىآورد‪،‬‬
‫مراد شيخ است‪ .‬حيات و ممات مجتهد را در آن معرفت چه اثرى‬
‫خواهد بود‪ .‬اگر زنده بودن او موجب قوة دراكه او است از قبيل‬
‫اين‬
‫‪4‬‬
‫است كه سيرى او در گرسنگى مقلدش تأثير كند‪ ،‬و اين حديث‬
‫‪-‬سوره توبه‪ ،‬الية ‪.119‬‬ ‫معرفت را مجلسى عليه الرحمة در البحار النوار كه شرح كرده‬
‫فرموده‪ :‬دللت اينكه قبول نمىشود عبادت بدون معرفت در اصول‬
‫‪5‬‬
‫‪-‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،169‬حديث ‪.1‬‬ ‫دين اظهر است‪ .‬اگرچه احتمال فروع هم دارد‪ ،‬و در اصول دين‪،‬‬

‫‪6‬‬
‫‪ -‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حدث ‪.6‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪-‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حديث ‪.7‬‬ ‫‪-‬انتخاب كشف المحجة‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪-‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حديث ‪.13‬‬ ‫‪ -‬لوامع صاحبقرانى‪ ،‬ص ‪.3‬‬

‫‪9‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪ -‬رموز الكنوز دست نيافتم‪.‬‬ ‫‪ -‬توبه ‪.31 /‬‬
‫خلف‪ ،‬و روايات متواتره از اهلالبيت‪ :‬در اين معنا وارد شده است‪.‬‬

‫ن]‬ ‫[عدم ح ّ‬
‫جت ظ ّ‬
‫و معلوم است كه «صادق» علىالطلق از براى غير معصوم صدق‬
‫نمىكند‪ ،‬زيرا كه در قول و فعل عمدا و سهوا و خطاء بايد مخالفت‬
‫امر مول نبوده باشد تا اطلق صدق بشود‪ .‬ـ چون در غير اين‬
‫صورت‬
‫امر كاذب گفته مىشود و ـ مخالفت امر كذب است‪ .‬و از اين جهت‬
‫است كه ظنّيات مأمون از خطا نيست‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫امام عليهالسلم فرمود‪« :‬فإن الظّن أكذب الكذب»‪.‬‬
‫و نيز امام عليهالسلم فرمود‪« :‬و من عمى نسى الذّكر واتبع‬
‫الظن و بارز‬
‫‪2‬‬
‫خالقه من حيث ليعلم» ‪.‬‬
‫و مراد از ذكر در اين آيه حديث قرآن است‪ .‬كسى كه غشاوة‬
‫نل‬ ‫ن الظ ّ ّ‬ ‫ضللت ديده بصيرت او را پوشانيده آيه مباركهاى (إ ِ ّ‬
‫غني‬ ‫يُ ْ‬
‫شيْئًا)‪ 3‬را فراموش كرده بلكه «نسيان» به معناى‬ ‫ق َ‬‫َ ِّ‬‫ح‬ ‫ْ‬ ‫ال‬ ‫ن‬
‫م َ‬ ‫ِ‬
‫ترك است در‬
‫اين جا يعنى‪ ،‬ترك كرده عمل به مفاد اين آيه را كه در ظنون هيچ‬
‫حقى‬
‫نيست‪.‬‬
‫ولى صاحب قوانين جوابى گفته در مباحث اجتهاد به اين كه‪« :‬ان‬
‫الستدلل بما يدّل على حرمة العمل بالظّن على عدم‬
‫جواز العمل‬
‫ن جواز‬ ‫للمجتهد في المسائل الفقهيه بظّنه محال ل ّ‬
‫العمل به يستلزم‬
‫‪4‬‬
‫عدمه و ما يستلزم وجوده عدمه فهو محال‪»...‬‬
‫و در جاى ديگر مىفرمايد‪« :‬استدلل به آيه‪ ،‬به حرمت عمل به‬
‫ظن در صورتى تمام است كه عمل به ظواهر قرآن من حديث هو‬
‫ظاهر از براى مشافهين جائز باشد و چون كه عمل به ظواهر از‬
‫اين‬
‫ن‬‫حيثيّت در امثال اين ازمنه ما جايز نيست بلكه از حيثيّت كه ظ ّ‬
‫مجتهد‬
‫ن‬‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫به‬ ‫عمل‬ ‫الحقيقه‬ ‫فى‬ ‫پس‬ ‫است‪.‬‬ ‫جايز‬ ‫شود‬ ‫حاصل‬ ‫او‬ ‫مفاد‬ ‫به‬
‫‪5‬‬
‫مجتهد شده است نه به ظاهر‪.‬‬
‫و قبل ً در ضمن بيان فرموده بود كه‪« :‬وجود عمل به ظنون در‬
‫شرع‬
‫معلوم شده پس تكليف ما در اين ازمنه كه باب علم منسد است‬
‫عمل‬
‫‪6‬‬
‫ن است و بس»‪.‬‬ ‫به ظ ّ‬
‫و نيز در باب حجيّت خبر واحد مىگويد‪« :‬فهذه الدّلة دللتها‬
‫على حجيّة خبر الواحد ليس من حيث أن ّه خبر الواحد‬
‫وليشمل جميع‬
‫م في امثال زماننا و‬ ‫الزمان و الوقات بل هى إن ّما تت ّ‬
‫تدّل على حجيّة‬
‫‪7‬‬
‫مطلق الظّن‪»....‬‬
‫ن‪ ،‬كه عمل به‬ ‫و مىگويد‪« :‬همين كه ثابت شد عمل مجتهد به هر ظ ّ‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،18‬ص ‪.38‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،18‬ص ‪.25‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة النجم‪ ،‬آيه ‪ ،28‬به درستى كه گمان بىنياز نگرداند از حق چيزى را‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪ ،‬ص ‪ ،440‬چاپ قديم‪.‬‬
‫مناط‪ ،‬از ادله عقليه و كتاب و سنت و اجماع مصطلح ايشان است‬ ‫خبر واحد يك فردى از افراد ظنون است‪ ،‬و مثل آن عمل به‬
‫ـ‬ ‫‪1‬‬
‫ظواهر‬
‫(شكر اللّه مساعيهم الجميلة)‪.‬‬ ‫كتاب‪ ،‬و قياس كن به اينها ساير مقامات را از قبيل قياس جلى‪،‬‬
‫پس آقاى حجهالسلم كابلى ـ دامت افاضاته ـ كه بر من نسبت‬ ‫و‬
‫دروغ مىدهد و از من هنوز نشنيده و خط مرا هم نديده ـ البته از‬ ‫منصوص العلّة‪ ،‬و مفهوم موافقت‪ ،‬و استصحاب حال‬
‫او‬ ‫الشرع و غيرها»‪.‬‬
‫عفو مىخواهم ـ كه معنى كذب‪ :‬خلف واقع است‪ ،‬من كه واقع را‬ ‫و بعد ادّله عقليه از براى اثبات اين مدّعا ذكر فرموده و براى‬
‫هم‬ ‫كسى‬
‫نگفتهام ـ بى وجه خواهد بود‪.‬‬ ‫كه كمى در مجالس طلبه و علماء نشسته‪ ،‬فضل ً از اينكه بهره از‬
‫وال ّ حضرت عالى كتاب «فرائد الصول» و «مناهج الصول» و‬ ‫علوم‪،‬‬
‫«فصول» و «رسائل» باب حجيّة ظن را ملحظه فرمائيد كه آيا‬
‫سيّما علم اصول داشته باشد‪ ،‬هيچ شبهه [باقى] نمىماند كه مسلك‬
‫تكليف‬
‫مجتهد همين عمل به ظنون است كه مدرك ظن غالبا اصل و‬
‫مجتهد در اين كتاب تحصيل ظن است يا خير؟‬
‫استصحاب‪ ،‬و مفاهيم‪ ،‬و لحن الخطاب‪ ،‬وفحوى الخطاب‪ ،‬و تنقيح‬
‫و اگر مىگويد‪ :‬من نفهميدهام چنانچه فرموده‪ ،‬خود او عبارات‬
‫كتب مذكوره را به طورى معنا كند تا من وامثال من كه جاهل‬
‫باشيم‬
‫بدانيم‪.‬‬
‫و اينكه فرموده‪« :‬بايد انسان نزد استاد درس بخواند و‬
‫دود‬
‫چراغ بخورد و سالها زحمت بكشد تا اينكه تحصيل‬
‫علم‪ 2‬كند»‪.‬‬
‫به خيال بنده كه همين تحصيل علم در نجف اشرف‪ ،‬تنها كفايت‬
‫خواهد كرد ـ چنانچه اساتيد مرا اغلب كسانى كه در وقت تحصيل‬
‫من‬
‫در نجف بوده[اند ]مىشناسند كه معروف است‪ ...‬يكى از اساتيد‬
‫من‬
‫«سيد كاظم بروجردى» معروف در عربيّت و سطح و اصول‬
‫است‪ ،‬و‬
‫شيخ «اسماعيل محلتى» و آقاى «سيد ششترى» و امثال ايشان‬
‫ـ‬
‫شكراللّه مساعيهم ـ‬
‫اگر آقاى حجهالسلم به من مىگويد تو از تحصيل نزد ايشان و‬
‫تدريس ايشان چيزى نفهميده [ايد] بايد بعد از امتحان و ديدن من‬
‫بگويد‪ ،‬نه به قول صاحبان اغراض فاسده ـ با اينكه براى من داعى‬
‫نيست بر اينكه ادعاى أعلميّت كنم ـ و اين ادّعا لزمه حال كسى‬
‫است‬
‫كه خود را مرجع بسازد و اظهار أعلميّت كند تا اينكه مردم تقليد‬
‫او‬
‫كنند‪.‬‬
‫و چنانچه آقاى حجت گمان مىكنند كه اين بنده جانى‪:‬‬
‫«ادعاى رياست بالستقلل دارم»‪.‬‬
‫اين جاه بايد گفت كه عاقل بايد اين ادّعاى غير ممكن را درباره‬
‫مجنون بگويد‪ .‬و در صورت امكان كه لاقل به قدر حال مايان‬
‫محض‬
‫به نيابت يكى از علماء هم كه حاصل مىشد به أسهل از طروق و‬
‫من‬
‫نخواستهام‪ ،‬و بالستقلل مىبينى كه ميسر نشده است‪ ،‬و اين چند‬
‫نفر‬
‫از فقرائى كه شنيدهايد‪ ،‬متمكن نيستند از اينكه عيش دنياى مرا‬
‫چنانچه‬
‫حضرت عالى خيال كرده به انجام بفرمايند‪.‬‬
‫م‬
‫مت ُ ْ‬‫عل ّ ْ‬‫و ما َ‬ ‫ت َ‬ ‫م الطّيِّبا ُ‬ ‫ل لَك ُ ُ‬ ‫ح ّ‬‫وال ّ يفحواى قوله تعالى‪( :‬أ ُ ِ‬
‫ن‬ ‫م َ‬ ‫ِ‬
‫ما‬ ‫م ّ‬ ‫فكُلُوا ِ‬ ‫ه َ‬ ‫م الل ّ ُ‬ ‫مك ُ ُ‬ ‫عل ّ َ‬ ‫ما َ‬ ‫م ّ‬ ‫ن ِ‬ ‫ه ّ‬‫مون َ ُ‬ ‫عل ِّ ُ‬ ‫ن تُ َ‬ ‫مكَل ِّبي َ‬ ‫ح ُ‬ ‫ِ ِ‬ ‫ر‬ ‫جوا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ال‬
‫َ‬
‫و‬
‫م َ‬ ‫علَيْك ُ ْ‬ ‫ن َ‬ ‫سك ْ َ‬ ‫م َ‬ ‫أ ْ‬
‫ع‬‫سري ُ‬ ‫ه َ‬ ‫ّ‬
‫ن الل َ‬ ‫ه إِ ّ‬ ‫ّ‬
‫و ات ّقوا الل َ‬ ‫ُ‬ ‫ه َ‬ ‫علي ْ ِ‬‫َ‬ ‫ه َ‬ ‫ّ‬
‫م الل ِ‬ ‫س َ‬ ‫اذْكُروا ا ْ‬ ‫ُ‬
‫‪3‬‬
‫ب)‬ ‫حسا ِ‬ ‫ال ْ ِ‬
‫ه‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ق ْ‬ ‫و قوله تعالى‪ُ ( :‬‬
‫عباِد ِ‬ ‫ج لِ ِ‬‫خَر َ‬ ‫ه التي أ ْ‬ ‫ة الل ِ‬ ‫م زين َ َ‬ ‫حّر َ‬ ‫ن َ‬ ‫م ْ‬ ‫ل َ‬
‫ن‬ ‫م َ‬ ‫ت ِ‬ ‫و الطّيِّبا ِ‬ ‫َ‬
‫م‬ ‫و‬ ‫ي‬
‫َ َ ْ َ‬ ‫ة‬
‫ً‬ ‫ص‬ ‫ِ‬ ‫ل‬ ‫خا‬ ‫ْيا‬ ‫ن‬ ‫ّ‬ ‫د‬ ‫ال‬ ‫ة‬‫َ ِ‬ ‫حيا‬ ‫ْ‬ ‫ال‬ ‫في‬ ‫ِ‬ ‫ُوا‬ ‫ن‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫آ‬ ‫ن‬ ‫ذي‬ ‫ّ‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ي‬‫ق ْ ِ َ‬‫ه‬ ‫ل‬ ‫ق ُ‬ ‫رْز ِ‬ ‫ال ّ ِ‬
‫ك‬‫ة كَذل ِ َ‬ ‫م ِ‬ ‫قيا َ‬ ‫ال ْ ِ‬
‫ن)‪ 4‬براى من شايد حرام نمىبود‬ ‫مو‬ ‫َ‬ ‫عل‬
‫ِ ِ ْ ٍ َ ْ ُ َ‬ ‫ي‬ ‫وم‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ليا‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫ُ‬
‫ل‬ ‫ص‬
‫ف ِّ‬ ‫نُ َ‬
‫تعيّش به‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬نسخه خطى «تحصيل حاصل شود»‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬معانى ظاهرى آيات قرآن كه با مراجعه ابتدائى به قرآن فهميده مىشود‪ .‬كتاب درست‬
‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة المائده‪ ،‬آلية ‪.4‬‬ ‫خواندن قرآن ص ‪.23‬‬
‫چنانچه مجلسى‪ 3‬اول ـ رحمة اللّه ـ در كتاب لوامع‪ ،‬باب سواك‬ ‫نوع كه فرمودهايد‪ ،‬و اينهاى كه من بين ايشان هستم اگر نادرا‬
‫مىفرمايد‪« :‬چند جاه ذكر كردم تا مطلّع باشى و بدانى كه بحثهاى‬ ‫براى‬
‫كه‬ ‫ايشان فيرنى ميسر شود بالى برنج ريخته مىخورند‪ .‬و لباسهاى كه‬
‫بعضى از فضلء كردهاند به واسطه عدم تتبع است و اين را نيز‬ ‫مىپوشم نه از منسوجات ايشان است و نه صاحب پول اند كه‬
‫بدانى‬ ‫براى‬
‫من بخرند‪ .‬و خودم به قدر اضطرار و آنچه ولى نعمت و رازق من‬
‫كه حقيقت شرعيّه‪ 4‬در اكثر چيزها واقع است و عرف حضرت سيد‬
‫مصلحت مرا ديده البته بايد استعمال كنم‪ .‬و اگر به قدر يك عوام‬
‫المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم به مرتبه رسيده كه‬
‫از‬
‫غير‬
‫مؤمنين نيز معيشت از براى من جايز نمىدانيد بايد بنويسيد يك راه‬
‫معانى مصطلح ايشان را كسى كه تتبع كلم ايشان را كرده‬
‫و‬
‫نمىفهمد و‬
‫تدبيرى كه به آن عمل كنم زيرا كه من خود را عاجز مىدانم از‬
‫بر تقدير كه احتمال رود در عرف نبى صلىاللهعليهوآله ـ و در عرف ائمه ـ‬
‫تدبير‬
‫صلوات‬
‫معيشت خودم چه جاى اينكه مدّبر امور خلق باشم ـ العياذُ باللّه‬
‫اللّه عليهم ـ مطلقا احتمال نيست با اينكه ظهور كافى است و هر‬
‫ـ بلكه‬
‫منصف مىداند كه يقين حاصل است و جميع مراتب بحثهاى‬
‫اعتقاد من اينكه تدبير امور با جليل است و هر زنده سالك سبيل‬
‫اصوليان مبتنى بر شكوك است كه از وهم ناشى است به اعتبار‬
‫است‪.‬‬
‫كثرت‬
‫كما قال صلوات اللّه على قائله‪:‬‬
‫مزاولت بر آن‪ ،‬و اگر وهم را بردارند عقول در همه مستقل است‬
‫ولكن‬
‫ل‬
‫جلِي ْ ِ‬‫وإنَّما الَمُر إِلَى ال َ‬
‫‪1‬‬
‫سبِيلى‬ ‫ك َ‬‫ى سال ٌ‬ ‫و ك ُ ُّ‬
‫كار واهمه همگى باطل است و اكثر طلبه آن را دقت ناميدهاند و‬ ‫ل ح ٍّ‬ ‫َ‬
‫به آن‬ ‫و خداوند عزوجل در امر معاد و معاش از براى ماها «هادى» در‬
‫‪5‬‬ ‫هر زمان از حجتهاى خود قرار داده است‪ .‬و اهمال نفرمودهاند تا‬
‫افتخار مىنمايند فتدّبر»‪.‬‬
‫اينكه به عقول ضعيفه خود از عهده آن بر آئيم‪ .‬و حسن و قبح‬
‫اين كلم مجلسى اوّل بود در لوامع و قول من نيست كه آقاى‬
‫اشياء را‬
‫حجهالسلم براى من نوشته‪« :‬كسى كه مىگويد مجتهد به ظن‬
‫كل ًّ و بعضا به عقول ناقصه خود درك كنيم‪ .‬و حال آنكه فرمود‬
‫عمل‬ ‫َ‬
‫مىكند مفترى است» با اينكه اعتراف صاحب «قوانين» و ديگر‬
‫عسى‬ ‫و َ‬‫م َ‬‫خيٌْر لَك ُ ْ‬
‫و َ‬ ‫ه َ‬ ‫و ُ‬ ‫شيْئًا َ‬ ‫هوا َ‬ ‫ن تَكَْر ُ‬ ‫عسى أ ْ‬ ‫و َ‬ ‫ل‪َ ( :‬‬‫عّزوج ّ‬
‫شيْئًا‬ ‫حبّوا َ‬ ‫ن تُ ِ‬ ‫َ‬
‫أ ْ‬
‫صاحبان كتب مذكوره را ديدى و شهادت صاحب «لوامع»‪ .‬و‬ ‫‪2‬‬ ‫َ‬
‫ن) ‪.‬‬ ‫مو َ‬ ‫َ‬
‫عل ُ‬ ‫م ل تَ ْ‬ ‫و أنْت ُ ْ‬
‫م َ‬ ‫َ‬
‫عل ُ‬‫ه يَ ْ‬ ‫ّ‬
‫و الل ُ‬ ‫م َ‬ ‫َ‬
‫شّر لك ُ ْ‬ ‫و َ‬ ‫ه َ‬‫و ُ‬ ‫َ‬
‫صاحب‬
‫كتاب «فصول المهّمة» و «فوائد الطوسيّه» و «وسائل الشيعة»‬ ‫و معلوم است كه عقل كليات را درك مىكند و جزئيات چون كه‬
‫كه شيح‬ ‫علل مختلفه دارد بدون بيان‪ ،‬عقول از ادارك آن عاجز است‪.‬‬
‫حّر عاملى رضوان اللّه تعالى عليه است‪ ،‬و سيد نعمت اللّه‬ ‫چنان كه ابنشاذان از حضرت ثامن الئمة عليه الف الثناء‬
‫جزائرى در‬ ‫والتحية‬
‫«انوار النعمانيّة» و شيخ يوسف بحرانى در «المسائل الشيرازيّة»‬ ‫سؤال فرمود از اينكه همه اشياء به اسباب و علّت است يا بدون‬
‫و‬ ‫آن؟‬
‫«درر النجفيّة» و شيخ حسين عاملى در «هدية البرار» و مولى‬ ‫قال عليهالسلم‪« :‬أبى اللّه ان يجرى الشياء ال ّ بأسبابها»‪.‬‬
‫محمد‬ ‫عرض كرد كه آيا ما آن‬
‫امين استرابادى در «الفوائد المدنيّة» و ملمحسن فيض كاشانى‬ ‫اسباب را مىدانيم؟ فرمود ـ صلوات اللّه عليه ـ «منها ما نعلمه‬
‫در‬ ‫و منها ما‬
‫«الصول الصيلة» و «انتخاب كشف المحجة» سيد ابن طاوس و‬ ‫ل نعلمه»‪.‬‬
‫ميرزا‬ ‫و نفى علم از اسباب و علل اشياء به اعتبار سائل است و اثبات‬
‫محمد شهيد در «مصادر النوار» و «فتح الباب» و «حجة البالغة»‬ ‫آن‬
‫و‬ ‫به اعتبار علم و بيان خود آن حضرت صلوات اللّه عليه‪.‬‬
‫«رساله البرهان» و غيره كتب كه اين علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ‬ ‫[آيا آراء مجتهدين عين احاديث معصومين‪ :‬است]‬
‫نوشتهاند همه شهادت دادهاند بر اينكه مجتهدين عمل ايشان بر‬ ‫و امام عليهالسلم‪،‬‬ ‫پس ما محتاجيم در معرفت‪ ،‬به بيان رسول‬
‫صلىاللهعليهوآله‬

‫ظنون‬ ‫چنانچه‬
‫است‪.‬‬ ‫خود حضرت عالى نيز نوشتهايد كه مجتهد از اخبار مىگويد پس در‬
‫اين زمان كه ما از رسيدن به خدمت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و اوصيائه‬
‫الطاهرين‬
‫ـ صلوات اللّه عليهم ـ محروميم همان اقوال و اخبار ايشان [را]‬
‫كه‬
‫علماء طائفه ـ رضوان اللّه تعالى عليهم ـ در ضمن اين هزار سال‬
‫و‬
‫بيشتر متصل‪ ،‬تهذيب و تنقيح و ضبط در كتب فرمودهاند‪ ،‬قائم‬
‫مقام‬
‫ايشان‪ :‬است‪ .‬و اين توضيحات كه اين علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ‬
‫فرمودهاند حاجت به تصّرفات جديده و تأويلت بعيده و مخلوط‬
‫كردن به أنظار دقيقه نباشد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬ملتقى بن مقصود على اصفهانى مشهور به مجلسى اوّل يا مجلسى پدر‪ ،‬از علماء‬
‫متحبر شيعه اثنى عشرى است كه در فقه و تفسير و رجال از أفاضل عصر خود و اخبار و‬
‫احاديث شيعه اماميه را جمع آورى كرده است‪ .‬وى از شاگردان شيخ بهائى و ملعبداللّه‬
‫شوشترى و پدر مل محمد باقر مجلسى است‪ .‬و در زمان شاه عباس كبير مىزيسته است‪.‬‬
‫مجلسى به سال ‪ 1070‬ه ق وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون گرديد‪.‬‬ ‫‪-‬سورة العراف‪ ،‬آلية ‪ ....32‬و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا‬
‫‪4‬‬
‫او راست‪ :‬إحياء الحاديث في شرح تهذيب الحديث كه شرح تهذيب طوسى است ـحاشيه‬ ‫خالصة يوم القيامة كذلك نفصل اليات لقوم يعلمون‪.‬‬
‫صحيفه سجاديه فارسى و حاشيه نقد ارجال و شرح صحيفه سجاديه ب عربى و كتب ديگر‬
‫لغت نامه ده خدا ج ‪ ،41‬ص ‪.466‬‬
‫‪1‬‬
‫ل‬
‫خل ِي ْ ٍ‬
‫ن َ‬
‫م ْ‬ ‫ف لَ ِ‬
‫ك َ‬ ‫‪ -‬و تمام اشعار امام حسين عليهالسلم چنين است‪ .‬يَا دَهُْر ا ُ ٍ ّ‬
‫ل‬ ‫ِي‬ ‫َت‬ ‫ق‬ ‫ب‬ ‫ح‬ ‫صا‬ ‫و‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫َ‬ ‫ط‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫صي‬ ‫شراق و ال َ‬ ‫ْ‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫‪4‬‬ ‫ٍ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫ٍ َ َ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ َ ِ َ‬ ‫ِ‬ ‫ك ْ‬
‫‪ -‬لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من ل يحضره الفقيه‪.‬‬ ‫ل‬
‫جل ِي ْ ِ‬
‫ما المُر ا ِلى ال َ‬ ‫ل َوا ِن َّ َ‬‫َوالدَّهُْر ل َ يَقْنَعُ بِالْبَدِي ْ ِ‬
‫سبِيْل ِى بحارالنوار ج ‪.44‬‬ ‫ك َ‬ ‫سال ِ ٌ‬
‫ى َ‬ ‫ح ٍّ‬‫ل َ‬ ‫وك ُ ُّ‬
‫َ‬
‫‪5‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪-‬ممارست در كارهاى فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪-‬سورة البقره‪ ،‬آلية ‪.216‬‬
‫ـ بشود يا نشود‪ .‬بلكه اگرچه ظن به مخالفت‬ ‫قول امام‬ ‫عليهالسلم‬ ‫و در فتح الباب مىنويسد‪« :‬كه متقدمين علماء شيعه اگرچه بعضى‬
‫داشته باشد با‬ ‫ايشان كتب اصول نوشتهاند‪[ ،‬در واقع ]اصول ايشان در رد ّ اصول‬
‫وجود اين چون كه از او [مجتهد ]صادر شده بايد قبول نمايد‪.‬‬ ‫است نه در اثبات آن و چون كه فتاوى ايشان مدرك علم آن از‬
‫[معناى تقليد]‬ ‫أخبار‬
‫‪1‬‬
‫چنانچه معناى تقليد در اصطلح اصوليين همين است‪« :‬قبول قول‬ ‫است و خلف خبر نگفتهاند ـ لبأس لهم ـ‬
‫شك فيه بل الظّن بخلفه» از‬ ‫الغير بدون دليل»‪ 3‬يعنى «مع ال ّ‬ ‫پس كسانى كه فتواهاى ايشان از ادّله و قانون موضوعى باشد و‬
‫اين جهت‬ ‫اسم او اجتهاد گذاشته شود كه آقاى حجهالسلم نيز قبول ندارد و‬
‫است كه قول اعلم مابين احياء را كه مخالف قول ميّتى كه اعلم‬ ‫اختصاص به من و ساير علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ ندارد‪ .‬و اخذ‬
‫از او‬ ‫احكام و فرائض و سنن دينيّه از براى كسى كه قابل فهم أخبار‬
‫است و حال آنكه مظنون عامى مخالفت اوست با قول امام عليهالسلم‬
‫نباشد‬
‫ـ است‬ ‫از عالم كه همين اخبار كتب موجود كه به ثبوت رسيده صحت آن‬
‫ى اعلم» قبول نمايد‪،‬‬ ‫ح‬ ‫بقول‬ ‫«اعتمادا‬ ‫مىفرمايند‪:‬‬ ‫اين‬ ‫وجود‬ ‫با‬ ‫از‬
‫ّ‬
‫پس‬ ‫مصنفين عدول آن بعد از علم به وثاقت آن عالم كه خلف اخبار‬
‫تقليد به اين معنا همان شركت سابقيّه بوده‪ ،‬باطل است‪ .‬زيرا كه‬ ‫نمىگويد‪ ،‬فرض و لزم است اگرچه به اعتبار جد ّ و جهد در فهم‬
‫عوام‬ ‫خبر‬
‫النّاس از امام عليهالسلم ـ بايد قطع نظر نموده مجتهدين را حاكم‬ ‫او را مجتهد نام گذارند يا محدث به اعتبار نقل او حديث را اگرچه‬
‫مستقل‬ ‫اخذ از او را تقليد بنامند‪ ،‬ولى اين معنا در طريقه اصولى تقليدى‬
‫بدانند لهذا اگر حاكمشان بميرد بايد حاكم ديگر تعيين نمايند‪.‬‬ ‫اصطلحى ايشان نيست‪.‬‬
‫وكذلك‬ ‫چنانچه شيخ على اكبر اردبيلى ـ اعلى اللّه مقامه ـ در «رساله‬
‫اگر معيوب شود منصب حكومتش باطل خواهد بود‪.‬‬ ‫جواز‬
‫و اگر مرد عامى در تحصيل قول امام عليهالسلم ـ اعتماد به فتواى‬ ‫تقليد ميّت» كلم سيد نعمتاللّه جزائرى عليه الرحمة را در فرق‬
‫مجتهد‬ ‫بين‬
‫ننموده قبول نمايد چنانچه مجتهد هم اعتماد به اجماع‪ ،‬و شهرت‪،‬‬ ‫تقليد نزد اصولى و اخبارى مىنويسد‪« :‬كه كلم سيّد صريح است‬
‫يا‬ ‫در‬
‫روايت روّات نموده فتوى مىدهد از اين جهت است كه مىفرمايند‪:‬‬ ‫اختلف حقيقت فتوى آنها چنانچه مىفرمايد كه‪« :‬اخباريين‬
‫در بين احياء بايد از اعلم تقليد نمايد زيرا كه به قول غير اعلم‬ ‫يحكون‬
‫اعتمادى‬ ‫كلم الشارع و يعملون به»‪.‬‬
‫نيست‪.‬‬ ‫پس حكايت كلم شارع را مثل اصوليين ـ قدس اللّه اسرارهم ـ با‬
‫پس قبول فتوى به اين معنا تقليد اصطلحى نبوده بلكه نظير‬ ‫لفاظها نقل به معنا نمىنمايند‪ .‬و عمل به كلم شارع بعد از حكايت‬
‫اعتماد مجتهدين است به روايت روّات كه اين اعتماد‪ ،‬تقليد‬ ‫او‬
‫‪4‬‬ ‫فتوى است‪ ،‬زيرا كه مراد از عمل‪ ،‬عمل قولى است كه فتوى‬
‫نيست‬
‫بوده‬
‫الى آخر كلم اردبيلى رحمهاللّه عليه‪.‬‬
‫باشد‪.‬‬
‫و مجلسى ـ عليه الرحمة‪ 5‬ـ در مراءة العقول در باب تقليد‬ ‫چنانچه اصوليين به اجماع و شهرت عمل مىنمايند يعنى بر طبق‬
‫مىفرمايد‪« :‬اخذعامى قول عالم را كه از قول مفترض الطاعة‬ ‫آنها فتوى مىدهند‪ ،‬عملى فعلى نيست‪ ،‬وال ّ اخبار وارده در وجوب‬
‫مىگويد‪،‬‬ ‫غسل حيض و نفاس را كه عمل مىنمايند معنيش اين نيست كه‬
‫تقليد اين عالم نشده است‪ ،‬بلكه به قول همان مفترض الطاعة‬ ‫غسل‬
‫عمل‬ ‫حيض و نفاس مىنمايند‪ ،‬پس شبهه نيست كه حقيقت نزد سيّد ـ‬
‫‪6‬‬
‫شده و تقليد او شده است‪.‬‬ ‫قدس سّره ـ مختلف است بلكه مطالبه فرق در احكام نموده‬
‫و در جلد اول بحارالنوار در باب مذمت تقليد غير معصوم‬ ‫مىفرمايد‪« :‬در راوى وجه اين امور را شرط نمىدانيد ولى در مفتى‬
‫سلم‪ :‬المراد أن تنصب رجل ً غير الحجة‬ ‫مىفرمايد‪« :‬قال عليهال ّ‬ ‫شرط مىدانيد پس اگر از جهت مطاع بودن اوست به حسب فتوى‬
‫فتصدّقه في كل ما يقول برأيه من غير ان يسند ذلك الى‬ ‫او‪،‬‬
‫ما‬
‫المعصوم‪ ،‬فأ ّ‬ ‫كه قولش قول امام ـ عليهالسلم ـ است ولو ظنّا پس اين نحو‬
‫مطاع‬
‫بودن در راوى هم موجود است‪ ،‬پس چرا عروض اين امور‪ ،‬صدمه‬
‫به‬
‫مطاع بودن نمىرساند‪.‬‬
‫و اگر مفتى در احكام شرعيه نفس خودش مطاع است به خلف‬
‫راوى پس جاعل احكام بوده و شريك شارع خواهد بود و جواب‬
‫‪-‬معالم الصول‪.‬‬
‫‪3‬‬ ‫شارع ـ تحكّم‪ 2‬است‪.‬‬ ‫ة لل ّ‬
‫شما ـ ليس ذلك شراك ً‬
‫و اما اين كه مىفرمايد‪« :‬مفتى شريك شارع نيست زيرا اين احكام‬
‫‪4‬‬ ‫را از شارع اخذ نموده و جعل ننموده است»‪.‬‬
‫‪-‬رسالة جواز تقليد ميّت‪.‬‬
‫پس چرا بايد به حسب نفس خود مطاع بوده باشد به خلف راوى‬
‫و به عبارت اخرى اگر مردى عامى بايد مجتهد را به حسب نفس‬
‫‪5‬‬
‫‪ -‬ملمحمد باقر بن محمد تقى مجلسى از بزرگترين و معروفترين علماء شيعه در عهد‬ ‫خود‬
‫در‬ ‫صفويه است‪ .‬كه سال (‪ 1037‬ه ق‪ .‬در اصفهان متولد شد و در سال ‪ 1111‬يا ‪1110‬‬ ‫مطاع دانسته فتواى او را تعبدا قبول نمايد به اين معنا كه چون‬
‫زمان سلطنت شاسلطان حسين صفوى وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون‬ ‫حكم‪،‬‬
‫شد‪ .‬وى در اواخر عهد شاسليمان و قسمت عمده از عهد شاه سلطان حسين داراى مقام‬
‫شيخ السلمى‪ ،‬و امام جمعه و صاحب اختيار امور دينى كل كشور ايران بود‪ .‬و نيز حائز‬ ‫حكم او است بايد اطاعت نموده قبول نمايد‪ ،‬قطع نظر از اينكه‬
‫رياست علمى و سياسى گرديد‪ .‬تعداد تأليفات مجلسى متجاوز از شصت مجلد است (جلد‬ ‫مطابق‬
‫رحلى قديم) كه معروفتر و مهمتر از همه به زبان عربى «بحارالنوار الجامع لدرر اخبار‬
‫جلد و در حقيقت دائرة المعارف شيعه اثنى‬ ‫ائمة الطهار» است‪ .‬اين كتاب شامل ‪26‬‬
‫عشرى است‪.‬‬
‫از تأليفات ديگر او مجموع كتب دينى و اخلقى است كه به زبان فارسى ساده نوشته‬
‫شده است و مهمترين آنها عبارت است از‪ :‬حق اليقين در (اصول دين) حلية المتقين (در‬
‫آداب و سنن) حيات القلوب (در تاريخ أنبياء و پيغمبر صلىاللهعليهوآله و ائمه اطهار) عين الحيات‬
‫مت دنيا) ـ زاد المعاد (ادعية) جلء العيون (در تاريخ حيات و مصائب‬ ‫(در وعظ و زهد و مذ ّ‬
‫و معجزات ائمه شيعه) تحفهالزائر ـ ربيع السابع ـ مشكوة النوار (در فضيلت قرائت‬
‫قرآن) مقياس المصابيح (در تعقيبات نماز) در سالههاى متفرق بسيار‪ ،‬وى به مجلسى پسر‬
‫‪1‬‬
‫ص ‪.18‬‬ ‫و مجلسى دوم (ثانى) نيز معروف است‪ .‬روضات الجنات ج ‪1‬‬ ‫‪-‬مخلوط‪.‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪-‬مرأة العقول‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.183‬‬ ‫‪ -‬حكومت كردن به زورگويى‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬
‫ت كما عرفت أن ِفا ً قبيل هذا‬ ‫ى كان او لمي ّ ٍ‬ ‫التقليد لح ٍ‬ ‫من يروى عن المعصوم او يفسر ما فهمه من كلمه لمن ليس له‬
‫الكلم بل لبدّ من اخذ‬ ‫صلحية فهم كلمه من غير تقليد فالخذ عنه كالخذ عن المعصوم‪،‬‬
‫ذلك من الدليل المقرر من اهل الذكر عليهم السلم و‬ ‫و‬
‫بذلك استفاضت‬ ‫‪1‬‬ ‫ّ‬
‫يجب على من ليعلم الّرجوع اليه ليعرف أحكام الله تعالى»‪.‬‬
‫ي‬‫م َرب ِّ َ‬ ‫حّر َ‬ ‫ل إِن ّما َ‬ ‫ق ْ‬ ‫اليات القرانية و الخبار المعصوميّة ( ُ‬ ‫و در باب اختلف حديث در شرح مقبوله عمربن حنظله‬
‫ش ما‬ ‫ح َ‬ ‫فوا ِ‬ ‫ال ْ َ‬ ‫مىفرمايد‪« :‬اُستدل به على أن ّه نائب للمام عليه السلم‬
‫غير ال ْحق و أ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ن‬
‫َ ِّ َ ْ‬ ‫َ‬
‫َ َ ِ ْ ِ‬ ‫ب‬ ‫ي‬ ‫غ‬
‫ْ‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫م‬
‫ِ َ َ‬ ‫ْ‬ ‫ث‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫و‬‫َ َ‬ ‫ن‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ما‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ْها‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ظَ َ َ ِ‬ ‫ر‬ ‫ه‬ ‫ر إلّ‬
‫فى كل أم ٍ‬
‫م‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫الل‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫رك ُ‬ ‫ش ِ‬ ‫تُ ْ‬
‫َ‬ ‫ما أخرجه الدليل و ليخلو من الشكال»‪ 2‬الى ان قال‪:‬‬
‫ن)‪ 6‬و‬ ‫َ ْ ُ َ‬‫مو‬ ‫َ‬ ‫عل‬ ‫ت‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫الل‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫عل‬
‫َ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫قول‬ ‫ُ‬ ‫ت‬ ‫ن‬
‫َ ْ َ‬ ‫أ‬ ‫و‬ ‫ًا‬ ‫ن‬ ‫طا‬ ‫ْ‬ ‫سل‬‫ِ ِ ُ‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ز‬ ‫يُن َ ّ ِ‬ ‫«قوله ـ عليه‬
‫م‬ ‫ه‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫َل‬ ‫ع‬ ‫ْ‬ ‫ذ‬ ‫خ‬ ‫و‬
‫ٔ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِْ ْ‬ ‫َ‬ ‫(أ ل ْ ُ‬
‫ي‬ ‫م‬ ‫ن اختلفهما بحسب اختلف‬ ‫السلم ـ فيما حكما ظاهره أ ّ‬
‫‪7‬‬ ‫َ‬
‫ن لَ ْ‬
‫م‬ ‫م ْ‬ ‫و َ‬ ‫ق) ( َ‬ ‫ح ّ‬ ‫ه إِل ّ ال ْ َ‬ ‫علَى الل ّ ِ‬ ‫قولُوا َ‬ ‫ن ل يَ ُ‬ ‫بأ ْ‬ ‫ميثاقُ الْكِتا ِ‬ ‫الرواية ل‬
‫م بِما أَنَْزلَ‬ ‫حك ُ ْ‬ ‫يَ ْ‬ ‫الفتوى»‪.3‬‬
‫‪9‬‬ ‫ْ‬ ‫‪8‬‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫م‬‫ن) ‪( ،‬هُ ُ‬ ‫قو َ‬ ‫س ُ‬ ‫م الفا ِ‬ ‫ه ُ‬ ‫ن) ( ُ‬ ‫فُرو َ‬ ‫م الكا ِ‬ ‫ه ُ‬ ‫ك ُ‬ ‫فأولئ ِ َ‬ ‫ه َ‬ ‫الل ّ ُ‬ ‫و در مجلد هجدهم در باب نماز جمعه در مورد امام جمعه‬
‫ن)‪( ،10‬وَ ل‬ ‫مو َ‬ ‫الظّال ِ ُ‬ ‫مىفرمايد‪« :‬بل يكفى العدالة المعتبرة فى الجماعة‪ ،‬و‬
‫العلم بمسائل‬
‫ما إجتهادا او تقليدا اعم من الجتهاد و التقليد‬ ‫الصلواة ا ّ‬
‫المصطلح بين‬
‫‪4‬‬
‫الفقهاء او العالم و المتعلم على اصطلح المحدثين‪»...‬‬
‫خوب ملحظه بفرمائيد اين عبارات را‪ ،‬كه چه قدر احتراز‬
‫مىنمايد از اجتهاد و تقليد مصطلح بلكه مجتهد و مقّلد و يا عالم و‬
‫متعلم بين علماء حقه يك اختلف لفظى است كه همه متفقا فى‬
‫الحقيقة‪ ،‬عامل به قول امام عليه السلم هستند‪ ،‬چنانچه اولً‬
‫عرض‬
‫شد‪.‬‬
‫لكن بينك و بين اللّه كه تلبيس را از بين برداريد در معنى تقليد‪،‬‬
‫فعل ً تقليد تو از مجتهد آيا از روى تعبّد است يا اينكه از راه اعتماد‬
‫و‬
‫امتحان اينكه قول امام عليه السلم را مىگويد و تو عمل مىكنى‪،‬‬
‫اگر‬
‫شق ثانى باشد پس تقليد او و عمل به قول او چنان كه مأخوذ از‬
‫معادن‬
‫وحى و تنزيل است‪ ،‬موت او بايد موجب ابطال قول خدا و رسول‬
‫او‬
‫و اوصياى رسول صلىاللهعليهوآله نشود زيرا كه حقيقت همان قول خدا‬
‫است و‬
‫مخبر صدمهاى به اين قول بايد نرساند و اگر خود اين‬ ‫مردن ُ‬
‫مرجع‬
‫مفترض الطاعة است در اين صورت فرمايش شيخ اردبيلى ـ‬
‫رحمهاللّه‬
‫عليه ـ را كه شنيديد‪.‬‬
‫و شيخ يوسف بحرانى ـ عليه الرحمة ـ در كتاب «دررالنجفيّة» بعد‬
‫از كلم طويل در كيفيّت رجوع عامى و عمل ايشان به قول علماء‬
‫و در‬
‫صفات علماء مىفرمايد‪« :‬و المتورع الفاضل بزعمه رجوع‬
‫بين العباد‬
‫إذا اوردت عليه المسألة هيألها (شرح اللمعة) او‬
‫(المسالك) او بعض‬
‫شروح (الرشاد) و اصدر الجواب منها من غير علم له‬
‫على ابتنائه على‬
‫‪5‬‬
‫ن)‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ه ت َفتَُرو َ‬
‫على الل ِ‬‫م َ‬
‫مأ ْ‬‫ن لك ْ‬ ‫ه أِذ َ‬
‫صحة او فساد (قل آلل ُ‬
‫ن‬
‫هذا مع أ ّ‬
‫اصحاب تلك الكتب متفقون على المنع من تقليد‬
‫الموات كما صرحوا‬
‫ولت على‬ ‫به في كتبهم الصوليّة من مختصرات و مط ّ‬
‫أن ّه لخلف بين‬
‫العلماء العلم فى أن ّه ليجوز بناء القضاء والفتوى في‬
‫الحكام على‬

‫‪6‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪«-‬؟؟؟» سورة العراف‪ ،‬آلية ‪.33‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.83‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪-‬سورة العراف‪ ،‬آلية ‪.169‬‬ ‫‪ -‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.222‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.44‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.222‬‬

‫‪9‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.45‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،86‬ص ‪.147‬‬

‫‪10‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.47‬‬ ‫‪ -‬يونس ‪.59 /‬‬
‫دماغ‪ ،‬و نسوار دهن‪ ،5‬و قليان و سوار شدن موتر‬ ‫م)‪ 1‬الى غير ذلك من اليات و‬‫عل ْ ٌ‬
‫ه ِ‬ ‫س لَ َ‬
‫ك بِ ِ‬ ‫ف ما لَي ْ َ‬ ‫ق ُ‬ ‫تَ ْ‬
‫‪2‬‬
‫و‬ ‫البيّنات‪...‬‬
‫طيّاره‪ ،‬و آب گود ‪ ،‬ولير ‪ ،‬بايد حرام باشد» انتهى‬
‫‪8‬‬ ‫‪7‬‬ ‫‪6‬‬ ‫بدان كه نقل اين كلمات از جهت اين بود كه جناب آقاى‬
‫حجهالسلم ـ دام مجده ـ صاحبان اين كتب را در رساله خود مدح‬
‫كلمه‪.‬‬ ‫فرموده و به اين احقر فرموده كه هركه مىگويد تقليد مجتهد جائز‬
‫نيست دروغ گفته است و حال آنكه از من نشنيده چون كه من در‬
‫نظر‬
‫او حقيرم‪ ،‬مرا گفته مىتواند دروغگو‪ ،‬و صاحبان اين كلمات را كه‬
‫قطعا تقليد و اجتهاد اصطلحى را مىبينى كه قبول ندارند چيزى‬
‫نمىگويد ـ رفع اللّه شأنه و زاد فى تقواه‪.‬‬
‫چون كه ايشان از حيث علميّت متبحرند در حين جريان قلم‪ ،‬و‬
‫جولن رقم‪ ،‬از حق نمىگذرند چنانچه مىفرمايد‪« :‬اگر كسى‬
‫بگويد علم اصول اختراعى است‪ ،‬مىگوئيم‪ :‬نه تنها‬
‫علم‬
‫اصول اختراعى است بلكه تمام علوم اختراعى‬
‫است‪،‬‬
‫ل علوم خداوند است كه از نزد او‬ ‫لكن منشاء ك ّ‬
‫آمده به‬
‫توسط انبياء و كتب سماويّه و به توسط الهامات‬
‫كه خود‬
‫خداوند بر قلب بنى نوع انسان القاء مىفرمايد به‬
‫جهت‬
‫و‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫آ‬ ‫ني‬‫َ‬ ‫ب‬ ‫منا‬ ‫ر‬
‫ّ ْ‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫(‬ ‫كريمه‬ ‫آيه‬ ‫مقتضاى‬ ‫به‬ ‫اينكه‬
‫في‬ ‫م ِ‬ ‫ه ْ‬ ‫ملْنا ُ‬ ‫ح َ‬ ‫َ‬
‫على‬
‫م َ‬ ‫ضلْنا ُ‬
‫ه ْ‬ ‫و َ‬
‫ف ّ‬ ‫ن الطّيِّبا ِ‬
‫ت َ‬ ‫م َ‬
‫م ِ‬
‫ه ْ‬ ‫و َرَز ْ‬
‫قنا ُ‬ ‫ر َ‬ ‫ِ‬ ‫ح‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ال‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ر‬
‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ال‬
‫قنا‬‫خل َ ْ‬
‫ن َ‬ ‫م ْ‬ ‫م ّ‬‫ر ِ‬‫كَثي ٍ‬
‫تَْفضيلً)‪ 3‬افضل از حيوانات مىباشد وقتى كه‬
‫خداوند عالم‬
‫حيوانات را وحى بفرمايد از براى خانه به شكل‬
‫مسدّس‬
‫َ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫وحى َرب ّك إِلى‬
‫وأ ْ‬‫كه اوسع اشكال چنانچه فرموده‪َ ( :‬‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫لأ ِ‬ ‫ح ِ‬
‫الن ّ ْ‬
‫‪4‬‬ ‫ْ‬
‫ن)‬ ‫ر ُ‬
‫شو َ‬ ‫ِ‬ ‫ع‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ما‬
‫ّ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫و‬ ‫ر‬
‫ِ َ‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫ن‬
‫َ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ًا‬ ‫ت‬ ‫و‬‫ُ‬ ‫ي‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫جبا‬
‫ِ‬ ‫ال‬ ‫ن‬
‫َ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫خذي‬ ‫ات ّ ِ‬
‫ملحظه‬
‫بفرما كه به زنبور عسل همه فوائد كه لزمه‬
‫مصلحت در‬
‫اوست تعليم فرموده پس انسان كه افضل از او‬
‫است البته‬
‫ض على الطلق اقتضاء مىكند كه افاضه‬
‫فيض فيا ّ‬
‫أشرف‬
‫علوم را مرحمت فرمايد»‪.‬‬
‫و حاصل كلمش اينكه‪« :‬به حسب مصلحت و حال هر‬
‫زمان هر كمال از كمالت بايد ظاهر شود و هر‬
‫اختراعى‬
‫چه از علوم و غير علوم حرام نيست و دليلش‬
‫اينكه اگر‬
‫اشياء مخترعه حرام باشند‪ ،‬پس لباسهاى جديده و‬
‫خوردنىها و سكونت در ساختمانها‪ ،‬و كشيدن‬
‫نسوار‬
‫‪5‬‬
‫‪ -‬مادهاى تلخ كه از تنباكو و خاكستر درست مىكند و در زير زبان مىگذارد براى كسى كه‬ ‫‪1‬‬
‫تازه استعمال كند نيشأ مختصر دارد و باعث اعتياد است‪.‬‬ ‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬آلية ‪.36‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪ -‬كشتى‪.‬‬ ‫‪ -‬درر النجفيّة‪.‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪ -‬قطار‪.‬‬ ‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬آلية ‪.70‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬ ‫‪-‬سورة النحل‪ ،‬الية ‪.68‬‬
‫‪6‬‬
‫فضيلً)‬ ‫تَ ْ‬ ‫[علم اصول علمى ساختگى است]‬
‫‪7‬‬
‫سبيلً) نيز‬ ‫ل َ‬ ‫ض ّ‬ ‫َ‬
‫مأ َ‬ ‫ه ْ‬‫ل ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫م إِل ّ كالن ْعام ِ ب َ ْ‬ ‫ه ْ‬‫ن ُ‬‫فرستاده آيهاى (إ ِ ْ‬ ‫پس مىگوئيم‪ :‬كه الحمدللّه علم اصول ظنّى كه معلوم است از‬
‫فرستاده و‬ ‫قبيل‬
‫اگر هر كس از بنى نوع انسان قابل وحى و الهام باشد و اكتفاء‬ ‫علوم اختراعى‪ ،‬ساخت موتر‪ ،‬ولير‪ ،‬و سائر اختراعات و بدعتها‬
‫نمايد‬ ‫است‪ .‬و چون كه هيچ بدعتى چنانچه شنيدى كه نزد صاحب رساله‬
‫آنچه برايش ظاهر بشود‪ ،‬فائده بعثت انبياء و اينكه فرموده‪( :‬لِئَلّ‬ ‫حرام نيست به دليل لوازم مذكوره‪ ،‬عمل به علم اصول ظنّى كه‬
‫يَكُو َ‬
‫ن‬ ‫از آنها‬
‫عزيًزا‬‫ه َ‬ ‫ّ‬
‫ن الل ُ‬ ‫و كا َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫پستتر نيست تا حرام بوده باشد‪ .‬با اينكه فرمود‪ :‬كه اين همه به‬
‫ل َ‬ ‫س ِ‬
‫عدَ الّر ُ‬‫ة بَ ْ‬
‫ج ٌ‬‫ح ّ‬‫ه ُ‬‫على الل ِ‬ ‫س َ‬‫ل ِلن ّا ِ‬
‫طريق‬
‫ما)‪ 8‬چه خواهد‬ ‫حكي ً‬ ‫َ‬
‫وحى و الهام است زيرا كه همه بنى نوع انسان لياقت وحى و‬
‫بود؟‬
‫الهام را‬
‫بلكه انبياء و رسل تنها مبيّن احكام و سفراء بين خدا و خلق او‬
‫دارد‪ .‬به طريق اولى چنانچه معلوم است كه انسان افضل از‬
‫ث به جهل نشده حجت نگيرند بر اينكه‬ ‫هستند تا اينكه مردم تشب ّ‬
‫حيوانات‬
‫براى ما بيان آنچه مقتضاى رضاء و سخط الهى است نشده تا ما‬
‫است به زنبور عسل كه وحى فرستاده شود پس به انسان به‬
‫طريق‬
‫اولى كه بايد وحى فرستاده شود‪.‬‬
‫ولى ما به اين اولويّت اعتقاد نداريم عموما زيرا كه به ما رسيده‬
‫اهل‬
‫صان از بندهگان خداوند عّزوجل هستند كه ايشان‬ ‫ّ‬ ‫خا‬ ‫الهام؛‬ ‫و‬ ‫وحى‬
‫را‬
‫ك‬‫حيْنا إِلَي ْ َ‬ ‫َ‬
‫و َ‬ ‫بريده از بين خلق برگزيده چنانچه مىفرمايد‪( :‬إِن ّا أ ْ‬
‫كَما‬
‫م‬ ‫راهي‬ ‫ب‬ ‫إ‬ ‫لى‬ ‫إ‬ ‫نا‬ ‫ي‬ ‫ح‬ ‫و‬ ‫أ َوحينا إلى ن ُوح و النّبيين من بعده و أ َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ ِ َ‬ ‫ّ‬ ‫ٍ َ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ َ‬
‫و‬
‫َ‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫سماعي‬ ‫ْ‬ ‫و إِ‬ ‫َ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫و‬
‫س َ‬ ‫و يُون ُ َ‬ ‫ب َ‬ ‫و أيّو َ‬ ‫و عيسى َ‬ ‫ط َ‬ ‫سبا ِ‬ ‫و اْل ْ‬ ‫ب َ‬ ‫قو َ‬ ‫ع ُ‬ ‫و يَ ْ‬ ‫سحاقَ َ‬ ‫إِ ْ‬
‫و‬‫ن َ‬ ‫هاُرو َ‬
‫‪1‬‬
‫وودَ َزبُوًرا)‬ ‫و آتَيْنا دا ُ‬ ‫ن َ‬ ‫سلَيْما َ‬ ‫ُ‬
‫علَى الل ّ ِ‬
‫ه‬ ‫س َ‬ ‫ن ل ِلن ّا ِ‬ ‫ن لِئَل ّ يَكُو َ‬ ‫ذري َ‬ ‫من ْ ِ‬ ‫و ُ‬ ‫ن َ‬ ‫شري َ‬ ‫مب َ ّ ِ‬ ‫سل ً ُ‬ ‫و (ُر ُ‬
‫عدَ‬ ‫ة بَ ْ‬ ‫ج ٌ‬ ‫ح ّ‬ ‫ُ‬
‫‪2‬‬
‫ما)‬ ‫حكي ً‬ ‫عزيًزا َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن الل ّ ُ‬ ‫و كا َ‬ ‫ل َ‬ ‫س ِ‬ ‫الّر ُ‬
‫ولّى‬ ‫ن تَ َ‬ ‫م ْ‬ ‫و َ‬ ‫ه َ‬ ‫ع الل ّ َ‬ ‫قدْ أَطا َ‬ ‫ف َ‬ ‫ل َ‬ ‫سو َ‬ ‫ع الّر ُ‬ ‫ن يُطِ ِ‬ ‫م ْ‬ ‫و مىفرمايد‪َ ( :‬‬
‫فما‬ ‫َ‬
‫ً ‪3‬‬
‫حفيظا)‬ ‫َ‬ ‫سلنا َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫م َ‬ ‫ه ْ‬ ‫علي ْ ِ‬ ‫ك َ‬ ‫أْر َ‬
‫سيدهاشم بحرانى عليه الرحمة در تفسير البرهان از محمدبن‬
‫يعقوب كلينى به اسناد خود از زرارة از ابىجعفر الباقر عليهالسلم‪،‬‬
‫روايت‬
‫فرموده‪« :‬قال‪ :‬زروة السلم و سنامه و مفتاحه و باب‬
‫الشياء و رضى‬
‫ن اللّه‬ ‫الّرحمان طاعة المام ـ عليه السلم ـ و معرفته‪ ،‬أ ّ‬
‫عّزوجل يقول‪:‬‬
‫فما‬ ‫ولّى َ‬ ‫ت‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ّ‬ ‫الل‬ ‫ع‬ ‫طا‬ ‫قد أ َ‬ ‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫سو‬ ‫ع الّر‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ن يُطِ ِ‬ ‫م ْ‬ ‫( َ‬
‫م‬‫ه ْ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫عل َ‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫نا‬ ‫سل ْ‬ ‫َ‬ ‫أَْر‬
‫‪4‬‬
‫ن رجل ً قام ليله وصام نهاره و تصدّق بجميع ماله‬ ‫ما لو إ ّ‬ ‫حفيظًا) أ ّ‬ ‫َ‬
‫و‬
‫ى اللّه فيواليه ويكون‬ ‫حج جميع دهره و لم يعرف ول ّ‬
‫جميع اعماله بدللته‬
‫اليه ما كان له على اللّه حق فى ثوابه‪ ،‬و ل كان من اهل‬
‫‪5‬‬
‫اليمان‪»...‬‬
‫و آيات و احاديث ديگر انحصار وحى و الهام در تكاليف كه از‬
‫ل شأنه است بر حجتهاى خود فرموده‪ ،‬و همه بندگان‬ ‫مكلف ج ّ‬
‫خود را امر فرموده كه رجوع به سوى ايشان كنند و مطيع و‬
‫فرمان‬
‫بردار ايشان باشند و هركس و ناكس را لياقت وحى و الهام در‬
‫احكام‬
‫و‬
‫ِّ َ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ال‬ ‫في‬ ‫ِ‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫نا‬ ‫ْ‬ ‫مل‬ ‫َ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫آ‬ ‫ني‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫منا‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫(‬ ‫آيه‬ ‫اگر‬ ‫ندانسته‪،‬‬ ‫خود‬
‫و‬
‫ر َ‬ ‫الْب َ ِ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫خلقنا‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ن َ‬ ‫م ْ‬ ‫م ّ‬ ‫ر ِ‬ ‫على كثي ٍ‬ ‫َ‬ ‫م َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ضلنا ُ‬ ‫ْ‬ ‫وف ّ‬ ‫َ‬ ‫ت َ‬ ‫ن الطيِّبا ِ‬ ‫ّ‬ ‫م َ‬ ‫م ِ‬ ‫ه ْ‬ ‫قنا ُ‬ ‫َرَز ْ‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.163‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬سورة الحشر‪ ،‬الية ‪.165‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪ -‬اسراء ‪.70 /‬‬ ‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.80‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪-‬سورة الفرقان‪ ،‬الية ‪.44‬‬ ‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.80‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.165‬‬ ‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.19‬‬
‫علماء ما كتابى در انفتاح باب علم نوشتهاند و حصول علم عادىّ‬ ‫اطاعت مىكرديم و تكليف بدون بيان ظلم است و اين است كه‬
‫از‬ ‫جميع‬
‫براى ارباب عقول و وجود علم از ممكنات است‪ ،‬بلكه وجود آن از‬ ‫تكاليف بايد توقيفى باشد‪ ،‬يعنى موقوف به سماع و سماعى باشد‬
‫ن در احكام الهى نيز از بديهيّات‬
‫مسلمات است‪ ،‬و قبح ذاتى ظ ّ‬ ‫از‬
‫است و‬ ‫انبياء و حجج نه از قبيل علم موتر‪ ،‬ولير‪ ،‬و طيّاره‪ ،‬و غيره كه اهل‬
‫اينها‬
‫اكتفاء در صنعت آنها براى خود كردهاند و فوايد آنها راجع به‬
‫نفوس‬
‫خود آنها است على الظاهر و در حقيقت از براى ايشان اينها‬
‫كمالت‬
‫نيست‪ ،‬چنانچه آقاى حجت اينها را كمال خيال كرده است‪ ،‬بلكه‬
‫آنچه‬
‫كه فايده ظاهرى دارد و دائيم نيست و انقطاع دارد اهل كمال او‬
‫را‬
‫كمال حساب نمىفرمايند بلكه اغلب آنها باعث زوال صاحبانش‬
‫بوده‬
‫است چنانچه قضيهاى صرح فرعون و قصرى كه مىدرخشيد و‬
‫موجب عتو و طغيانش شد‪ ،‬و حكايتش در احكام الهى براى ما‬
‫عبرت‬
‫ن لي‬ ‫ن اب ْ ِ‬ ‫ماها شده است‪ ،‬چنانچه فرعون گفت‪( :‬يا هاما ُ‬
‫علّي‬ ‫حا ل َ َ‬ ‫صْر ً‬ ‫َ‬
‫ب)‪ 1‬تا انتهاى كار فرعون را مىشنوى كه چه شد كه‬ ‫َ‬ ‫سبا‬ ‫ْ‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫غ‬ ‫أَبْل ُ ُ‬
‫با‬
‫همين كمالت وقتى كه برگشت اقبال او از طرف حضرت ذى‬
‫الجلل‬
‫و سبقت گرفت‪ ،‬كمالت او هيچ از براى او فائده نمىبخشد‪ ،‬و‬
‫برايش‬
‫معلوم مىشود كه كمالش عين بى كمالى است از برايش و اين‬
‫است‬
‫َ‬
‫حياةُ الدّن ْيا‬ ‫ما ال ْ َ‬ ‫موا أن ّ َ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫كه حضرت واهب العطايا مىفرمايد‪( :‬ا ْ‬
‫و‬
‫ب َ‬ ‫ع ٌ‬ ‫لَ ِ‬
‫في اْل َموال و اْل َ‬
‫ولِد‬ ‫ْ‬ ‫ِ َ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ر‬
‫ٌ‬ ‫ُ‬ ‫ث‬ ‫َكا‬ ‫ت‬ ‫و‬
‫ْ َ‬‫م‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫ٌ‬ ‫خ‬
‫ُ‬ ‫َفا‬ ‫ت‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ة‬
‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫زي‬ ‫و‬‫لَ ٌ َ‬ ‫و‬ ‫ه‬‫ْ‬
‫ث‬ ‫غي ْ ٍ‬ ‫ل َ‬ ‫مث َ ِ‬ ‫كَ َ‬
‫م يَكُو ُ‬
‫ن‬ ‫فّرا ث ُ ّ‬ ‫ص َ‬
‫م ْ‬ ‫فت َراهُ ُ‬ ‫ج َ‬ ‫م يَهي ُ‬ ‫ه ثُ ّ‬ ‫فاَر ن َبات ُ ُ‬ ‫ب الْك ُ ّ‬ ‫ج َ‬ ‫ع َ‬ ‫أَ ْ‬
‫ة‬
‫ِ َ ِ‬‫ر‬ ‫خ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫في‬ ‫ً َ ِ‬ ‫و‬ ‫ما‬ ‫حطا‬ ‫ُ‬
‫حياةُ‬‫ما ال ْ َ‬ ‫و َ‬ ‫ن َ‬ ‫ضوا ٌ‬ ‫ر ْ‬ ‫و ِ‬ ‫ه َ‬‫ن الل ّ ِ‬‫م َ‬ ‫فَرةٌ ِ‬ ‫غ ِ‬ ‫م ْ‬
‫و َ‬ ‫شديدٌ َ‬ ‫ب َ‬ ‫عذا ٌ‬ ‫َ‬
‫ع‬
‫متا ُ‬ ‫الدّن ْيا إِل ّ َ‬
‫ر)‪.2‬‬ ‫غُرو ِ‬ ‫ال ْ ُ‬
‫پس اين كمالت مبتدعه عين عذاب در آخرت است از براى‬
‫ايشان‪ ،‬نه علوم نازل شده از براى كمالت ايشان و اين متاع‬
‫غرور‬
‫حياةُ الدّن ْيا إِلّ‬ ‫ما ال ْ َ‬ ‫و َ‬ ‫است از براى ايشان‪ ،‬چنانچه فرمود‪َ ( :‬‬
‫ع‬
‫متا ُ‬ ‫َ‬
‫‪3‬‬
‫ر)‬ ‫غُرو ِ‬ ‫ال ْ ُ‬
‫و حرف ما در امور دينى است و قياس امور دينى به غير آن‬
‫قياس‬
‫مع الفارق است زيرا كه علل و اسباب آن هيچ يك به ديگرى شبيه‬
‫نيست‪ ،‬چه جاى اينكه علل آنها متحد باشند‪ ،‬با اينكه اتحاد وسط‬
‫در‬
‫قياس شرط است و ماده قياس هم بايد سفسطى نباشد‪ ،‬چنانچه‬
‫در‬
‫ماده قضيه معروفه بين اهل ظنون و اجتهاد غلط واقع شده است‬
‫كه‬
‫ل ما ادّى اليه ظنى‬ ‫مىگويند‪« :‬هذا ما ادّى اليه ظن ّى‪ ،‬و ك ُّ‬
‫فهو حكم اللّه فى‬
‫قى و حق‬ ‫ى‪ ،‬فهذا حكم اللّه فى ح ّ‬ ‫قى و حق مقلد ّ‬ ‫ح ّ‬
‫‪4‬‬
‫مقلدّى»‪.‬‬
‫اينكه غلط در كبرى واقع شده و اثبات آن به كتاب و سنّت و دليل‬
‫عقل نشده ال ّ اينكه دليل آن انسداد باب علم را گرفتهاند و حال‬
‫آنكه‬
‫‪1‬‬
‫‪-‬سورة الغافر‪ ،‬الية ‪.36‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية ‪.20‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية ‪.20‬‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬معالم الصول‪ ،‬ص ‪.6‬‬
‫اثبات حسن عرضى از براى آن «دونه خرط القتاد»‪ 1‬است‪،‬‬
‫زيرا دليل‬
‫العقل ل يخصص‪.‬‬
‫[آيا اجتهاد در زمان غيبت امام عليهالسلم جايز است؟]‬
‫جت ـ عجل اللّه‬ ‫اگر اجتهاد ظنّى در زمان غيبت از جهت استتار ح ّ‬
‫فرجه ـ در شرع جائز باشد بايد در هر زمان جايز باشد و اگر جواز‬
‫آن‬
‫مقبول شد متابعت «من ل آمن له من الخطاء» نيز جايز‬
‫مىشود‪.‬‬
‫و دليل مخالفين ما در عدم عصمت امام ثابت مىشود پس چون‬
‫كه حافظ شريعت كه امام معصوم است در دنيا الحمدللّه‪ ،‬وجود‬
‫دارد‬
‫همان وجود آن حضرت ـ صلوات اللّه عليه ـ در حفظ شريعت‬
‫كافى‬
‫است و همين اخبار موجوده ايشان كه علماء حقّه به امر ايشان‬
‫در‬
‫كتب ضبط فرمودهاند‪ ،‬در هدايت امت كافى است حاجت به‬
‫اختراع و‬
‫بدعت زائيد بر آن نيست‪ ،‬چنانچه فرمود نبى اكرم ـ صلى اللّه‬
‫عليه و‬
‫‪2‬‬
‫شّر المور محدثاتها»‪.‬‬ ‫آله و سلّم ـ‪َ « :‬‬
‫و فرمود‪« :‬كل بدعة ضللة وكل ضللة سبيلها إلى‬
‫‪3‬‬
‫النار»‪.‬‬
‫و محمد باقر مجلسى ـ رحمة اللّه عليه ـ در مرءاة العقول در‬
‫شرح‬
‫رساله حضرت صادق عليهالسلم در روضه كافى مىفرمايد‪« :‬قوله‬
‫عليه‬
‫‪4‬‬
‫السلم كل ضللة بدعة»‪.‬‬
‫الغرض‪« ،‬بيان التلزم والتساوى بين المفهومين و يظهر‬
‫ن‬
‫منه أ ّ‬
‫قسمة البدع بحسب انقسام الحكام الخمسة كما فعله‬
‫جماعة من‬
‫الصحاب تبعا للمخالفين ليس على ما ينبغى‪ ،‬اذا البدعة‬
‫ما لم يرد فى‬
‫الشرع ل خصوصا و ل فى ضمن عام‪ ،‬و ما ذكروه من‬
‫البدع الواجبة‬
‫والمستحبه والمكروهه و المباحة هى داخلة فى ضمن‬
‫العمومات‬
‫‪5‬‬
‫والتحقيق ذلك مقام آخر»‪.‬‬
‫و در جلد اول بحار نيز همين مضمون را فرموده‪ ،‬و سيد نعمتاللّه‬
‫جزائرى در شرح صحيفه نيز چنين فرمايش كرد‪« :‬كه بدعت را به‬
‫پنج‬
‫قسم تقسيم كردن بدعتست»‪.‬‬
‫و فرمودهاند‪ :‬كه از جمله بدع واجبه اجتهاد ظّنى را شمردهاند‬
‫چنانچه آقاى حجهالسلم نيز فرمود كه اصول ظنّى اگرچه‬
‫اختراعى‬
‫است و هر اختراع حرام نيست‪ ،‬و نحريرين مذكورين و شيخ حر‬
‫عاملى «ره» و مولى محمد محسن فيض كاشانى «ره» و شيخ‬
‫يوسف‬
‫بحرانى «ره» كه خود آقاى حجت مدح فرموده همه اختراعها را‪،‬‬
‫بدعت و حرام مىدانند‪.‬‬
‫و اينكه آقاى حجهالسلم فرموده‪ :‬كه اگر اختراعات حرام باشد‪،‬‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬اين اصطلح علم اصول است يعنى‪ :‬دست روى بوته خار گرفتن و كشيدن به طرف‬
‫بيخ آن كه دستها خونى بشود آسانتر است از اثبات اين مطلب‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.81‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.56‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬الروضة من الكافى‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.8‬‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬مرءاة العقول‪.‬‬
‫وكلينى ـ عليه الرحمة ـ به اسناد خود از محمدبن خلد روايت‬ ‫سكونت مساكن و پوشيدن لباس جديده و ركوب موتر و طياره و‬
‫فرموده اينكه‪« :‬امام موسى كاظم ـ عليه السلم ـ خانه خريدند و‬ ‫شرب چاى و چكاره و نسوار دهن‪ ،‬و نسوار دفاع حرام مىشود‪،‬‬
‫امر‬ ‫يعنى حرج شديد لزم مىآيد»‪.‬‬
‫فرمودند بعضى از موالى خود را كه انتقال كند از خانه خود ـ در‬ ‫ما سكونت مساكن رخصت به طريق عموم براى ما‬ ‫پس مىگوئيم ا ّ‬
‫آن‬ ‫وارد شده است همان بس [است] در توسعه براى ما‪ ،‬چنانچه به‬
‫خانه كه وسيع است‪ ،‬و فرمود‪ :‬كه منزل توضيق است‪ .‬عرض كرد‬ ‫عزائيم عمل مىكنيم به مّرخص تا حين كه مرخصيم نيز عمل‬
‫كه‬ ‫مىكنيم‪،‬‬
‫پدرم احداث اين خانه كرده است‪ .‬حضرت فرمود‪ :‬كه اگر پدرت‬ ‫والحمدللّه‪ ،‬از براى ما امور شاق نيست در اين شريعت سهله‬
‫‪2‬‬
‫احمق بود تو نيز احمق مىشوى مثل او»‪.‬‬ ‫سمهه‬
‫پس در منازل نظيفه و وسيعه مسكن كردن عيبى ندارد‪ ،‬زيرا كه‬ ‫چنانچه فرموده ـ عليهم السلم ـ‬
‫بعضى از اصحاب ائمه ـ عليهم السلم ـ به وسعت خانه خود حمد‬ ‫‪1‬‬
‫«ثلثة للمؤمن فيهن راحة دار واسعة توارى عورته‪»...‬‬
‫مىكند‪.‬‬
‫و در روايت هشام ابن الحكم از ابى عبداللّه ـ صلوات اللّه عليه ـ‬
‫‪3‬‬
‫فرمود‪« :‬من السعادة سعة المنزل»‪.‬‬
‫الحاصل‪ ،‬روايات در اتخاذ منازل خوب مكتف به متضافرة است‪.‬‬
‫اما بناهاى زائيده به قدر كفايت كه منهى عنه است از اسراف و‬
‫مباحات‬
‫بر أقران و طول أمل در تشييد آن و بلند كردن از مقادر معلومه‬
‫بدون‬
‫تدارك آن به نوشتن آيهالكرسى البته مذموم است‪ ،‬مثل سائر‬
‫تعديها از‬
‫حدود شرعيّه حتى در مساجد‪ ،‬چنانچه روايت فرموده مجلسى ـ‬
‫عليه‬
‫الرحمة ـ در بحار از كشف الغمة از دلئل حميرى‪ ،‬از ابىهاشم‬
‫جعفرى‪.‬‬
‫مد ـ عليه السلم ـ فقال إذا خرج‬ ‫ّ‬ ‫مح‬ ‫ابى‬ ‫عند‬ ‫كنت‬ ‫قال‪:‬‬
‫القائم‬
‫صلوات اللّه عليه‪ ،‬أمر بهدم المنار والماصير التى فى‬
‫المساجد فقلت فى‬
‫ى فقال‪ :‬معنى هذا‬ ‫ى المعنى هذا؟ فاقبل عل ّ‬ ‫نفسى ل ّ‬
‫أن ّها محدثة مبتدعه‬
‫‪4‬‬
‫ى ول حجة»‪.‬‬ ‫لم بينبئها نب ٌّ‬
‫پس هرگاه مسجد به نوع احداث اهل ضللت بدعت بوده باشد و‬
‫شارع مقدس به اين نوع بنا راضى نباشد‪ ،‬خانههاى كه شبهه به‬
‫خانههاى ايشان بشود البته مؤمن از جهت عدم تشبّه به ايشان‬
‫بايد‬
‫‪5‬‬
‫اختيار نكند‪ .‬چنانچه مىفرمايد‪« :‬من تشبّه بقوم فهو منهم»‬
‫و آن در مساكن از قبيل آهن پوش كردن و تزويق آن به صورت‬
‫ذى روح معلوم است در نزد اهل تقوى‪.‬‬
‫ن‬‫ن ل يُريدُو َ‬ ‫علُها ل ِلّذي َ‬ ‫ج َ‬ ‫خَرةُ ن َ ْ‬ ‫داُر اْل ِ‬ ‫فرمود عّزوجل‪( :‬ت ِل ْ َ‬
‫ك ال ّ‬
‫عل ُ ّ‬
‫وا‬ ‫ُ‬
‫‪6‬‬
‫ن)‬ ‫ّقي‬ ‫ت‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ة‬
‫ُ‬ ‫ب‬
‫ِ َ‬‫ق‬ ‫عا‬‫ْ‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ا‬‫د‬ ‫فسا‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ض‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ل‬‫ْ‬ ‫ا‬ ‫في‬ ‫ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً َ‬ ‫ْ ِ َ‬
‫و آنچه در مساكن است‪ ،‬در پوشيدن لباسهاى كه مخصوصى مال‬
‫كفّار است نه لباسهاى مشتركه همه علماء حقّه به حرمت آن به‬
‫سبب‬
‫ورود روايات از ائمه ـ عليهم السلم ـ قائل شدهاند و لباسهاى‬
‫قيمتى‬
‫و نظيف در زمان ائمه ـ عليهم السلم ـ بوده بلكه بهتر بوده است‪،‬‬
‫چنانچه هر زمان مىبينى كه منسوجات ناقص نيز مىشود‪.‬‬
‫ما كشيدن نسوارها و چكاره و قليان خيلى اهميّت ندارد و‬ ‫ا ّ‬
‫اضطرارى داعى نشده بر اينكه معيشت بدون آنها از براى بنى‬
‫نوع‬
‫انسان ممكن نباشد‪ .‬تا اينها را از امور شاقّه شمرده و بگوئيم‬
‫بدون‬
‫ماره را يك نهيب‪ ،‬و‬ ‫اينها خلل در تعيش ما واقع مىشود‪ .‬اگر نفس ا ّ‬
‫نصيحت بفرمائى بر اينكه اين عملها از براى تو چه فائده دارد؟‬
‫غير‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪ ،302‬باب ‪ ،2‬روايت ‪.6605‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.525‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،52‬ص ‪.323‬‬

‫‪5‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،11‬ص ‪.174‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪-‬سورة القصص‪ ،‬الية‪.83 :‬‬ ‫‪-‬بحار النوار‪ ،‬ج ‪ ،76‬ص ‪.148‬‬
‫فرمودند كه‪« :‬فوت شد ايشان»‪ .‬واقعه و ظنون خود را عرض‬ ‫از ضرر كه هم اسراف در مال است و هم در بدن و هم دهن را‬
‫كردند‪.‬‬ ‫بدبو‬
‫حضرت اين جواب را فرمودند كه‪« :‬ما اهلبيتيم كه جزع مىكنيم به‬ ‫مىكند و حال آنكه دهن تو طرق قرآن است‪ ،‬فرمود‪« :‬عليه‬
‫تضرع و زارى كه شايد بل نازل نشود و چون نازل شد به قضاى‬ ‫السلم‪،‬‬
‫الهى‬ ‫‪1‬‬
‫افواهكم طرق القران فطيبوها بالسواك»‪.‬‬
‫راضييم و گردن مىنهيم امر او را و نيست ما را كه كراهت داشته‬ ‫اگر از اين جهت كه اصراف است و تبذير و سكر نيز مىآورد‬
‫باشيم‬ ‫احيانا حرام بوده باشد‪ ،‬جواب چه خواهى گفت؟ استعمال نكردن‬
‫چيزى را كه حق سبحانه و تعالى دوست دارد از براى ما و يقين‬ ‫كه‬
‫است‬ ‫هيچ ضررى ندارد پس اين دليل نمىشود از براى عمل به علم‬
‫كه حكيم عليم آنچه اصلح است مىفرمايد»‪.‬‬ ‫اصول‬
‫و ايضا فرمودند كه‪« :‬ما عافيت نفوس خود را و فرزندان خود را‬ ‫ظنّى تا اشياء كه محل ورود نص نبوده به اصول و قواعد ظنيّه پيدا‬
‫مىخواهيم به شرط خواستن الهى و چون امر الهى آمد تسليم‬ ‫كنى‬
‫مىشويم امر او را و نيست ما را كه دوست داريم چيزى را كه‬ ‫ص عام تا نص خاص است‪ .‬هيچ خالى‬ ‫و حال آنكه همه امور مورد ن ّ‬
‫خداوند‬ ‫از نص كه ماها به آن تكليف عمل كنيم نيست‪.‬‬
‫سبحانه و تعالى دوست ندارد از براى ماها»‪.‬‬ ‫و جاده احتياط نيز كه امرى وسيع است‪ ،‬و اگر سد ّ اين مسلك‬
‫پس اولياء اللّه به آنچه از طرف اللّه تعالى است ملتّذ مىشوند و‬ ‫شود‬
‫به‬ ‫راهاى اجتهاد ظنّى اضيق طرق است‪ ،‬بلكه منافى مقتضاى‬
‫اقامه حدود خوشحال مىشوند نه اينكه براى ايشان اقامه حدود‬ ‫شريعت‬
‫الهى‬ ‫سمهه سهله است‪ .‬چنانچه در «انتخاب كشف المحجة» از سيد‬
‫و يا مريض شدن و يا نماز و روزه و سائر اعمال حسنه كردن‬ ‫ابن‬
‫شاق‬ ‫ن‬‫طاؤوس عليه الرحمة نقل فرموده مىفرمايد‪« :‬كما أ ّ‬
‫باشند‪ ،‬بلكه از معصيّت سادات متأذى مىشوند‪ ،‬چنانچه گناه ايشان‬ ‫المتكلمين‬
‫مضاعف گناه عوام است‪ ،‬مثل اطاعت آنها‪.‬‬ ‫ضيّقوا على انفسهم ما كان سهله اللّه من معرفة‬
‫[حرمت جمع بين دو فاطمه نسب در ازدواج]‬ ‫شريعته و احكامه»‪.‬‬
‫و اين جمع بين فاطمتين چون كه معصيّت است چنانچه ظهور‬ ‫و اينكه فرمودهايد كه «اصول مقدمه قريبه است از براى فهم‬
‫ل» دليل است از براى حرمت‪ ،‬از اين جهت شاقّ‬
‫‪4‬‬
‫لفظ «ليح ّ‬ ‫اخبار»‬
‫است بر‬ ‫يكى از فهمهاى كه حضرت عالى به قواعد أصول البته ذكر كرده‬
‫آن حضرت ـ سلم اللّه عليها ـ و موجب اذيّت آن حضرت است‪،‬‬ ‫باشيد در معنى خبر كه وارد در حرمت جمع بين فاطمتين در عقد‬
‫والّ‬ ‫واحد و گفتهاى كه هر امرى شاق بر حضرت زهرا ـ عليها السلم ـ‬
‫چرا بايد شاق مىبود‪.‬‬ ‫حرام نيست‪.‬‬
‫و ديگر اينكه امر مكروه كه از غير به انسان مىرسد موجب اذيّت‬ ‫و فرمودهاى كه «اجراى حدود شرعى بر سادات و روزه گرفتن‬
‫مىشود از برايش‪ ،‬ولو اذيت قليلى‪ .‬و إذاى آن حضرت ـ صلوات‬ ‫حضرت صديّقه ـ سلم اللّه عليها ـ و مريض شدن و گرسنگى‬
‫اللّه‬ ‫حسنين‬
‫عليها ـ چه كم چه زياد موجب اذاى نبى ـ صلى اللّه عليه و آله ـ‬ ‫ـ عليهما السلم ـ كه بر حضرت زهرا ـ صلوات اللّه عليها ـ شاق‬
‫است‪.‬‬ ‫است‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫چنانچه از لفظ «ما» فهميده مىشود‪ .‬كه فرمود نبى اكرم ـ صلى‬ ‫ما حرام نيست»‪.‬‬ ‫ا ّ‬
‫اللّه‬ ‫اى آقاى حجة السلم! اين كلمات را بايد كسى بگويد كه در مسند‬
‫عليه و آله و سلّم ـ الفاطمة بضعة منى‪ ،‬يؤذينى ما‬ ‫رياست آزادى نشسته و هيچ قولى او قابل رد كردن نباشد‪ ،‬هرچه‬
‫‪5‬‬
‫يؤذيها»‬ ‫بگويد وال ّ اگر انصاف بدهيد خواهيد دانست كه چه فرموده‪ ،‬لكن يا‬
‫ّ‬
‫و إذاى آن حضرت ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ چنانچه فرموده‬ ‫حيف كه حرف منى به امثال حضرت عالى هدر است!! چنانچه‬
‫ى فإن ّه يوذى اللّه»‪.‬‬ ‫فرمودهاند‪:‬‬
‫حق سبحانه و تعالى‪« :‬ل تؤذ البن ّ‬
‫و آن متفقا حرام است‪ .‬و خود انسان عاقل نفس خود را بدون‬
‫ما امور شاقه كه انسان براى فوايد مرجوّه‬ ‫موجب اذيت نمىكند ا ّ‬ ‫آيا معلوم نيست براى عقلء بلكه اطفال كه مميّز باشند كمى‬
‫متحمل مىشود از قبيل حجامت كردن كه در عاقبت رجاء عافيت‬
‫اينكه‬
‫است و شرب ادويّه تلخ و روزه گرفتن از براى عاقل در حقيقت‬
‫مىدانند كه هر امر شاق مؤدى است‪ ،‬و نيز از براى معصومين‬
‫عين‬
‫عليهمالسلم بلكه‬
‫راحت است‪.‬‬
‫از براى كمل از مؤمنين همه طاعات اشاقه بر ديگران لذ ّت است‬
‫چنانچه فرموده امام عليهالسلم‪« :‬للصائم فرحتان‪ ،‬فرحة وقت‬
‫بلكه‬
‫الفطار و‬
‫ت لَكَبيَرةً‬ ‫و إِ ْ‬
‫ن كان َ ْ‬ ‫از براى غير ايشان شاق است‪ ،‬قوله تعالى‪َ ( :‬‬
‫فرحة يوم القيامة»‪.‬‬
‫علَى‬
‫إِل ّ َ‬
‫و نيز امرى كه از طرف حق سبحانه و تعالى باشد بر كه حرام‬ ‫ّ ‪3‬‬
‫باشد؟ اما ضرر كه از خلق به انسان مىرسد بر فاعل بايد حرام‬ ‫ه)‬
‫هدَى الل ُ‬
‫ن َ‬‫الّذي َ‬
‫باشد‪.‬‬ ‫آيا نشنيدهايد كه حضرت صادق ـ عليه السلم ـ بعد از فوت‬
‫و اگر آقاى حجهالسلم اين معانى در حديث از قول سابق از‬ ‫فرزندش بيرون آمدند‪ ،‬خوشحال و زينت كرده‪ ،‬اصحاب را گمان‬
‫اين‬
‫شد كه البته فرزند صحت يافته از احوال او پرسيدند حضرت‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،80‬ص ‪.344‬‬
‫‪4‬‬
‫‪-‬التهذيب‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪ ،463‬تمام الحديث‪ :‬عن محمدبن أبى عمير عن رجل من اصحابنا‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫رجوعكنيد به ص ‪.52‬‬ ‫‪-‬نامه مرحوم حجهالسلم حجت كابلى‪ :‬مخطوط‪.‬‬

‫‪5‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،23‬ص ‪.234‬‬ ‫‪-‬سورة البقرة‪ ،‬الية‪.143 :‬‬
‫بدون نصب قرينه كلم فصيح حمل بر مجاز نمىشود و لفظ شاق‬ ‫خودش اخذ كرده‪ ،‬جواب او را شيخ يوسف بحرانى ـ عليه الرحمة‬
‫قرينه مؤكده در حمل لفظ «ليحل»‪ 4‬در حرمت اصرح است با‬ ‫ـ‬
‫تعاضد آن بر معناى تبادر كه علمت حقيقت است‪ .‬و قرائن‬ ‫چنين فرموده‪« :‬الول قوله و ظهور لفظه ل يحل فى‬
‫خارجيّهاى غير مربوطه در اثبات حكمى و حكم به غير ما أنزل اللّه‬ ‫ن‬
‫ن فيه أ ّ‬ ‫الحرمة فإ ّ‬
‫ما‬
‫صريح وذلك ل ّ‬ ‫دللة لفظه ل يح ُّ‬
‫لزم خواهد آمد‪.‬‬ ‫ل إن ّما هى بالنص و ال ّ‬
‫از اين جهت شيخ يوسف ـ عليه الرحمة ـ مىنويسد اينكه‪« :‬مار‬ ‫ققه علماء‬ ‫ح ّ‬
‫أينا أعجب من ان يقول الصادق ـ عليه السلم ـ ليحل‬ ‫ن دللة لفظه فى النطق وهي دللة‬ ‫ّ‬ ‫أ‬ ‫من‬ ‫الصول‬
‫الجمع بين اثنتين‬ ‫المطابقيّة و التضمنية‬
‫من ولد فاطمة‪ ،‬ثم يتجاسر جاسر و يقول بعد سماعه‬ ‫ن دللة ل يحل على‬ ‫تسمى صريح المنطوق ولريب أ ّ‬
‫هذا الكلم ان‬ ‫الحرمة دللة‬
‫الجمع كان جائزا فى زمانهم ـ عليهم السلم ـ و أن ّهم‬ ‫مطابقه لن ّها المعنى الحقيقى لهذا اللفظ بدليل التبادر‬
‫لم يمنع عنه ولم‬ ‫الذى هو امارة‬
‫يحزم بذالك ويفتى به بمجرد هذه التخرصات والترهات‬ ‫ققه علماء الصول و بذلك يظهر لك توهم‬ ‫حقيقة كما ح ّ‬
‫من غير دليل‬ ‫جواز تخصيص‬
‫ن هذا‬ ‫ى ـ يلجأ اليه أ ّ‬ ‫قطع‬ ‫معتمد‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫عليه‬ ‫ى‬ ‫ن دللته متى كانت صريحة مع صحة‬ ‫عموم اليات فا ّ‬
‫ّ‬ ‫ي مبن ّ‬ ‫شرع ّ‬
‫لمن عجب‬ ‫الخبر كما هو ظاهر‬
‫العجائب عند ذوى الذهان و اللباب و هل هو إل ّ ردٌ‬ ‫ن ذلك وهما‬ ‫كلمه جاز تخصيص العمومات به اتفاقا‪ ،‬ل ل ّ‬
‫لكلمه ـ عليه‬ ‫كما‬
‫‪1‬‬
‫السلم ـ و مقابلة لنصه بالجتهاد الّذى هو ظاهر الفساد‬ ‫همه‪»...‬‬ ‫تو ّ‬
‫بين جملة العباد‪،‬‬ ‫و تخصيص عمومات آيات را اجله علماء و معظم ايشان به اخبار‬
‫و ليث شعرى أينما دلت عليه الزواجر القرانية و الخبار‬ ‫صحيحه صريحه قائل شدهاند چنانچه انكار اين مطالب را غير‬
‫النبويّه من المنع‬ ‫متعسف معاند نخواهد كرد‪ .‬از آن جمله مسألة تخيير در مواضع‬
‫ن و التخمين و وجوب‬ ‫ّ‬ ‫الظ‬ ‫بمجرد‬ ‫الفتوى‬ ‫فى الحكم و‬ ‫اربعه‬
‫بناء على العلم و‬ ‫بين قصر و اتمام يا دللت آيه و جملهاى از اخبار بر وجوب قصر بر‬
‫اليقين‪ ،‬المستند الى آية قرانية او سنة معصوميّة حتى‬ ‫مسافر مطلقا‪.‬‬
‫يجوز التأويل فى‬ ‫و از آن جمله منع كسانى كه ثابت شده از براى او ارث به آيات و‬
‫الحكام الشرعيّة على مثل هذه الخرصات فى مقابلة‬ ‫روايت از ولد و والد و زوجه و امثال ايشان به موانع منصوصه از‬
‫النصوص‬ ‫قبيل‬
‫الواضحة إلى آخر‪.»...‬‬ ‫قتل و كفر‪ ،‬و رقيّت و لعان‪ ،‬پس به تحقيق كه هيچ خلفى نيست‬
‫ق عليها ـ صلوات اللّه عليها ـ‬ ‫و مىگويد معنى «يبلغها ويش ّ‬ ‫در‬
‫بمعنى‬ ‫ممنوع بودن آنها از ميراث‪.‬‬
‫يصعب عليها تحمله و معنى هذا اللفظ زيادة على مجرد‬ ‫و از آن جمله مسأله حبوه كه مال پسر بزرگ است‪ ،‬با دللت آيات‬
‫الذى بمراتب‬ ‫و روايات با اينكه همه متروكه ميّت بر همه ورثه به حصص تقسيم‬
‫كما عرفت أنفا ولكن الكلم من غير تأمل فى المقام‬ ‫شود به كتاب و سنّت به استثناء اخبار حبوه اشياء مخصوصه را‪.‬‬
‫يوقع صاحبه في‬ ‫و از آن جمله ميراث زوجه غير ذات الولد على المشهور و مطلقا‬
‫مضيق اللزام»‪.‬‬ ‫بر قول مختار‪ ،‬با دللت آيات متضافره بر اينكه ثمن‪ ،‬يا ربع از‬
‫و قبل از اين شيخ ـ اعلى اللّه مقامه ـ علماء كه اين حديث را در‬ ‫جميع‬
‫كتب خود ذكر فرمودهاند همه اعتقاد به مضمون آن داشتهاند مثل‬ ‫متروكه چه منقول و يا غير آن به او مىرسد‪ ،‬با دللت اخبار بر‬
‫شيخ‬ ‫حرمان‬
‫صدوق ـ عليه الرحمه ـ در علل‪ ،‬و شيخ الطائفه ـ رحمة اللّه عليه ـ‬ ‫‪2‬‬
‫او از رباع به تفصيلى كه در محلش مذكور است‪.‬‬
‫در‬ ‫و از آن جمله‪ :‬قول ايشان به عدم نشر حرمت در رضاع بين‬
‫تهذيب‪ ،‬و شيخ حّر عاملى ـ رحمة اللّه عليه ـ در وسائل الشيعه و‬ ‫اجنبيين به ارتضاع ايشان از يك زنى‪ ،‬با تعدد فحل از جهت اخبارى‬
‫مجلسى در بحارالنور و فعل ً شيخ خلف بحرانى دام ظلّه العالى‬ ‫ن‬
‫م َ‬
‫م ِ‬‫خواتُك ُ ْ‬ ‫و أَ َ‬
‫كه دللت مىكند بر اين معنا كه آيه مباركه ( َ‬
‫كتابى‬ ‫‪3‬‬
‫ة)‬
‫ع ِ‬
‫الّرضا َ‬
‫مستقل در اين مسأله نوشته است‪.‬‬
‫و جمله از اخبار دللت مىكند بر نشر حرمت‪.‬‬
‫الحاصل‪ :‬اينهاى كه اعتقاد به عمل به اين اخبار بدون تأويل بعيد‬
‫و از آن جمله‪ :‬ميراث زوجه مريض اگر طلق بدهد در مرضش و‬
‫دارند همان مضمون خبر را بدون تصّرف در آن به آراء و ظنون‬
‫بيرون شود از عدّة پس اين مطلقه ميراث مىبرد از او تا يك سال‬
‫ايشان‬
‫با‬
‫عمل كردهاند‪ .‬و به حرمت جمع قائل شدهاند كما قال عّز من‬
‫اينكه آيات و روايات متفقّه است كه ميراث نمىباشد مگر به نسب‬
‫م‬‫قائل‪( :‬ث ُ ّ‬ ‫يا‬
‫موا‬‫سل ِّ ُ‬
‫و يُ َ‬
‫ت َ‬
‫ضي ْ َ‬ ‫ما َ‬
‫ق َ‬ ‫م ّ‬
‫جا ِ‬‫حَر ً‬
‫م َ‬‫ه ْ‬
‫س ِ‬
‫ف ِ‬‫جدُوا في أَن ْ ُ‬ ‫ل يَ ِ‬ ‫به سبب‪ ،‬و اين زن بعد از خروج عدّة اجنبيّه است‪ .‬الى غير ذلك از‬
‫ما)‪.5‬‬ ‫سلي ً‬ ‫تَ ْ‬ ‫مواضع كه تتبع بصير به آن اطلع دارد‪.‬‬
‫و جاده انقياد و طاعت را اختيار كردهاند و عقول خود را حاكم بر‬ ‫پس بايد و دانست كه اين مسألة جمع بين فاطمتين در تخصيص‬
‫امور خداوندى قرار ندادهاند بر اينكه بگويند چرا بايد حكم چنين و‬ ‫عموم آيات از اين قبيل اينهاى است كه ذكر شد و خود‬
‫چنان نباشد‪ .‬و به علّت و معلول حكم را جارى كنند‪ .‬زيرا با اينكه‬ ‫حجهالسلم‬
‫وجدانا مىبينى كه در عقول تفاضل است و طبائع مختلفه‪ ،‬پس‬ ‫نيز در صحت خبر اقرار دارد‪.‬‬
‫عقل‬ ‫ما اختلف كه مىفرمايد در دللت خبر است‪ .‬كه حمل مىفرمايد‬ ‫ا ّ‬
‫تام خاص است از براى حجت عصر ـ عج اللّه تعالى فرجه‬ ‫بر كراهت خفيفى‪ ،‬و اين حمل اگر از قواعد عربيه مىبود كه‬
‫الشريف ـ‬ ‫دليلش را‬
‫ذكر مىفرمود چه عيب داشت بر اينكه لفظ را صرف مىكرد از‬
‫حقيقت آن به مجاز و آنكه قرينه معانده لزم دارد در كلم عرب و‬

‫‪1‬‬
‫‪4‬‬ ‫‪-‬درر النجفية‪.‬‬
‫‪-‬اصل الحديث‪ ،‬عن محمدبن ابى عمير عن رجل من أصحبنا قال سمعته يقول‪ :‬ليحل‬
‫لحدٍ أن يجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليهالسلم ان ذلك يبلغها فيشق عليها قلت‪ :‬يبلغها؟‬
‫‪2‬‬
‫قال‪ :‬اى واللّه‪ .‬التهذيب‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.463‬‬ ‫‪-‬مفاتيح الشرايع‪.‬‬

‫‪5‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية‪.65 :‬‬ ‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية‪.23 :‬‬
‫شما را از اوقات نماز شيئى از امور دنيا پس به تحقيق كه خداوند‬ ‫و لزم كه در بيان علل و اسباب مرحج از براى ناقص العقول‬
‫عالم‬ ‫صاحب‬
‫م‬‫ه ْ‬
‫صلت ِ ِ‬
‫ن َ‬
‫ع ْ‬
‫م َ‬
‫ه ْ‬ ‫مذ ّمت فرموده اقوام را و فرموده‪( :‬الّذي َ‬
‫ن ُ‬ ‫عقل كامل باشد عقل ً از اين جهت است كه شيخ ـ عليه الرحمة ـ‬
‫‪6‬‬
‫ن)‬
‫هو َ‬
‫سا ُ‬ ‫فرمود كه اين تأويلت و تخرصات موجب رد قول امام ـ عليه‬
‫السلم‬
‫ـ مىشود و اين اجتهادى است در مقابل نص كه ظاهر الضاد است‬
‫بين‬
‫عباد‪.‬‬
‫[آيا علم اصول مقدمه فهم اخبار است؟]‬
‫پس اگر علم اصول چنانچه آقاى حجهالسلم مير على احمد ـ‬
‫سلمه اللّه ـ فرمودهاند‪ :‬كه مقدمه فهم اخبار است‪ ،‬و اخبار را‬
‫چنين‬
‫مىفرمايد كه معلوم است كه به عكس خواهد بود كه مخرب اخبار‬
‫خواهد بود‪ .‬زيرا كه كلم ائمه ـ عليهم السلم ـ «يفسر بعضه‬
‫بعضا»‬
‫چنانچه فرمودهاند‪ .‬و عرف ايشان عليه السلم به تتبع اخبار‬
‫ايشان‬
‫فهميده مىشود نه به عرف ابوعلى سينا و مقامات حريرى و‬
‫محامل‬
‫خيالى‪.‬‬
‫بلى چون كه كلمات ايشان ـ عليهم السلم ـ از افصح كلمات‬
‫عربيّت و استعارات و كنايات عرفيّه خود ايشان بشود‪ ،‬و عرف‬
‫ايشان‬
‫به عرف ارباب عشق باطل مناسبت ندارد‪ .‬بلكه مقبس از كلم‬
‫الهى و‬
‫شرعى نبوى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلم است‪.‬‬
‫«كلمكم نور» پس در نور ظلمت نيست بايد نور را به ظلمت‬
‫انسان عاقل از دست خود ملتبس نكند‪ ،‬تا پيش راه خود را تاريك‬
‫كند‪.‬‬

‫و آقاى حجة السلم خبرى ديگرى كه از حجت عصر ـ عج اللّه‬


‫تعالى فرجه ـ در ملعونيّت مضيّع نماز صبح ذكر فرموده استدلل و‬
‫حمل بر كراهت تأخير نماز صبح فرموده تا اينكه ستارهها از‬
‫آسمان‬
‫‪1‬‬
‫كم شود‪!...‬‬
‫و كلم حضرات معصومين چنانچه عرض شد كه همه مضامن‬
‫وحى الهى و تفاسير قرآن است چنانچه در تضييع نماز است‪ ،‬آيه‬
‫‪2‬‬
‫ن)‬
‫هو َ‬ ‫م سا ُ‬ ‫ه ْ‬
‫صلت ِ ِ‬
‫ن َ‬ ‫ع ْ‬
‫م َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ن * الّذي َ‬
‫ن ُ‬ ‫صل ِّي َ‬
‫م َ‬‫ل ل ِل ْ ُ‬‫وي ْ ٌ‬ ‫مباركه ( َ‬
‫ف َ‬
‫سيد هاشم بحرانى از حضرت صادق ـ عليه السلم ـ روايت‬
‫فرموده كه مراد كسى است كه نماز خود را ترك كند در اوّل وقت‬
‫و‬
‫‪3‬‬
‫تأخير آن را از اول وقت تا آخر آن بدون عذر‪.‬‬
‫و در روايت ديگر از محمدبن يعقوب به اسنادش از محمدبن‬
‫فضيل فرمود‪« :‬سؤال كردم از عبدالصالح ـ عليه السلم ـ يعنى‬
‫امام‬
‫م‬‫ه ْ‬ ‫ن ُ‬‫موسى كاظم عليه السلم از قول خداوند عّزوجل (الّذي َ‬
‫ن‬
‫ع ْ‬ ‫َ‬
‫ّ‬ ‫‪4‬‬
‫ن) حضرت صلوات الله عليه فرمود‪ :‬مراد تضييع‬ ‫هو َ‬ ‫م سا ُ‬ ‫ه ْ‬
‫صلت ِ ِ‬ ‫َ‬
‫نماز‬
‫‪5‬‬
‫است‪.‬‬
‫و از حضرت ابى جعفر ـ عليه السلم ـ فرمود‪« :‬فرمود به من‬
‫پدرم‬
‫عليه السلم از پدرانش از اميرالمؤمنين ـ عليه السلم ـ فرمود‪:‬‬
‫هيچ‬
‫عملى نزد خداوند تعالى محبوبتر از نماز نيست‪ ،‬پس مشغول نكند‬
‫‪1‬‬
‫‪-‬الوسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،15‬ص ‪.317‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬سورة الماعون‪ ،‬الية‪.5 :‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬البرهان‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬ ‫‪-‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.27‬‬
‫يعنى ايشان غافلند و استهانت مىكنند به اوقات‪ 1 .‬و روايات زياد‬
‫ديگر‪»....‬‬
‫پس لعن حضرت حجة ـ صلوات اللّه عليه ـ اين كسى را كه تأخير‬
‫مىكند نماز خود را عمدا‪ 2‬همان وعيد «ويلى» است‪ .‬كه حضرت‬
‫حق‬
‫ل شأنه در اين آيه فرموده‪.‬‬ ‫ج ّ‬
‫و «ويل» كه أشد عذاب جهنم است نمىباشد مگر از براى كسى‬
‫كه‬
‫اقل ً مرتكب كبيره شده باشد چنانچه از كبائر شمردهاند «ما‬
‫اوعد اللّه‬
‫عليه النار»‪ 3‬را‪ ،‬و اگر چنين كبيره مكروه باشد در مقابل حرام‬
‫پس‬
‫چه چيز حرام خواهد بود و حال آنكه معنى حرام‪ ،‬چنانچه علماى‬
‫اصول فرمودهاند‪ :‬كه همين است كه فاعل آن مستحق عذاب‬
‫بشود‪ ،‬آيا‬
‫عذاب شديدتر از عذاب ويل است «نعوذ باللّه منها»‪.‬‬
‫پس اين آيه حمل بر كراهت در معنى اين خبر از قبيل حمل بر‬
‫كراهت در جمع بين فاطمتيّن كه علم اصول ازين جهات مقدمه‬
‫اخبار‬
‫شده تا اينكه كسى كه امام عصر ـ عجل اللّه فرجه ـ او را ملعون‬
‫فرموده‬
‫باشد‪ ،‬و خداوند عزوجل در كتاب خود وعده «ويل» داده باشد علم‬
‫اصول بگويد خير است عيبى ندارد امرى مكروهى است نه حرام!‬
‫پس واى بر انصاف اهل زمان با اينكه چنين مىبينند كه واضع اين‬
‫علم‬
‫در حقيقت مخالفين ما است از براى تقابل با ائمه ـ عليهم السلم‬
‫ـ و ما‬
‫چطور بايد اين علم را مقدمه فهم اخبار قرار دهيم؟ و حال آنكه‬
‫يك‬
‫اصل در آن و قانون كه نوشتهاند در كتب اصول اينكه‪ :‬به اخبار‬
‫موجوده كه الن در كتب شيعه است چون كه اغلب آن را اخبار‬
‫آحاد‬
‫ن مجتهد بشود‪.‬‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫د‬‫ّ‬ ‫مؤي‬ ‫اينكه‬ ‫ّ‬ ‫ال‬ ‫نمىدانند‪،‬‬ ‫جايز‬ ‫را‬ ‫عمل‬ ‫مىدانند‬
‫ن الكتاب بنفسه ليفيد‬ ‫چنانچه صاحب قوانين مىفرمايد‪« :‬فإ ّ‬
‫إلّ‬
‫الظن و كذلك اصل البرائة و الضرورة والجماع و العقل‬ ‫ّ‬
‫القاطع ل يثبت‬
‫لها شيىءٌ ينفعنا فى الفقه غالبا بل هى إن ّما تثبت بعض‬
‫الحكام اجمال ً و‬
‫ليحصل منها التفصلت و على هذا فينحصر العمل في‬
‫النحصار بالظّن‬
‫و الّلزم تكليف ما ل يطاق و يندرج فى ذلك الظن‬
‫الحاصل من خبر‬
‫‪4‬‬
‫الواحد و انه ل فارقٌ بين افراد الظّن‪»...‬‬
‫پس قواعد اصوليّه آنچه است از براى اثبات ظنون اجتهاديّه است‬
‫نه از براى فهمانيدن معانى اخبار‪ ،‬بلكه اخبار را چنانچه صاحب‬
‫قوانين گفته‪« :‬يك فرد از افراد ظنون است و دليل فارق بين ديگر‬
‫‪5‬‬
‫ن حاصل از خبر واحد نيست نزد جميع ايشان»‪.‬‬ ‫ظنون و ظ ّ‬
‫الحاصل‪ :‬براهن كه حجهالسلم در معنا كردن حديث از منع جمع‬
‫مى» است نه‬ ‫بين فاطميتين بظنون خود گفته نه برهانش «ل ّ‬
‫«إنّى» تا‬
‫اثبات مدّعاى او بشود بر قواعد اصوليّه‪.‬‬
‫و صاحب عقل سليم به اين اقوال مزخرفه از اقوال ائمه ـ عليهم‬
‫السلم ـ دست بردار نخواهد شد‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،83‬ص ‪.13‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،15‬ص ‪.317‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،83‬ص ‪.60‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬
‫و خيلى اشتياق ملقات داشتم‪ ،‬نفرموديد‪.‬‬
‫من كه از كراهت و ميل شما اطلع نداشتم تا خود مىآمدم من‬
‫آمدن نزد شما را براى خود كسر شأن و عيب نمىدانم‪ ،‬چنانچه‬ ‫و اينكه گفته است ماها رساله جات اهل اجتهاد را بى احترام‬
‫حضرت عالى از اين جهت‪ ،‬تشريف نياورديد‪ .‬و اين از اجلل و‬ ‫كردهايم‪ ،‬يا امر به بى احترامى آنها كردهايم اين نيست ال ّ اخبار‬
‫احترام شما است نزد من كه حاق كلمات شما را كما ينبغى معنا‬ ‫به‬
‫نكردم‬ ‫غيب‪ ،‬و يا از قبيل بهتان و افترى كه از قديم چنين مجبول است‬
‫و هيچ در سدد تعارض آن در نيامدم وال ّ كلم در آنچه فرموده‬ ‫طبائع‬
‫بسيار‬ ‫متهاى ايشان‬ ‫ّ‬ ‫مذ‬ ‫تصديق‬ ‫بخواهند‬ ‫عوام‬ ‫نزد‬ ‫افتراى‬ ‫نوع‬ ‫بر‬ ‫اينكه‬ ‫بر‬
‫است و اين را كه نوشتهام از براى اينكه جواب خط مثل جواب‬ ‫ما) بر اين‬ ‫عظي ً‬ ‫هتان ًا َ‬‫م بُ ْ‬
‫مْري َ َ‬
‫على َ‬‫م َ‬‫ه ْ‬ ‫ِ‬
‫ْ ِ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫(‬ ‫چنانچه‬ ‫بشود‬
‫سلم‬ ‫شاهد است‪.‬‬
‫واجب است‪.‬‬ ‫و ديگر مواضع الحمدللّه تعالى الى الن زبان فحش از بنده‬
‫فى الجمله‪ :‬بسيار به هر يكى از اين جهّال از بربرىها كه ملبس به‬ ‫معروف‬
‫لباس علم اند عرض مىكنم‪ :‬كه آيا در اين مدّت كه با من‬ ‫نشده است چنانچه در اين مدّت بدون موجب نه خطى در مذمت‬
‫معارضايد‬ ‫كسى نوشتهام و نه بدون سؤال جواب گفتهام‪ ،‬همين اوّل چيزى‬
‫و عداوت داريد من حلل را حرام كردهام و يا حرام را حلل؟‬ ‫كه‬
‫مىگويند نه‪ ،‬چرا تقليد مجتهد ما نمىكنى؟ من مىگوييم‪ :‬تقليد چيزى‬ ‫كمى مدافعه نوشتهام به رجاء اينكه شايد رفع تهمت از من بشود‪،‬‬
‫محسوس نيست كه من در بر گرفته باشم و شما ببينيد‪ .‬تكليف‬ ‫لكن اگرچه من اظهار مىكنم اينكه مرا به اين امور عظيمه دخلى‬
‫من از‬ ‫نيست‪ ،‬اگر شما رد ّ بر علماء‪ ،‬اخباريين از شيعه مىنويسيد‪ ،‬بر كتب‬
‫شما سئوال نمىشود بسيار كساناند كه از مجتهدين ديگر تقليد‬ ‫علماء كه رد اصول ظنيّه نوشتهاند بنويسد‪ ،‬مرا چه كار داريد؟‬
‫دارند‪ .‬لزمهاش اين نمىشود كه شما بغض او را داشته باشيد‪.‬‬ ‫و بر آنها هم كه علماء نجف رد نكردهاند‪ ،‬به من مىگويند ما بر‬
‫اگر در شىء از اصول عقائد من‪ ،‬چنانچه من مختصرات براى‬ ‫عداوت كه داريم با تو داريم!!‪ ،‬با ديگران كارى نداريم‪ ،‬پس اگر‬
‫عوام‬ ‫مرا‬
‫نوشتهام اشكال داشته باشد و ايراد خود را ذكر كنيد حق شما‬ ‫عالم هم نمىدانند از عقل اين است كه محل اعتناء ايشان نباشم‪،‬‬
‫خواهد‬ ‫عوام‬
‫بود كه اظهار بغض با من كنيد وال ّ در اصول دين كه من نوشتهام‪،‬‬ ‫هرچه بگويد‪ ،‬عوام از او قبول نمىكند چنانچه نكردهاند پس براى‬
‫تمرين الخوان الى حقيقة اليمان‪ ،‬و تحفة القنديّة‪ ،‬و‬ ‫شما ضررى نيست وال ّ اين نويشتن شما موجب افساد خلق‬
‫بعضى كتب‬ ‫خواهد‬
‫كوچك ادعيّه و غير آن را بود‪ ،‬از ملحظه آقاى شيخ آقا بزرگ‬ ‫شد‪.‬‬
‫سامره‬ ‫نه اصلح ايشان‪ ،‬سبب اصلح ايشان اين بود كه مرا متهم به‬
‫در كتاب خود كه كتب علماء شيعه و اسامى ايشان را نوشته در ج‬ ‫اقوال‬
‫فرموده‪ ،‬و شجره حقير كه به لفظ عربيّه است بلكه به اشعار‬ ‫ردّيه و مذمتهاى غير سديده نمىفرمودى بلكه غيبت مرا تجويز‬
‫فصيحه‬ ‫نمىفرمودى‪ ،‬و يكى از احقر اخوان خود شمار مىكردى‪.‬‬
‫عربيّه نيز در آن كتاب نوشته»‪.‬‬ ‫و فعل ً معلوم است كه مسموع الكلم هستى‪ ،‬رفع نزاع و فساد‬
‫خيلى مطلب را در شكايت حال خود طول دادم شايد باعث ملل‬ ‫مىشد و بس‪.‬‬
‫نشود معذرت مىخواهم زيرا كه اميد دارم كه حضرت عالى غيبت‬ ‫و اگر خودت ترويج كردى كه فلن كس‪ ،‬مجتهدين اعلم و كتب‬
‫گفتن مرا بعد از اين تجويز نفرمايند‪ .‬تا شايد رفع فساد بشود‬ ‫ايشان را مذ ّمت مىكند‪ .‬پس من كه اين ترويج را نكردهام و به‬
‫انشاءاللّه‬ ‫حال‬
‫مى كه‬ ‫ّ‬ ‫ذ‬ ‫هر‬ ‫و‬ ‫ه‪.‬‬‫ّ‬ ‫انشاءالل‬ ‫نيست‬ ‫هم‬ ‫ضررى‬ ‫من‬ ‫بر‬ ‫و‬ ‫هستم‬ ‫خود‬
‫تعالى‪.‬‬
‫اجرش به حضرت عالى عائد بشود‪ ،‬زيرا كه من به وحدانيّت الهى‬ ‫شده از‬
‫و رسالت رسالت پناهى و امامت ائمة المعصومين ـ صلوات اللّه‬ ‫طرف خودت شده است و اگر نعوذ باللّه از طرف من مىبود هم‬
‫عليهم ـ و معاد جسمانى كما ينبغى اعتقاد دارم‪ .‬و نزد علماى حقه‬ ‫براى‬
‫چنانچه خطهاى ايشان را به دست دارم كه عقيده من نزد ايشان‬ ‫تو ترك ذكر آن لزم بود‪« .‬و إن ّما البدعة ثماث بترك‬
‫‪1‬‬
‫ممدوح است‪.‬‬ ‫ذكرها»‪.‬‬
‫[احوالت مختصر از مؤلف و پدرش]‬ ‫و اينكه فرموده «كه من پيغام كردم و نزد من نيامدند‬
‫پس عرض مىشود خدمت آقاى ـ حجهالسلم ـ كه‪ :‬شماه كه‬ ‫تا‬
‫بنده را ملقات نكردهايد بايد عمل به قول اميرالمؤمنين ـ عليه‬
‫مىيافتند»‪ ،‬و من عرض مىكنم كه مدت سى و هشت‬ ‫هدايت‬
‫السلم‬
‫ـ فرموده اين كه‪ :‬محمدبن الحسين الّرضى ـ عليه الرحمة ـ در‬ ‫سال‬
‫نهج‬ ‫است كه بنده اغلب اوقات اين مدّت خدمت علماء كه حضرت‬
‫البلغه روايت فرموده‪ :‬عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلم ـ‬ ‫عالى‬
‫قال‪ :‬ايّها‬ ‫از خدمت ايشان بكأس وافى سيراب شدهاند رسيدهام شايد از‬
‫الناس من عّرف من اخيه وشقيه فى دين وشداد طريق‬ ‫خدمت ايشان من هم چيزى به قدر نصيب خود اخذ كرده باشم‪.‬‬
‫ن فيه‬ ‫و مع ذلك آنچه فرمايش كردهايد از پيغام كردن خود من از‬
‫فل يسمع ّ‬
‫اقاويل الناس اما انه قديرى الرامى و تخطئى السهام‬ ‫فرستاده شما چنانچه صاحب خانه كه من مهمانش بودم تفحص‬
‫يحيل الكلم و‬ ‫بفرمائيد كه چنين شنيدم‪ ،‬گفتند‪« :‬آقايون فردا ديدن شما‬
‫باطل ذلك يبور واللّه سميع و شهيد ان ّما أن ّه ليس بين‬ ‫كنيد» من تا سه روز‬ ‫مىآيند و شما فردا سفر را ترك‬
‫الحق و الباطل ال‬ ‫ديگر‬
‫ترك سفر كردم اگرچه همان فرداء خبر دادند همان دو نفر كه‬
‫آقايون‬
‫نمىآيند‪ ،‬پس كذب چنانچه فرموده[اى ]خيلى گناه دارد‪ .‬آن شيخ‬
‫پيغام آورد‪ .‬دروغ گفته! وال ّ من سر را قدم كرده اگر از اين جاه‬
‫هم‬
‫بخواهد بايد به خدمت برسم و بعد از آن سه سفر ديگر در كابل‬
‫آمدم‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،89‬ص ‪.231‬‬
‫سقمنا و تأليف‬ ‫اربع اصابع فسئل عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و‬
‫ة على اختصاصها‪ ،‬و‬ ‫اجسامنا و فى حصول الفرق دلل ً‬ ‫وضعها بين اذنيه‬
‫برهان واضح‬ ‫و عنيه ثم قال‪ :‬الباطل ان تقول سمعت والحق ان‬
‫على أن ّها حدثت عن قدرتنا و أن ّه ل سبب لها غير‬ ‫‪1‬‬
‫تقول رأيت‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫اختيارنا»‪.‬‬ ‫و قال‪ :‬و قال ـ عليه السلم ـ ليس من العدل القضاء‬
‫و اين قول نيز در تأثير نجوم است كه باز از قول شيخ «محمود بن‬ ‫على الثقة‬
‫ل ما يبطل به‬ ‫على الحموصى» مىفرمايد‪« :‬يبطل ذلك بك ّ‬ ‫‪2‬‬
‫بالظن‪.‬‬
‫دعوى‬ ‫و قال ـ عليه السلم ـ ل تظنن بكلمة خرجت من اخيك‬
‫‪8‬‬
‫المجبرة بأن ّنا غير مختاررين»‪.‬‬ ‫سوءا او انت‬
‫پس حضرت عالى ابطال جبر و تفويض و اثبات أمر بين امرين را‬ ‫ً ‪3‬‬
‫تجد لها فى الخبر محمل»‪.‬‬
‫پس وجه احتمال خبر از براى ايشان اينكه والد حقير ـ اعلى اللّه‬
‫مقامه ـ كه اين جهّال بربريين هرچه نسبت مىدهند به ايشان ـ‬
‫انشاءاللّه‬
‫ـ موجب رفع درجات ايشان خواهد بود‪ ،‬زيرا كه اغلب اهل اطلع‬
‫به‬
‫احوال ايشان به زهد و تقوى ايشان كه در عتبات عاليات معروف‬
‫بودهاند قائل اند و دليل آن اينكه آقاى حجهالسلم (ميرزا على‬
‫آقا)‬
‫ابن مرحوم آقاى حجهالسلم آقاى ميرزا محمد حسن شيرازى‪،‬‬
‫علّت‬
‫فى الخلد مقامهما متكفل تجهيز و نماز جنازه با چهار‬
‫هزار نفر از طلبه‬
‫شب تا صبح نزد نعش ايشان تلوت قرآن و روضه خوانى فرمودند‬
‫و‬
‫صبح از طرف ايشان و از طرف آقاى حجهالسلم سيد ابوالحسن‬
‫دام‬
‫ظله العالى منادى بالى مناره طل اعلن فرمودند‪« :‬كه در تشييع‬
‫جنازه‬
‫مد مقدس كابلى‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫مح‬ ‫سيد‬ ‫آقاى‬ ‫والمجتهدين‬ ‫العلماء‪،‬‬ ‫سيد‬ ‫آقاى‬
‫هركه‬
‫برود مأجور و مأثوب خواهد بود»‪.‬‬
‫بنابر آن دكاكلين نجف بسته شده‪ ،‬تمام اهالى تشييع و تعظم‬
‫فرمودند‪ :‬كه كمى از علماء را چنين تعظيم فرموده باشند‪ .‬پس‬
‫بايد اين‬
‫حجتين ايشان را تعظيم از جهت كمال تدّين و صحت اعتقاد او‬
‫فرموده باشند‪ .‬و اگر نعوذ باللّه فاسد به عقيده نزد ايشان بوده و‬
‫اين‬
‫قدر اجلل و احترام كردهاند نقض عدالت خود ايشان مىشود‪.‬‬
‫قره فقد‬ ‫ة فو ّ‬ ‫زيرا كه نبى صلىاللهعليهوآله ـ فرموده‪« :‬من أتى ذا بدع ٍ‬
‫سعي في هدم‬
‫‪4‬‬
‫السلم»‪.‬‬
‫و اين را كه عرض كردم نزد اهل اطلع اغلب معلوم است‪.‬‬
‫و خيلى ميل دارم كه انشاءاللّه تعالى مشافهة بعض اشياء را از‬
‫حضرت عالى سوال مىكردم و مىدانستم كه در رساله چه‬
‫فرمودهايد‬
‫‪5‬‬
‫مثل قول شما در وحدت وجود‪« :‬هو كل الوجود»‪.‬‬
‫‪6‬‬
‫و قول تو در وحدت افعال‪« :‬ل فاعل فى الوجود إل ّ اللّه»‪.‬‬
‫و اين انحصار افعال بر حكيم متعال‪ ،‬حتى افعال عباد موجب‬
‫اعتقاد به جبر خواهد شد‪.‬‬
‫و مجلسى عليه الرحمة ـ در بحارالنوار مىفرمايد در نقض اين‬
‫ن افعالنا لو كانت‬ ‫شهادت‪« :‬الشهادة العقل الصحيح بأ ّ‬
‫مخترعة فينا او‬
‫ة عن سبب اوجبها من غير نالم تقع بحسب‬ ‫كائن ٌ‬
‫قصورنا‪ ،‬و إرادتنا و‬
‫كانت لفرق بينها و بين جميع ما يفعل فينا من صحتنا و‬
‫‪1‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،75‬ص ‪.197‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،74‬ص ‪.64‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،74‬ص ‪.186‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،72‬ص ‪.264‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،58‬ص ‪.297‬‬ ‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪6‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،58‬ص ‪.298‬‬ ‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬
‫در رساله حضرت امام على النقى ـ عليه السلم ـ كه با براهين‬
‫واضحه‬
‫ذكر فرموده‪ ،‬بايد رجوع فرمايند‪ .‬و اگر منظور ايشان در اختصاص‬
‫بر‬
‫حكيم متعال اين معنا نيست بايد براى عوام واضح بيان فرمايد‪،‬‬
‫چون‬
‫كه فرموده‪ :‬اگر اين رسالهاش را هر كه مطالعه كند براى او‬
‫بسيار فائده‬
‫دارد‪ .‬بنابراين هركه طالب دين است كتاب آقاى حجهالسلم را‬
‫مطالعه خواهد كرد‪ .‬اگر ظاهر لفظ او را چنين فهميد يا اعتقاد به‬
‫وحدت وجودى و يا اعتقاد جبرى خواهد كرد و نزد شيعه گمراه‬
‫خواهد شد و اگر عوام يا اشباه علماء كه از عوام پستتراند هيچ‬
‫ملتفت اين معانى نشوند‪ .‬پس نوشتن رساله عبث خواهد بود؟‬
‫و علماء كه اينها را دانستهاند با اينكه تقليد در اصول دين متفقا‬
‫ممنوع است‪ ،‬پس عوام نيز بايد تقليد را قبول نكند‪ ،‬پس‬
‫حجهالسلم‪،‬‬
‫چنانچه خود نصيحت براى من نوشته‪« :‬اخوك دينك فاحتط‬
‫لدينك بما‬
‫شئت»‪ 1‬بايد عمل كند‪.‬‬
‫آنچه به من نسبت داده از مذمت علماء من عرض كردم كه من‬
‫علماء حقه را حاشا كه مذ ّمت كرده باشم‪ ،‬و كتب علماء كه‬
‫محاجه‬
‫اخبارى و اصولى است كه شايد خود حجهالسلم ديده باشد‪ .‬مثل‬
‫كتاب فوائد المدنيه و كتاب فتح الباب‪ ،‬و مصادر النوار‪ ،‬و انوار‬
‫النعمانيه و فصول المهمه و خاتمه وسائل الشيعه‪ ،‬و فوائد‬
‫الطوسيه‪ ،‬و‬
‫هداية البرار‪ ،‬و ديگر كتب احتياط در نگفتن كتب آنها بر من چه‬
‫لزم‬
‫خواهد بود‪.‬‬
‫آنچه ايشان ـ رضوان اللّه عليهم ـ گفتهاند‪ :‬بر عهده خود ايشان‬
‫خواهد بود‪ ،‬و فعل ً زوّارهاى كه كتاب توضيح المقال را از مشهد‬
‫مقدس آوردهاند كه عبارات اصوليين را از كتاب فصول‪ ،‬و قوانين‪،‬‬
‫و‬
‫فرائد الصول‪ ،‬و مناهج الصول و رسائل به لفظ عربى و ترجمه‬
‫فارسى نوشته‪ ،‬و نقض آنها را نيز نوشته‪ ،‬به من چه كار است؟!‬
‫‪2‬‬
‫خرى)‬ ‫وْزَر أ ُ ْ‬
‫زَرةٌ ِ‬
‫زُر وا ِ‬
‫و ل تَ ِ‬
‫آيا نشنيدهايد كه فرمود عّزوجل‪َ ( :‬‬
‫و‬
‫‪3‬‬
‫ة)‬
‫ت َرهين َ ٌ‬ ‫س بِما ك َ َ‬
‫سب َ ْ‬ ‫ٍ‬ ‫ف‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ّ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫(‬
‫[محدثين احتياط را از دست نمىدهند]‬
‫الحاصل‪ :‬ماها احتياط كه وارد شده انشاءاللّه تعالى حتى المقدور‬
‫عمل كردهايم نه احتياط را كه در حقيقت وسواس است نه‬
‫احتياط‪ ،‬و‬
‫اين از احتياط ماها است كه نماز صبح را تأخير نمىكنيم از روى‬
‫عمد‪،‬‬
‫‪4‬‬ ‫ّ‬
‫ن) و يا‬ ‫هو َ‬
‫م سا ُ‬‫ه ْ‬
‫صلت ِ ِ‬
‫ن َ‬
‫ع ْ‬
‫م َ‬
‫ه ْ‬
‫ن ُ‬
‫مبادا كه مصداق آيه (الذي َ‬
‫قول‬
‫حضرت حجة ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ شويم‪ .‬و حمل مىكنيم‬
‫وقتى‬
‫مشترك را تا طلوع آفتاب‪ ،‬چنانچه در حديث اميرالمؤمنين عليهالسلم ـ‬
‫صلوات اللّه عليه ـ و حضرت صادقين ـ عليهم السلم ـ شنيدى از‬
‫براى صاحبان اعذار از قبيل بيدار نشدن يا مريض بودن يا آب‬
‫ممكن‬

‫روايت ‪.33509‬‬ ‫‪-1‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،27‬ص ‪ 167‬باب ‪12‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬سورة النعام‪ ،‬الية‪.164 :‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬مدثر ‪.38 /‬‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬
‫و در ركوب موتر‪ 7‬ولير‪ 8‬و آب گود‪ 9‬چون كه نهى وارد نشده و در‬ ‫نشدن و نحو اينها و اين را بى احتياطى مىدانيم كه طبائع بهانه جو‬
‫تحت عموم داخل است و از علمات كه تقّرب البلدان است در‬ ‫را‬
‫حديث وارد شده است‪ .‬همينها را فرمودهاند‪ :‬و بسيار از اخباريين‬ ‫جرأت دهيم بر اينكه تأخير نماز مكروه است‪ ،‬و مكروه را عوام با‬
‫را‬ ‫مباح فرق هم نمىكنند‪.‬‬
‫ديدهام كه در عراق موترات از خود دارند با كمال تقوى ايشان در‬ ‫پس اين تأخير نماز را براى خود عادت قرار مىدهند و اگر در‬
‫اعمال‪.‬‬ ‫حقيقت حرام باشد چه جواب خواهيم گفت؟ و حال آنكه شنيدهايم‬
‫و (ميرزا محمد تقى) در بصره دام ظلّه العالى و (ميرزاء عنايت‬ ‫كه معصومين ـ عليهم السلم ـ فرمودهاند‪« :‬المضيّع لصلته‬
‫‪1‬‬
‫اللّه)‬ ‫كتاركه»‪.‬‬
‫در جماعت مؤمنين كه از علما و ربّانيين در عراق معروفاند‪ .‬غالبا‬ ‫نه اينكه چيزهاى كه از افراد موضوع نص عام باشد‪ ،‬يا نص‬
‫سوارى ايشان موتر است و مثل ايشان شيخ خلف بحرانى‪ ،‬و‬ ‫خاص‪ ،‬خاص ما برأى وجهالت بر خود حرام كنيم چنانچه آقاى‬
‫ديگر‬ ‫حجهالسلم به اخباريين نسبت داده است‪ ،‬كه آنها چاى نمىخورند‪.‬‬
‫و موتر‪ 2‬و لير‪ 3‬و طياره ‪ 4‬و آب گود‪ 5‬سوار نمىشوند‪ .‬آيا كدام‬
‫اخبارى را به اين اعمال ديده و يا ايشان در كتب خود نوشتهاند‬
‫مثل‬
‫«لوامع» و «بحار» و «كتب اربعه» كافى‪ ،‬و فقيه و تهذيب و‬
‫استبصار‪ ،‬و‬
‫وسائل ووافى و حدائق و مرأة العقول‪ ...‬و غيره كتب اخبار و‬
‫مختصرات فتاوى ايشان؟‬
‫و شيخ حر عاملى ـ عليه الرحمة ـ در كتاب الفصول المهمه‬
‫فرموده‪« :‬قال الصادق ـ عليه السلم ـ أما ما يحل‬
‫مما‬‫للنسان اكله ّ‬
‫ف منها‬ ‫أخرجت الرض فثلتة اصناف من الغذية صن ٌ‬
‫جميع الحب كلّه‬
‫من الحنطة و الشعير والرز و الحمص و غير ذلك من‬
‫صنوف الحب و‬
‫صنوف السماسم و غيرها كل شيء من الحب‪ ،‬و صنوف‬
‫السماسم مما‬
‫يكون فيه غذاء النسان فى بدنه و قوته فحلل كلّه‪ ،‬و‬
‫كل شيىء يكون‬
‫فيه المضّرة على النسان فى بدنه فحرام اكله ال ّ فى‬
‫حال الضرورة و‬
‫صنف الثانى ما اخرجت الرض من جميع الصنوف الثمار‬
‫كلها مما‬
‫يكون فيه غذاء النسان و منفعة له و قوته به فحل ٌ‬
‫ل‬
‫اكله‪ ،‬و ما كان فيه‬
‫المضرة على النسان فى اكله فحرام اكله‪ ،‬و صنف‬
‫الثالث‪ ،‬جميع‬
‫الصنوف البقول و النبات و كل شىء نسبت من البقول‬
‫ما فيه‬ ‫كلّها م ّ‬
‫منافع النسان و غذاة له فحلل و ما كان من الصنوف‬
‫ما فيه‬
‫البقول م ّ‬
‫ضرة على النسان فى اكله نظير بقول السموم‬ ‫الم ّ‬
‫القائلة و نظير الدفل و‬
‫م اكله و ما يجوز‬ ‫غير ذلك من الصنوف اسم القاتل فحرا ٌ‬
‫من الشربة من‬
‫ما لم يغير العقل كثيره فل يأس بشربه‪،‬‬ ‫جميع صنوفها م ّ‬
‫و كل شيىء يغيّر‬
‫‪6‬‬
‫العقل كثيره فالقليل منه حرام»‪.‬‬
‫پس چاى كه از فرد نباتات است و مدح آن را اطبّاء نيز نوشتهاند‬
‫و‬
‫منفعت از براى انسان است‪ ،‬اخباريين براى خود حرام نمىدانند‪،‬‬
‫ما‬
‫أ ّ‬
‫شرب تتن از جهت آنكه احيانا سكر مىآورد و عقل را تغيير‬
‫مىدهد‬
‫از اين جهت احتياط مىكنند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬مضمون كلم معصوم‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬ماشين سوارى‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬قطار‪.‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪-‬ماشين و وسائل نقليه‪.‬‬ ‫‪-‬هواپيما‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪-‬قطار مسافربرى‪.‬‬ ‫‪-‬قايق و كشتى‪.‬‬

‫‪9‬‬ ‫‪6‬‬
‫‪-‬قايق و كشتى‪.‬‬ ‫مهمة‪.‬‬
‫‪-‬الفصول ال ّ‬
‫علماء نجف و كربلء معلّى ـ كثراللّه امثالهم‪.‬‬
‫پس خوب نيست كه انسان به جهت پيشرفت كلم خود بر علماء‬
‫اعلم و طائفه حقه يك افتراه ببندد تا ايشان نزد عوام از درجه‬
‫اعتبار‬
‫ساقط شود‪ ،‬اگرچه عدم ركوب موتر ولير و آب گود و طياره ضرر‬
‫به‬
‫دين ندارد‪ .‬بلكه منافى تدّين نيست‪ ،‬لكن منافي طبائع عوام است‪،‬‬
‫از‬
‫اين جهت و به اين نسبت متنفر مىشوند‪ ،‬و حرف آقا‪ ،‬پسند ايشان‬
‫مىشود‪.‬‬
‫ل شأنه از اينكه كسى به‬ ‫پس پناه مىبرم به ذات حضرت حق ج ّ‬
‫حقيقت اعمال و افعال ايشان قائل باشد‪ .‬و ايشان را نزد عوام‬
‫متهم‬
‫بفرمايد و تحذير كند عوام را از قبول عقيده و اعمال ايشان بلكه‬
‫ق‬
‫ح ّ‬
‫به تكفير اين اهل حق هم بأسى نداشته باشد‪ .‬و خود را رد بر‬
‫ائمه‪:‬‬
‫نداند‪.‬‬
‫[نكوهش قائلين به وحدت وجود]‬
‫كل ّ بلكه ايشان الّراد عليهم كالراد على اللّه ـ هستند و نسبت به‬
‫غير‬
‫مىدهند‪ ،‬و عوام بيچاره قبول مىكنند‪ .‬وال ّ سبب چيست‪ ،‬كه چنين‬
‫رساله نوشته شود‪ ،‬و تصديق شيخ «محىالدين العرابى» شود‬
‫در‬
‫وحدت وجود‪.‬‬
‫و حال آنكه شيخ محى الدين با غايت اعتقادش به او «حت ّى أن ّه‬
‫خاطبه فى حاشيته على الفتوحات بقوله‪ :‬ايها الصديق‬
‫و ايها المقّرب و‬
‫ول فتوحات‪« :‬من اظهر‬ ‫ايّها الولى» كتب على قوله در ا ّ‬
‫الشياء و هو‬
‫عينها» كه لفظ او اين است «ان اللّه ليستحى من الحق‬
‫ايّها الشيخ لو‬
‫د ان ّه يقول فضلة الشيخ عين وجود الشيخ‬ ‫سمعت من اح ٍ‬
‫ة‬
‫لتسامحه البت ً‬
‫بل تغضب عليه‪ ،‬فكيف يسوع لك ان تنسب هذا الهذيان‬
‫إلى الملك‬
‫الدّيان‪ ،‬تب إلى اللّه توبة نصوحا تنجو من هذه الورطة‬
‫الوعرة الت ّى‬
‫يستنكف منها الدهريون‪ ،‬و الطبيعيون و اليونانيون و‬
‫الديّانيون»‪.‬‬
‫و قول آقاى حجهالسلم را كه ما نفهميدهايم‪ ،‬با اينكه اين شعر را‬
‫ذكر كرده در معناى وحدت وجود‪ ،‬على الظاهر مطابق است به‬
‫قول‬
‫شيخ مذكور و در رساله است‪ ،‬شعر‪:‬‬

‫و شيخ حر عاملى ـ رحمة اللّه عليه ـ مىفرمايد «من لم يرد‬


‫المتشابه من الثقلين إلى المحكم بل يعمل بالعكس و‬
‫يقدم الخيالت‬
‫المستحسنة العقلية و يسدّ باب العلم بالتعبد‪ ،‬و يفتح‬
‫باب العقل فى‬
‫ب او الشهرة يقع‬ ‫القاصر‪ ،‬و يقلّد بمجرد الطمع او الح ّ‬
‫فى ما يقع»‪.‬‬
‫ن ال ْ ِ ْ‬ ‫ُ‬ ‫‪16‬‬ ‫لهذا گفتهاند همين جواب سائل كه گويد آنچه در ترغيب معرفت و‬
‫م‬
‫عل ِ‬ ‫م َ‬
‫م ِ‬
‫و ما أوتيت ُ ْ‬
‫بيگانگان را به خطاب ( َ‬ ‫د)‬
‫وري ِ‬ ‫ل ال ْ َ‬ ‫حب ْ ِ‬
‫َ‬
‫ً ‪17‬‬
‫إِل ّ َ‬ ‫حكمت وارد شده است‪ .‬منافى اخبارى است كه در منع از تفكر‬
‫قليل)‬
‫فى‬
‫زدود‪.‬‬
‫ف َ ُ‬ ‫اللّه و الكلم فيه تعالى وارد شده زيرا كه طالبان تصوّر حقيقت را‬
‫خيًْرا‬
‫ي َ‬
‫قدْ أوت ِ َ‬ ‫ة َ‬
‫م َ‬ ‫ت ال ْ ِ‬
‫حك ْ َ‬ ‫ن يُؤ َ‬
‫م ْ‬
‫و َ‬
‫آشنايان را به بشارت ( َ‬
‫‪18‬‬ ‫بدور‬
‫كَثيًرا)‬
‫ه)‪ 1‬مىرانند‪ ،‬تا طلب محال نكنند‪.‬‬ ‫َ ُ‬‫س‬ ‫ف‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ّ‬ ‫الل‬ ‫م‬‫ُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫ر‬ ‫ّ‬ ‫ذ‬
‫ِ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫(‬ ‫باش‪:‬‬
‫سرافراز كرد‪.‬‬ ‫‪2‬‬
‫«تفكروا فأن ّكم لن تقدروا قدره»‪.‬‬
‫در حق آنان آمد «عليكم بدين العجائز»‪ 19‬و در شأن اينان‬
‫زبان به كام خاموشى چه جاى نطق‪ ،‬تصوّر در او نمىگنجد‪.‬‬
‫فرمود‪:‬‬ ‫‪3‬‬
‫ن من العلم كهيئة المكنون ليعلمه الّأهل المعرفة‬ ‫«إ ّ‬ ‫مصيُر)‬ ‫ي ال ْ َ‬‫و إِل َ ّ‬ ‫و عاشقان وصول حضرت را به مقام ( َ‬
‫باللّه»‪.‬‬ ‫مىرسانند‪.‬‬
‫و از آنچه مسطور شد معلوم شد كه‪:‬‬ ‫در خلوت خانه حق اليقين بياسايند‪« .‬من كان يرجو لقاء اللّه‬
‫ن شاهق المعرفة اشمخ ان يطير اليه كل طائر‬ ‫«ا ّ‬ ‫ن‬
‫فإ ّ‬
‫‪4‬‬ ‫ّ‬
‫و سرادق البصيرة احجب من ان يحوم إليه‬ ‫اجل الله لت»‪.‬‬
‫كل سائر»‬ ‫حضور شىء غير تصور حقيقت آن شىء است‪.‬‬
‫ل به كثيرا و يهدى به كثيرا»‬ ‫«يض ّ‬ ‫‪5‬‬
‫و در آن را به تبعيد «إذا إنتهى الكلم إلى اللّه فامسكوا»‬
‫شعر‬ ‫تربيت‬
‫كردند‪ ،‬و نزديكان را به تقريب «من عرف نفسه فقد عرف‬
‫‪6‬‬
‫ربّه»‬
‫ترغيب نمودند‪.‬‬
‫يء ٌ)‪ 7‬حيرت افزود‪.‬‬ ‫ش ْ‬ ‫ه َ‬ ‫مثْل ِ ِ‬ ‫س كَ ِ‬ ‫آن را به حكم (لَي ْ َ‬
‫ع الْبَصيُر)‪ 8‬دللت نمود‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫سمي‬ ‫ّ‬ ‫ال‬ ‫و‬
‫و ُ َ‬‫ه‬ ‫و اين را متشابه ( َ‬
‫‪9‬‬
‫آن را تنزيه «ليس له مكان يحويه» حيران كرد‪.‬‬
‫ّ ‪10‬‬
‫ولّوا َ‬ ‫و اين را تعبير ( َ َ‬
‫ه)‬‫ه الل ِ‬ ‫ج ُ‬ ‫و ْ‬ ‫م َ‬‫فث َ ّ‬ ‫فأيْن َما ت ُ َ‬
‫‪11‬‬
‫كار آسان آن را يأس «كلّما ميَّزتموه باوهامكم»‪.‬‬
‫‪12‬‬
‫ع مثلكم مردود اليكم» محروم‬ ‫با دق معانيه «مخلوق مصنو ٌ‬
‫ساخته و اين را بر جاى «فاجبت ان اعرف» نواخته‪.‬‬
‫ب الرباب»‪ 13‬دور گردانيده‪.‬‬ ‫و آن را به تازيانه «ما التراب و ر ّ‬
‫‪14‬‬ ‫هو معك ُ َ‬
‫م) مسرور و مطمئن‬ ‫ن ما كُنْت ُ ْ‬ ‫م أي ْ َ‬ ‫و ُ َ َ َ ْ‬ ‫و در آشيانه ( َ‬
‫گردانيده‪.‬‬
‫ب‬‫قَر ُ‬‫ن أَ ْ‬
‫ح ُ‬‫و نَ ْ‬
‫َ‬ ‫(‬ ‫و‬ ‫‪15‬‬
‫د)‬ ‫ٍ‬ ‫عي‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ن‬
‫ٍ‬ ‫مكا‬ ‫َ‬ ‫ن‬
‫ْ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ن‬
‫َ‬ ‫و‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫نا‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ِ‬ ‫ئ‬ ‫ول‬ ‫نشانيده (أ ُ‬
‫ن‬‫م ْ‬ ‫ه ِ‬ ‫إِلَي ْ ِ‬

‫‪1‬‬
‫‪-‬سورة آل عمران‪ ،‬الية‪.28 :‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،71‬ص ‪.321‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬سورة حج‪ ،‬الية‪.14 :‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬سورة العنكبوت‪ ،‬الية‪.5 :‬‬

‫‪5‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.259‬‬

‫‪6‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.32‬‬

‫‪7‬‬
‫‪-‬سورة الشورى‪ ،‬الية‪.11 :‬‬

‫‪8‬‬
‫‪-‬سورة الشورى‪ ،‬الية‪.11 :‬‬

‫‪9‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬

‫‪10‬‬
‫‪-‬سورة البقرة‪ ،‬الية‪.115 :‬‬

‫‪11‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬

‫‪16‬‬ ‫‪12‬‬
‫‪-‬سورة ق‪ ،‬الية‪.16 :‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬

‫‪17‬‬ ‫‪13‬‬
‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬الية‪.85 :‬‬ ‫‪-‬مضمون كلمات علماء‪.‬‬

‫‪18‬‬ ‫‪14‬‬
‫‪-‬سورة البقرة‪،‬الية‪.269 :‬‬ ‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية‪.4 :‬‬

‫‪19‬‬ ‫‪15‬‬
‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.136‬‬ ‫‪ -‬فصلت ‪.44 /‬‬
‫مبيّن فرق فريقين‬

‫تاليف‬
‫محدث فقيه علّمه سيد شاه عليرضا غزنوى‬

‫‪1‬‬
‫بسم اللّه الر حمن الّر حيم‬
‫الحمد للّهِ الذّي جعل الشمس و القمر ضياء ً و نورا و‬
‫علمان دليلن‬
‫تميزبهما بين الظلمة و الن ّور أهل الن ّور و البصر من لم‬
‫يجعل اللّه له نورا‬
‫سلم على من بعث‬ ‫فما له من نور و الصلّواة و ال ّ‬
‫للهداية و خلق الفلك‬
‫لجله لغاية العثاية و على اله الطهار مصابيح الظلم و‬
‫شنوف صدر‬
‫الولية و منابيع الحكم‪ ،‬و أقطاب رحى الخلفة و‬
‫المامة اعنى الذّين‬
‫بذلوا أنفسهم فى رضاه و شيدوا ما أسنه و بناؤه و‬
‫عملوا بموجب ما‬
‫ب الله‬ ‫وصاه و صبروا على المصائب و أرضو بذالك الّر ّ‬
‫و اوضحوا‬
‫الدلئل من كتابه‪ ،‬و بيّنوا تأويله و ما مقتضاه لئل ّ يكون‬
‫من الن ّاس حجة‬
‫على اللّه و ل يتبعون أهوائهم‪ ،‬بل من كان عبدا يطيع‬
‫ما اللّه اله‬
‫موله ان ّ‬
‫واحد ل يثناه و قالوا ل يصغى الى ناطق ينطق عن‬
‫نفسه و ل ينسبه الى‬
‫موله‪.‬‬
‫ما بعد‪ :‬فيقول العبد الحقر الجانى السيد على المدعو بالرضا ابن‬ ‫أ ّ‬
‫صرف فيه الهمم‪ ،‬و أحقّ ما‬ ‫م ما ت ّ‬‫ن أه ّ‬
‫مد الكابلي ا ّ‬ ‫السيد مح ّ‬
‫يسعى‬
‫ق و قدم هو معرفة الدّين الذ ّى يدين به‬ ‫اللّبيب الى اقناعه على سا ٍ‬
‫ب العالمين و يكتسب به رضوانه و النّجاة من عذابه‬ ‫اعكاّسف لر ّ‬
‫ما‬
‫المهين ليدخل فيه تثبت و يقين ل على تخرص و تخمين و انّى ل ّ‬
‫نظرت فى أديان أهل الرأى‪ ،‬و الظّن من النّظر و جدتهم متغولّين‬
‫فى‬
‫الخطر و ماجدت الحق ال ّ واحدا لم يستتر و الدّين دين اللّه ل دين‬
‫البشر‬
‫ن ال له واحد أين المفسر؟ «و الذ ّين اتخذوا احبارهم و رهبانهم‬ ‫ل ّ‬
‫أربابا‬
‫من دون اللّه» يوم خسف القمر و جمع الشمس و القمر فاخترت‬
‫دين اللّه و‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬اين رساله از كتاب خانه مرحوم محدّث كربليى مل غلم حسين بلبلى توسط فرزند آن‬
‫مرحوم حجة السلم عالمى در اختيار حقير گذاشته شد‪ .‬رساله به خط مرحوم علمه‬
‫محدث شاه على رضا است كه در جواب يكى از علماى مقيم نجف به نام زنجانى نگارش‬
‫يافته‪ ،‬در زمانى كه اهالى منطقه ككرك استان غزنى بعد از مراجعت محدث كابلى به‬
‫نجف اشرف نامهاى جهت بررسى اعتقادات اخبارى و اصولى در نجف اشرف فرستادند و‬
‫در اين مورد از آقايان مقيم آنجا توضيح خواستند‪ ،‬و آقاى زنجانى آن نامه را پاسخ گفته‬
‫است‪.‬‬
‫و مرحوم محدث غزنوى نيز در آن زمان نزد پدرش مرحوم محدث كابلى تحصيل علم‬
‫مىنمودهاند كه اين رساله را نوشته است‪.‬‬
‫بدعت‬ ‫اجتنبت من شرار خلقه و الحمد للّهِ على جزيل نعمائه‪.‬‬
‫از اين بالتر است كه ابلهاى عامى كه هيچ اسم و رسم و اشتهار‬ ‫چون كه احياء شريعت خاتم النبياء ـ عليه و اله الف التحية و‬
‫هم‬ ‫الثناء‬
‫ندارد‪ ،‬و در مقام معارضه و ايراد بر اساطين دين مبين در آمده‪ ،‬و‬ ‫ل كه مضمون عدول قوله ـ عليه‬ ‫ِ‬ ‫عدو‬ ‫عربيه‪:‬‬ ‫متعدده‬ ‫كتب‬ ‫در‬ ‫ـ را‬
‫بعض فسقهاى علماى كه در ذيل حديث منقول از امام حسن‬ ‫ف لنا عدول ينفون عن هذا الدين‬ ‫ل خل ٍ‬ ‫السلم ـ‪ :‬فى ك ّ‬
‫‪9‬‬
‫العسكرى عليهالسلم داخل است‪ ،‬تحسين آن هاتك شرع نبوى صلىاللهعليهوآله‬
‫تحريف الغالين و‬
‫كه ننگ‬ ‫انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين ـ كما ينفى كِيَُر خبث‬
‫فرقهاى اصولى را كرده؟‬ ‫الحديد‪ ،‬است‬
‫جواب از سركار نشنيدم ال ّ اين كه فرمودند‪:‬‬ ‫به استعانت دلئل واضحه كتاب و سنّت نفى خباثت آنها را واضح و‬
‫ل‬ ‫فهآءَ يُجاِدلُنى ب ِ َ‬ ‫س َ‬ ‫لئح فرموده بودند‪ ،‬به نوع كه متأخرين ايشان از بركت رشحات‬
‫جه ٍ‬ ‫و ذَر ُ‬ ‫َ‬
‫جيْب‬ ‫م‬
‫ٌ ُ ِ‬‫ه‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ن‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫أ‬ ‫ن‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫و أكَرهْ‬ ‫امكار‬
‫َ‬
‫وأَزيْدُ ِ‬
‫حلْما‬ ‫هل ً َ‬ ‫ج ْ‬ ‫زيْدُ َ‬
‫يَ ِ‬
‫علوم موهوبى ايشان مستغنى شده و از فتنههاى سمومى بدع‬
‫ب‬‫ق طِي ْ ٌ‬ ‫لَ َ‬ ‫آخر‬
‫حرا ِ‬ ‫ي ال ْ‬ ‫ف ْ‬ ‫عوٍد َزادَ ِ‬
‫الّزمان به استعانت آن كتب موروثه مصون و محفوظ بودهاند‪ ،‬و‬
‫متمثل‬
‫بودهاند به امر اولى المر و آن اين كه؛‬
‫مد الصادق‬ ‫فرمود موليم و مولى عالمين‪ ،‬جعفر بن مح ّ‬
‫المين‪،‬‬
‫لبعض مواليده مخاطبا بخطاب العام‪ :‬اجعلوا أمركه للّهِ و‬
‫ل تجعلوه للن ّاس‬
‫فان ّه ما كان للّهِ فهو للّه وما كان للن ّاس فل يصعد‪ ،‬الى‬
‫اللّه فل تخاصموا‬
‫ّ‬
‫ن الله‬ ‫ن المخاصمة مرضة للقلب‪ ،‬ا ّ‬ ‫الن ّاس لدينكم‪ ،‬فا ّ‬
‫قال لبنيّه صلىاللهعليهوآله‪(« :‬إِن ّ َ‬
‫ك‬
‫م‬ ‫و أَ ْ‬
‫عل َ ُ‬ ‫ه َ‬‫و ُ‬ ‫ن يَشاءُ َ‬ ‫م ْ‬‫هدي َ‬ ‫ن الل ّ َ‬
‫ه يَ ْ‬ ‫و لك ِ ّ‬ ‫ت َ‬‫حبَب ْ َ‬
‫َ‬
‫نأ ْ‬ ‫م ْ‬ ‫هدي َ‬ ‫ل تَ ْ‬
‫‪1‬‬
‫ن)‬ ‫َ‬ ‫َدي‬ ‫ت‬ ‫ه‬
‫م ْ‬ ‫بِال ْ ُ‬
‫‪2‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن) ذروا‬ ‫مني َ‬ ‫حت ّى يَكُون ُوا ُ‬
‫مؤ ِ‬ ‫س َ‬‫رهُ الن ّا َ‬ ‫ت تُك ْ ِ‬‫فأن ْ َ‬ ‫و قال‪( :‬أ َ‬
‫ن‬
‫النّاس فا ّ‬
‫الن ّاس أخذوا عن الن ّاس‪ ،‬و ان ّكم أخذتم عن رسول اللّه و‬
‫على عليهالسلم ل سوآء‪،‬‬
‫ن اللّه اذا كتب على عبد ٍ ان‬ ‫انّى سمعت من أبى عليهالسلم يقول‪ :‬ا ّ‬
‫يدخل فى هذا‬
‫المر كان أسرع اليه من الطير الى و كره»‪.‬‬
‫مخاصمه‪ 3‬و مجادله‪ 4‬را متروك ساخته‪ ،‬اختيار گوشه نشينى از‬
‫جهت تمسك‪ 5‬و اقتداء به مقتداى عصر ايشان كردهاند ـ فشكر‬
‫للّه‬
‫مساعيهم‪ ،‬و جعل مستقبلهم خير من ماضيهم ـ‪.‬‬
‫و اين چند كلمه كه اين ذرهاى بى مقدار عرض مىكنم مع عدم‬
‫قابليّت اين حقير به اين امر عظيم كه البته جسارت و بى ادبى هم‬
‫خواهد بود‪ ،‬كه بدون استيذان از خدمت وجودى كثير الجودى كه‬
‫مخالف و مؤالف‪ 6‬از علماء اهل زمان خبر علم و ديانت‪ ،‬و فضل و‬
‫مد كابلى ـ ادام اللّه‬ ‫ذكاوت ايشان را مىدهند اعنى آقاى سيد مح ّ‬
‫بقائه ـ‬
‫لكن اميد كه معذرت دارند از جهت اين كه هر چند كه اين خاك‬
‫پاى‪،‬‬
‫بلكه خاك نشين عتبه‪ 7‬اى درگاه آن كرام‪ ،‬معروض داشتم‪ :‬كه اگر‬
‫چه‬
‫مجادله و مخاصمه در اين حديث شريف مذكور ممنوع است‪ ،‬لكن‬
‫ممكن التخصيص‪ 8‬است بفرمايش ـ صادق عليه السلم ـ‪«:‬كه اگر‬
‫بدعت ظاهر شود بايد عالم علم خود را ظاهر كند» و آيا كدام‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬قصص ‪.56 /‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬يونس ‪.99 /‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬دشمن كردن‪ ،‬پيكار كردن با يكديگر‪ ،‬فرهنگ عميد‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬با هم جدال كردن‪،‬نزاع و ستيز و خصومت كردن‪ ،‬همان مصدر‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬متوسل شدن‪ ،‬چنگ زدن به چيزى‪ ،‬سند و حجت را نيز مىگويند‪ ،‬همان مصدر‬

‫‪6‬‬
‫‪ -‬دوستان از ماده الفت به معناى دوستى‪ ،‬الفت گيره‪ ،‬هماهنگ‪ ،‬همان‬

‫‪7‬‬
‫‪ -‬آستانه در‪ ،‬درگاه‪ ،‬عتبات و عَت َب جمع فرهنگ عميد‬

‫‪9‬‬ ‫‪8‬‬
‫‪ -‬از ماده هتك به معناى پرده دريدن‪ ،‬مفتضح و رسوا ساختن‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪-‬يعنى قابل ممكن است به حديث ديگر تخصيص بخورد و دايره معناى وى محدودتر شود‪.‬‬
‫بنابراين‪ ،‬بنده به جهت اظهار جهالت و غباوت مدعى علوم‬
‫سماوى به استعانت ظنون و اجتهادات نظرى؛ ـ محمد بن‬
‫صمد‬‫عبدال ّ‬
‫زنجانى ـ چند كلمه به لغت فارسيه بجهت عموم اخوان ايمانى‬
‫عرض‬
‫مىكنم‪ ،‬زيرا كه اين مرد خودپسند على الظّاهر باعث افتضاح‬
‫جملهاى‬
‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬
‫اهل رأى و تظنّى و كاشف عظاى تلبيس اصولى شده‪ ،‬و آن اين‬
‫كه؛ بعض فضلء اهل غزنين‪ ،‬چند سوالى ـ كه باعث تنكيل‪ 3‬اين‬
‫بىخردان عاقبت مىشد‪ ،‬از ايرادات بر اين فرقهاى متفرقه ـ‬
‫فرموده‬
‫بودند‪ ،‬فضلى صالحين‪ ،‬و صلحاى فاضلين از فقها كه اگر چه در‬
‫علم‬
‫ن‪ ،‬و بلكه بر همه علوم رسمى ماهرند‪ ،‬از روى انصاف‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫اصول‬
‫متعرض جواب اين ايرادات منزوى عن اللّه و الّرسول نگرديده‬
‫معلوم‬
‫ن به آنها‬
‫است ـ على الظاهرـ كه اگر چنانچه من باب حسن ظ ّ‬
‫گفته‬
‫شود كه شايد در جادهاى علماى ربّانيين‪ ،‬و حاملين شريعت سيّد‬
‫المرسلين داخل باشند‪ ،‬البته جا دارد‪ ،‬اگر چه به اين مرد بى تميز‬
‫بين‬
‫‪5‬‬ ‫‪4‬‬
‫مهزول و سمين اشارهاى جواب فرموده باشند‪ ،‬شايد از روى‬
‫تمسخر و تشيين‪ 6‬او فرموده باشند‪ ،‬و اين لكع از جهت افتخار‬
‫استعلء‪ ،‬بر جميع علما جسته‪ ،‬فضلهاى چندى انداخته‪ ،‬تا موجب‬
‫اسم و رسم او شده و بكشاند طالبين حطام‪7‬و حرام دنيا را به‬
‫سوى‬
‫آنچه توشهاى جهنم ايشان است‪ ،‬هيهات كه با اين تكالب و تراثب‬
‫سعادت جاويد جمع شود‪.‬‬
‫و للّه در القائل‬
‫و فى الخلق احيانا لعمرى مرارة‬
‫ض الّرجال ثقي ٌ‬
‫ل‬ ‫و ثقل على ع ّ‬
‫و له ار انسانا يرى عيب نفسه‬
‫ل‬‫و ان كان ل يخفى عليه جمي ٌ‬
‫و من ذا الذّى ينجو من الن ّاس سالما‬
‫و للن ّاس قال بالظّنون و قيل‬
‫و اين ظنون باطلهاى او را كى لبيب و عاقل قبول كند؟! زيرا كه‬
‫آنچه به زعم خود جواب نوشته هيچ يك‪ ،‬موافقت به سوال من‬
‫حيث‬
‫جوابه ندارد‪ ،‬و اين فقير عرض ميدارم؛ از قرار سوال و جواب كه‬
‫در‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬پرده پوش فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬پوشاندن حقيقت امرى‪ ،‬فريب و خدعه بكار بُردن‪ .‬همان‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬سركوب كردن‪ ،‬و مايه عبرت ديگران ساختن‪.‬همان‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬لغر و كم گوشت‪.‬همامن‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬چاق و فربه كلم سمين سخن استوار و محكم مقابل غث كه سخن است و نادرست‬
‫است‪.‬همان‬

‫‪6‬‬
‫‪ -‬عيب كردن‪ ،‬همان‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫‪ -‬مال دنيا‪ ،‬همان‪.‬‬
‫كه عبادت است از عوام فرقهاى محقّه محفوظ‬ ‫ضمن رسالهاى خود او مرقوم است‪،‬مع كشف اغلط و نافهمى او‬
‫و‬
‫داشته به‬ ‫جواب به تأئيد كلمات اولى اللباب تا از روى بصيرت بر هيچ‬
‫بيان لطيف و مدد مداد شريف شان كه افضل‬ ‫بصيرى‬
‫است از‬ ‫تعسف‪ 1‬و ضللت‪ 2‬او مخفى نماند‪.‬‬
‫دماء شهداء‪ ،‬رشته و بناى اصول و فروع دين و‬ ‫سوال‪ :‬اين عريضه به خدمت علماى دين مبين از‬
‫مذهب‬ ‫چند فقرهاى‬ ‫عليهالسلم‬‫طرف متمسكين ائمه طاهرين‬
‫ايشان را مشيّد و مستحكم داشته‪ ،‬بدست يارى و‬ ‫از امورات‬
‫اعانت‬ ‫كه باعث اضطراب مؤمنين است؛ اميد مىشود كه‬
‫محدّثين اخبار ـ رضوان ا عليهم ـ اجمعين ذكر‬ ‫هر‬
‫رسول صلىاللهعليهوآله و‬ ‫فقره اى‪ 3‬را در تحت آن با دليل و برهان از آيات و‬
‫اهل رسول صلىاللهعليهوآله احياء نموده و به يد واحده‪ ،‬و‬ ‫احاديث ارقام شود شايد كه رفع نفاق از بين‬
‫كلمه جامعه‪،‬‬ ‫مؤمنين شود‪:‬‬
‫آثار ايشان را گوش زد عالميان مىنمايند‪ ،‬اين فتنه‬ ‫مد نام ـ دام عّزه‬ ‫فقرهاى اول‪ :‬آنكه آقاى سيد مح ّ‬
‫و نزاع‬ ‫ـ از‬
‫بين مجتهدين و اخباريين مذكور ابدا اسمى از او‬ ‫نجف اشرف وارد وليت غزنين گرديده عوام‬
‫در بين‬ ‫النّاس را به‬
‫اين فرقه محقّه و طائفهاى حقّه نبوده است‪ ،‬تا در‬ ‫تقليد اخبار وارده اوثق مىداند‪ ،‬و طريقهاى‬
‫حدود‬ ‫اصوليين را‬
‫محمد امين استر آبادى ـ عليه الرحمه ـ مشار اليه‬ ‫مختلف فيه مىفرمايند؛ و دليل از كتب متقدمين كه‬
‫در‬ ‫از آن‬
‫سوال يافت شد‪»...‬‬ ‫جمله كتاب فوائد المدينه محمد امين استر آبادى ـ‬
‫تغليط و تجهيل‬ ‫رحمة‬
‫اللّه تعالى ـ و كتاب فوائد الطّوسيه شيخ حّر‬
‫‪4‬‬
‫مخفى و مستور نماناد‪ ،‬ـ على من لم يكن له عناد ـ كه از جمله‬
‫غفلت و عدم اطلع اين غافل از هدايت و رشاد‪،5‬اين كه بصيرتى‬ ‫عاملى ـ رحمة‬
‫او‬
‫‪7‬‬ ‫َ‬ ‫‪6‬‬ ‫اللّه تعالى ـ و عين اليقين‪ ،‬و اصول اصليه‪ ،‬و‬
‫وةٌ) پوشانيده است‪ ،‬از‬ ‫غشا َ‬
‫م ِ‬‫ه ْ‬
‫ر ِ‬
‫على أبْصا ِ‬ ‫و َ‬‫را غشاوهاى ـ ( َ‬
‫اين كه‬ ‫انتخاب‬
‫مين و متأخرين ايشان متفّقا مختلف اند‬ ‫ّ‬ ‫متقد‬ ‫از‬ ‫اخباريين‬ ‫جملهاى‬ ‫جة مل محسن فيض كاشانى ـ رضى‬ ‫كشف المح ّ‬
‫با‬ ‫اللّه عنه‬
‫ـ و كشف المحجة سيد ابن طاووس ـ عليه الرحمة‬
‫ـو‬
‫ّ‬
‫بحار النوار علمه مجلسى ـ رحمة الله عليه ـ و‬
‫غيرهاى‬
‫كتب علماى سلف مىفرمايد‪ ،‬ماها عوام نمىدانيم‬
‫كه‬
‫قواعد اصولى كدام است‪ ،‬و مؤلفين كتب مذكوره‬
‫چگونه و‬
‫كدام اوثق است مرحمت فرموده واضح‬
‫فرمائيد»‪.‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫جواب‪« :‬بدانيد ـ و فقكم الله تعالى مراضيه ـ از‬
‫زمان‬
‫هجرت ختم مرتبت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله يك‬
‫هزار و ده‬
‫سال گذشته مجتهدين عظام و فقهاى كرام كه در‬
‫لسان‬
‫ائمه عليهالسلمحصون اسلم اند‪ ،‬و در حقيقت حافظ‬
‫شرع‬
‫مقدس خير التام مىباشند و دين ايتام اهل محمد‬
‫‪ -‬كسى كه دشمن ندارد‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫صلىاللهعليهوآله را‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪ -‬راه راست‪ ،‬از گمراهى بيرون آمدن فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪ -‬بى راهه رفتن‪ ،‬منحرف شدن‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪ -‬پرده‪ .‬همان‪.‬‬ ‫‪ -‬گمراهى‪ ،‬همان‬

‫‪7‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪ -‬سوره بقره ‪.7 /‬‬ ‫‪ -‬جمله برگزيده از كلم‪ .‬بند كلم‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬
‫اصوليين كه اختصاص به محمد امين استرآبادى ـ عليه الرحمه ـ‬
‫ندارد‬
‫چنانكه اختلف بين اين دو فرقه را شيخ يوسف بحرانى در رد كلم‬
‫اين دن ِى‪ 1‬در كتاب درر النّجفيهاى خود ذكر فرموده است و آن اين‬
‫كه‬
‫مىفرمايد اين مضمون را‪:‬‬
‫«بدان به تحقيق كه آنچه ذكر كرده است شيخنا شيخ صالح‬
‫المتقدم‬
‫ذكره از جملهاى فرق كه بين اخباريين و اصوليين است و تطويل‬
‫او در‬
‫آن كه طول داده است از شقوق بين اين دو فرقه اكثر او بل‬
‫طائل‬
‫است‪ 2‬و ما ذكر مىكنم در اين كتاب آنچه از فروق كه معتمد نزد‬
‫اين‬
‫دو فرقه است‪ ،‬و دليل اقوى آنچه او ذكر كرده و غير او‪ ،‬و آن‬
‫فروق‬
‫بوجوه مترتب است‪:‬‬
‫أولها‪ :‬اين كه ادّله احكام شرعيه نزد مجتهدين چهار است‪ 1:‬ـ‬
‫كتاب ‪ 2‬ـ سنّت ‪ 3‬ـ اجماع ‪ 4‬ـ عقل اما نزد اخباريين پس دليلى‬
‫شرعى‬
‫منحصر در كتاب و سنّت است و بس‪ ،‬و وجه اقتصاد بعض ايشان‬
‫را‬
‫در دليل سنّت هم ذكر مىفرمايد‪ ،‬و اين كه اين وجه از اقوى وجوه‬
‫فروق است بين ايشان‪.‬‬
‫فرق ثانى‪ :‬اين كه همه اشياء نزد اخباريين بر سه وجه است‪:‬‬
‫‪1‬ـ‬
‫حلل بيّن ‪2‬ـ حرام بيّن ‪ 3‬ـ و شبهات بين ذلك‪ ،‬و اما نزد اصوليين‬
‫منحصر است در حلل و حرام و بس‪.‬‬
‫فرق ثالث‪ :‬اين كه مجتهدين واجب مىدانند اجتهاد را عينا يا‬
‫اختيارا‪ ،‬و اما اخباريين حرام مىدانند و واجب مىدانند اخذ به روايت‬
‫را از خود معصوم يا كسى كه روايت كند از معصوم عليهالسلم اگر چه‬
‫متعدد‬
‫باشند آن وسايط‪ ،‬اين قسم تقرير فرموده شيخنا شيخ صالح‬
‫مشاء اليه‬
‫پيشتر در كتاب خود‪.‬‬
‫فرق رابع‪ :‬اين كه مجتهدين تجويز مىكنند اخذ احكام شرعيه را‬
‫ن را و نمىگويند الّ‬ ‫ن‪ ،‬اما اخباريين حرام مىدانند‪ ،‬عمل به ظ ّ‬ ‫به ظ ّ‬
‫به‬
‫علم و يقين‪ ،‬و علم نزد ايشان قطعى است مراد به آن موافقت‬
‫به نفس‬
‫امر است‪ .‬و نيز آن علم را عادى و اصلى مىنامند‪ ،‬و آن چيزى‬
‫است‬
‫كه از معصوم عليهالسلم رسيده باشد يا با واسطه يا بى واسطه و‬
‫تجويز‬
‫نمىكنند در آن خطا را عادةً‪ ،‬و نيز شارع‪ ،‬و اهل لغت‪ ،‬و عرف همه‬
‫اين قسم امر را علم مىنامند‪.‬‬
‫و ظن‪ :‬چيزى است كه به اجتهاد و استنباط بدون ورود باشد‪ ،‬و‬
‫ن نمىنامند‪ ،‬زيرا كه عامل به روايت‬ ‫اخذ به روايت را در اصطلح ظ ّ‬
‫ن خود در ورود بكار‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫از‬ ‫ت‬‫ّ‬ ‫مدخلي‬ ‫مع الدّرايت‪ 3‬در روايت‪ ،‬هيچ‬
‫نمىبرد مع امكان‪.‬‬
‫معنى علم؛ به حسب اصطلح اهل نعمت‪ ،‬و عرف‪ ،‬و شرع از‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬آدم پست‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬بى فايده و بيهوده‪ ،‬همان‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬دانستن‪ ،‬و آگاهى داشتن‪.‬فرهنگ عميد‪.‬‬
‫ـ‪.‬‬ ‫به كثرت احاديث و تفصيل و تبيين‬ ‫ضل و مرحمت ائمه‬
‫عليهالسلم‬ ‫تف ّ‬
‫و علّمه مجلسى ـ عليه الرحمة ـ در مجلد اوّل بحار النوار در باب‬ ‫بعضى‬
‫ـ بدعت‪ 2‬و سنّت و فرقت و جماعت ـ بعد از آنكه روايات در‬ ‫بر بعض به حيثيّت كه مستغنى است در افادهاى معنا و ورود آن از‬
‫مذ ّمت‬ ‫معصوم عليهالسلم از علوم موضوعى كه مدرك اجتهاد و ظن است از‬
‫‪1‬‬
‫بدعت و آنكه خلفت سنّت است‪ ،‬و خلف سنّت محمد(ص) كفر‬ ‫اختراع‬
‫است‪ ،‬روايت ذكر مىفرمايد كه مضمون او اين است‪:‬‬ ‫عامه كه متمسك به آن از جهت قلّت احاديث ايشان است‪.‬‬
‫فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪ :‬كه بر آمد حضرت صلىاللهعليهوآله بر منبر و‬ ‫ن دلئل زياد است از كتاب‬ ‫و اخباريين را به عدم جواز عمل به ظ ّ‬
‫پس‬ ‫و‬
‫متغير شد رخسارهاى مباركش و درخشيد رنگ او‪ ،‬پس رو آورد به‬ ‫ن الظّن ل يغنى من الحق شيئا»‬ ‫سنّت؛ از قبيل آيهاى‪«:‬ا ّ‬
‫مردم و فرمود‪ :‬اى معاشر مسلمانان بدرستى كه من فرستاده‬ ‫ن عمى‬ ‫م َ‬‫و قول اميرالمؤمنين عليهالسلم در حديث طويل؛كه‪« :‬و َ‬
‫شدهام‪ ،‬و‬ ‫نسى‬
‫حه است‪ ،‬و دو‬ ‫بعثت من و قيامت مثل اين دو انگشت مسب ّ‬ ‫الذكر‪ ،‬و ات ّبع الظّن و بارز خالقه» و امثال اينها كه اين‬
‫انگشت‬ ‫مختصر كه‬
‫م فرمودند‪،‬يعنى؛ دين من متصل به قيام‬ ‫سبابهاى خود را به هم ض ّ‬ ‫گنجايش ذكر تمام آنها را ندارند‪ ،‬و تجويز احتمال نقيض خارج‬
‫قيامت است كه منسوخ نمىكند‪ ،‬دين ديگرى او را‪ ،‬و قيامت هم‬ ‫ى را از معناى كه لغت و عرف آن‬ ‫نمىتوان كرد‪ ،‬علم عادى و عرف ِ‬
‫نزديك است‪ ،‬پس فرمود‪ :‬اى معشر مسلمين‪ ،‬افضل طريق‬ ‫را‬
‫هدايت‪،‬‬ ‫علم نامند‪ .‬زيرا كه علم در لسان اهل شرع چيزى است كه‬
‫مد صلىاللهعليهوآله است‪ ،‬و بهترين احاديث كتاب خدا است‪ ،‬و‬ ‫هدايت مح ّ‬ ‫احتمال‬
‫شّر‬ ‫نقيض درآن نباشد‪ ،‬و صحت ورود اذن از شارع در عمل به روايت‬
‫أمور‪ ،‬محدّثات او است‪،‬آگاه باشيد! كه هر بدعت ضللت است‪ ،‬و‬ ‫و‬
‫هر‬ ‫تو‬ ‫منع از عمل به ظّن احتمال نقيض را از علم كه عرفا و لغ ً‬
‫ضللت صاحب او در جهنم است‪.‬‬ ‫مشرعا‬
‫اى مردمان‪ :‬هر كه بگذارد مالى پس موروث اهل اوست‪ ،‬و مال‬ ‫آنرا علم مىنامند‪،‬منع مىكند‪ .‬مراد اين كه؛ عمل به روايت را‬
‫ورثهاش است‪ ،‬و هر كه بگذارد عيالى فقيرى پس بر من است‬ ‫چنانچه‬
‫نفقهاى‬ ‫فهميدى كه از وجه معناى علم است‪ ،‬و احتمال نقيض احتمال به‬
‫او‪ ،‬و از من است مال او‪ .‬المام او النبّى صلىاللهعليهوآله وارث من ل‬ ‫ن‬
‫ظ ّ‬
‫وارث له»‪.‬‬ ‫ن نيز در روايت ممنوع است و تناقض در كلم‬ ‫است و عمل به ظ ّ‬
‫بعد در ضمن آن بيان مىفرمايد‪«:‬و به يظهر بطلن ما ذكره‪ ،‬بعض‬ ‫حكيم غير جايز است‪،‬پس احتمال نقيض در روايات و عمل به آن‬
‫مة من انقسام البدع بانقسام الحكام الخمسة»‬ ‫أصحابنا تبعا للعا ّ‬ ‫قطعا غيز مجوّز است و بس‪ .‬و شيخ مذكور در كتاب خود اين جور‬
‫كه‬ ‫بيان فرموده است‪.‬‬
‫حاصل مضمون آن اين است‪ :‬كه به اين حديث ظاهر مىشود‬ ‫فرق خامس‪ :‬اين كه مجتهدين تقسيم مىكند احاديث را به‬
‫بطلن‬ ‫اقسام‬
‫قواعد كه ذكر كردهاند بعض اصحاب ما از جهت متابعت طريق‬ ‫اربعه اعنى به صحيح و حسن و موثق و ضعيف‪ ،‬و اخباريين به‬
‫عامه‬ ‫صحيح‬
‫را از اقسام اختراع و بدعت كه اعتبار كردهاند در احكام خمسه از‬ ‫و ضعيف و بس‪.‬‬
‫‪1‬ـ‬ ‫فرق سادس‪ :‬اين كه اخباريين تعبير مىكنند از صحيح به اين كه‬
‫وجوب و ‪2‬ـ مستحبات و ‪3‬ـ حلل و ‪4‬ـ حرام و ‪5‬ـ اباحة و كراهت‬ ‫صحت يافته باشد وصول آن به ائمه معصومين و ثبوت و صحت او‬
‫بغير آنچه كه در شرع أطهر نبوى صلىاللهعليهوآله است‪ ،‬و نيز در كتاب‬ ‫از‬
‫مذكور در‬ ‫آنهاـ عليهم السلم ـ به مراتب مختلفه به هم مىرسد‪ .‬يا اين كه به‬
‫جة‬‫باب مخاصمه و مجادله و نهى از مراء‪ ،‬و در كتاب كشف المح ّ‬ ‫تواتر‬
‫سيّد‬ ‫ثابت مىشود‪ .‬يا به اخبار آحاد محفوف به قرائن كه شهادت مىدهد‬
‫ابن طاووس سه روايت نقل مىفرمايد‪ :‬كه در خبر اخير از جميل‬ ‫به‬
‫روايت كرده است‪.‬‬ ‫صحت خبر‪ .‬از شيخ مشاراليه ذكر كرده است قرائن موجبهاى‬
‫فرمود شنيدم‪ ،‬از حضرت صادق عليهالسلم و فرمود‪«:‬كه متكلمين اين‬ ‫صحت‬
‫مت از شرار ايشان است»بعد مىفرمايد‪ :‬فرمود‪:‬سيّد كه احتمال‬ ‫ا ّ‬ ‫خبر را چنانچه ذكر كرده شيخ الطّائفه ـ عليه الرحمة ـ در كتاب‬
‫دارد‬ ‫عدّه‪ ،‬و‬
‫اى پسر كه مراد به اين حديث متكلمين باشند كه طلب مىكنند به‬ ‫غير او و مجتهدين تعبير مىكنند از صحيح‪ :‬به خبر كه روايت كرده‬
‫كلم‬ ‫باشد امامى عادل‪،‬ثقه از مثل خود تا معصوم عليهالسلم و حسن‪ :‬خبر‬
‫شان و علم شان شىء را كه خدا به آن راضى نباشد‪ ،‬يا اين كه از‬ ‫كه يكى‬
‫كسانى باشند كه مشغول كنند ايشان را اشتغال به علم كلم از‬ ‫از روات او امامى ممدوح غير منصوص اليه به توثيق باشد‪،‬پس‬
‫چيزهاى‬ ‫ذكر‬
‫ل‪،‬پس‬ ‫كه واجب است براى ايشان از فرايض خداوند عّزوج ّ‬ ‫كرده است قسم موثق و ضعيف را به اصطلح بعضى اصوليين‪.‬‬
‫مىفرمايد‪ :‬و از آن چيزهاى كه تأكيد مىكند تصديق روايت‪ ،‬تحذير از‬ ‫فرق سابع‪ :‬اين كه مجتهدين منحصر مىدانند رعيّت را به دو‬
‫علم كلم را‪ ،‬و آنچه از شبهات كه در آن عارض مىشود اين كه‬ ‫قسم‪ :‬مجتهد يا مقلّد‪ ،‬و اخباريين مىگويند‪ :‬كه رعيّت هم مقلد‬
‫يافتم‬ ‫مصعوم عليهالسلم بايد باشد‪ ،‬و هيچ فرق در بين فقيه و غير او نيست‬
‫من كتاب «كّراس» را تصنيف كرده است‪،‬شيخ عالم ربّانى‪ ،‬سعيد‬ ‫در اخذ‬
‫بن‬ ‫از معصوم عليهالسلم و حاجت به اجتهاد مجتهد زائد بر كتاب و سنّت‬
‫هبت اللّه راوندى‪ .‬و آن كتاب در نزد من است الن‪ ،‬در خلف كه‬ ‫ندارد‪.‬‬
‫تجديد يافته بين مفيد و مرتضى و اين هر دو از اعظم اهل زمان‬ ‫فرق ثامن‪ :‬اين كه مجتهدين مىگويند‪ :‬طلب علم در زمان غيبت‬
‫شان‬ ‫بطريق اجتهاد است‪ ،‬و در زمان حضور به اخذ از معصوم عليهالسلم‬

‫اگر چه‬
‫بوسايط باشد‪ ،‬اجتهاد در آن زمان جايز نيست‪ ،‬و اخباريين فرق‬
‫مد‬‫نمىدانند بين غيبت و زمان حضور‪ ،‬بلكه مىگويند‪«:‬حلل مح ّ‬
‫صلىاللهعليهوآله‬

‫حلل الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة» نمىباشد‬
‫غير او و‬
‫نمىبايد غير او چنانچه در حديث است»انتهى كلمه ـ اعلى اللّه‬
‫مقامه‬
‫‪2‬‬
‫‪ -‬داخل كردن چيزى را در دين كه از دين نبوده است‪،‬آئين نو‪ ،‬سن ّت تازه كه بر خلف‬ ‫‪1‬‬
‫آئين دين جعل شود‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪ -‬نو بيرون آوردن اهل سن ّت‪ .‬همان‪.‬‬
‫و نا سپاسى او كردند‪ ،‬و استغفار جستند به سبب جهالت ايشان و‬ ‫بودهاند‪ ،‬خصوصا مفيد‪.‬‬
‫ل‪ ،‬و اكتفا‬‫تدبيرات رأى ايشان‪ ،‬از علم منزول از نزد خداوند عّزوج ّ‬ ‫پس ذكر كرده است در «كّراس» نحو نود و پنج مسأله كه واقع‬
‫كردند به رأها و ظنون‪ ،‬و تدبيرات ايشان‪ ،‬به غير از متابعت رسل‬ ‫شده‬
‫او و‬ ‫است بين اين هر دو در آن مسايل از علم اصول دين‪ .‬و فرمود‪:‬‬
‫قيام به امر او و گفتند‪ :‬هيچ امرى نيست مگر اين كه درك مىكند‬ ‫اگر‬
‫او را‬ ‫تمام را ذكر كنم؛ همه اختلفات اين هر دو را هر آئينه طول‬
‫عقول ما و مىشناسد او را افهام ايشان‪ ،‬پس خداوند عّزوج ّ‬
‫ل به‬ ‫مىكشد‬
‫خود‬ ‫كتاب‪،‬و اين اختلف دللت بر اين كه تكلّم طريق بعيد است از‬
‫گذاشت ايشان را به سبب اختيار ايشان وليت عقول ناقصهاى‬ ‫ب الرباب‪ .‬بعد چند روايت مجلسى ـ عليه الرحمة ـ در‬ ‫معرفت ر ّ‬
‫ايشان‬ ‫مذ ّمت اين فرقه و مدح اهل تسليم بيان مىكند‪.‬‬
‫را‪ ،‬و اختيار اهمال و خذلن ايشان فرمود‪ :‬تا اين كه عابدين‬ ‫و نيز در كتاب مذكور در باب‪ :‬ـ بدع و رأى و مقايس ـ مىفرمايد‪:‬‬
‫نفسهاى‬ ‫بعد از ذكر ادلّه اجتهاد و رد ّ بر اهل مقايس و اجتهاد‪«:‬و فى هذا‬
‫ايشان شدند‪ ،‬حيث ل يعلمون‪ ،‬به خيال ايشان كه عبادت خدا را‬ ‫القدر‬
‫مىكنند‪ ،‬و اگر چنان مىبود كه راضى مىبود خداوند عّزوج ّ‬
‫ل از‬ ‫من الخبار غنى عن الطالة و الكثار»‪.‬‬
‫ايشان‬ ‫چنانچه اگر انصاف را بصير از دست ندهد آنچه از توضيح واجوبه‬
‫به اجتهاد و ارتياى ايشان در آنچه ادّعاى فهم مىكنند به ظنون‬ ‫كه در آن باب در بطلن اجتهاد نظرى فرموده هيچ شبههاى بر او‬
‫ايشان‬ ‫نخواهد ماند كه اين اجتهاد ظنّى طريقهاى است دور از نجات‪.‬‬
‫از حسن و قبيح هر آينه مبعوث نمىكرد فاصل را بين ايشان به‬ ‫و ايضا در همان باب نقل مىفرمايد‪ :‬از كتاب محاسن از حضرت‬
‫جهت‬ ‫صادق عليهالسلم خبر طويل كه از رسائل آن حضرت است به أصحاب‬
‫فصل قضا و نه زاجر از اوصاف مثل ايشان‪ ،‬و به تحقيق كه اين‬ ‫رأى‪،‬‬
‫ل به غير اين‬ ‫استدلل ما را غرض اين بود كه رضاى خداوند عّزوج ّ‬ ‫امام عليهالسلم در ضمن آن خبر مىفرمايد‪ ،‬اين عبارت را‪« :‬لو كان‬
‫اجتهاد و ارتياى ايشان و بعثت رسل به امور قيّمه صحيحه‪ ،‬و‬ ‫ذلك عند‬
‫تحذير‬ ‫اللّه جائزا لم يبعث اللّه الّرسل بما فيه الفضل و لم ينه‬
‫از امور مشكله مفسده است‪،‬پس قرار داده است خداوند عّزوج ّ‬
‫ل‬ ‫عن الهزل‪ ،‬و لم يعب‬
‫آن‬ ‫حق و غمطوا الن ّعمة‪،‬‬ ‫الجهل‪ ،‬ولكن الن ّاس لما سفهوا ال ّ‬
‫حجج خود را ابواب خود و طريق مستقيم به سوى خود و اهنمائى‬ ‫و استغنوا بجهلهم‬
‫بدين مبين خود به امور واضحه كه محجوب از رأى و قياس است‬ ‫و تدابيرهم‪ ،‬عن علم اللّه و اكتفوا بذلك دون رسله‪ ،‬و‬
‫و‬ ‫القوام لمره‪ ،‬و‬
‫حديث تفصيل دارد‪ ،‬چون كه اقتضاى مقام اين قدر بود اكتفا به‬ ‫قالوا‪ :‬ل شىء ال ّ أدركته عقولنا‪ ،‬عرفته ألبابنا‪ ،‬فولّهم‬
‫بيان‬ ‫اللّه ما تولّهم‪ ،‬و‬
‫مجلسى ـ عليه الرحمة ـ از آن شد‪.‬‬ ‫اهملهم‪ ،‬و خذلهم حت ّى صاروا عبدة أنفسهم من حيث ل‬
‫تا توفيق در آن چه ذكر كرديم از قول امام عليهالسلم حاصل شود‪ ،‬و‬ ‫يعلمون‪ ،‬و لو‬
‫آن‬ ‫كان رضى منهم باجتهاد و ارتيائهم فى ما ادعوا من‬
‫اين است كه در ضمن آن بيان مىفرمايد‪ :‬و ل يخفى عليك بعد‬ ‫ذلك لم يبعث اللّه‬
‫التدّبر‬ ‫ما‬‫اليهم فاصل ً ما بينهم‪ ،‬و ل زاجرا عن وصفهم‪ ،‬و ان ّ‬
‫فى هذا الخبر‪ ،‬ان ّهم ـ عليهم السلم ـ سدّوا باب العقل‬ ‫ن‬ ‫استدللنا للن ّاس ا ّ‬
‫بعد معرفة المام‬ ‫رضى اللّه غير ذلك يبعثه الّرسل بأمور القيامة الصحيحة‬
‫و أمروا بأخذ جميع المور منهم و نهواغ عن التكال‬ ‫و التحذير عن‬
‫على العقول‬ ‫م جعلهم أبوابه و طراطه و‬ ‫المور المشكلة المفسدة ث ّ‬
‫الن ّاقص»‪.‬‬ ‫الدلء عليه بأمور‬
‫يعنى مخفى نماند‪ :‬بر تو اى بيب! بعد از تدبّر در اين خبر و امثال‬ ‫محجوبة عن الرأى و القياس‪»...‬‬
‫او‬ ‫حاصل مضمون اين كه فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪:‬كه اگر چنانچه‬
‫بدرستيكه ائمه عليهالسلم مسدود كردهاند باب عقل را از مدخليّت در‬ ‫ن و اجتهاد كه جايز مىبود نزد خداوند‬ ‫خيال كردهاند اهل رأى و ظ ّ‬
‫احكام‬ ‫ل عمل به ظنون و اجتهادات نظرى ايشان‪ ،‬هر آينه مبعوث‬ ‫عّزوج ّ‬
‫الهى زايد بر كتاب و سنّت بعد از معرفت امام‪،‬و امر فرمودهاند‪:‬‬ ‫ل انبياء و رسل را به احكام معروف كه در‬ ‫نمىكرد خداوند عّزوج ّ‬
‫به اخذ‬ ‫آن‬
‫جميع امور از ايشان ـ عليهم السلم ـ و نهى فرمودهاند‪ :‬از اعتماد‬ ‫است فضل جملهاى أهل فضل‪ ،‬و منع نمىكرد بواسطه انبياء خود‬
‫كردن در نفس احكام اللّه بر عقول ناقصه در هر باب‪.‬‬ ‫از‬
‫‪1‬‬
‫ه‬
‫تنبي ٌ‬ ‫افعال قبيحه و هزل‪ ،‬زيرا كه خود اهل رأى و ظن به زعم شان‬
‫حسن و‬
‫الغرض‪2‬؛ از آنچه ذكر شد از فروق و اختلف بين جماعت‬
‫قبح را به كمال مىدانستند‪ ،‬انزال و اظهار آن از نزد خداوند‬
‫اخباريين و فرقهاى اصوليين‪ :‬كه محمد رضا مشار اليه انكار‬
‫ل‬‫عّزوج ّ‬
‫اختلف‪،‬‬
‫نزد ايشان عبث بود‪ ،‬و حاشا كه حكيم عابث باشد‪.‬‬
‫و دعواى اتّفاق به زعم خود كرده بود‪ ،‬بعد از جسارتهاى زياد بر‬
‫نيز اين اهل رأى كه به زعم ايشان مىگويند‪ :‬كه همه چيزها را‬
‫ل كه راّدا بر ايشان راد بر‬
‫حجج منصوب از نزد حجج خداوند عّزوج ّ‬
‫ل مذمت جهل‬ ‫عقول ما درك مىكند اگر چنان مىبود‪ ،‬خداوند عّزوج ّ‬
‫خدا و رسول و در حد ّ شرك فرمودهاند‪.‬‬
‫را نمىكرد‪،‬زيرا كه آنها همه چيز را به عقل درك مىكنند‪ ،‬و جهل‬
‫ه اين بود كه به جهت اولواللباب اظهار عدم اطلّع‪ ،‬و نصب‪ ،‬و‬ ‫كليّت ً‬ ‫ندارند‪.‬‬
‫عداوت او با اهل حق شود‪ ،‬زيرا كه اگر چه در اول ادّعاى اتّفاق‬
‫و هيچ كس از خلق نيست كه موضع مذ ّمت جهل شود‪ ،‬پس‬
‫بين‬
‫مذ ّمت جهل نزد ايشان عبث خواهد بود‪ .‬حاشا! كه خداوند عّزوج ّ‬
‫ل‬
‫فريقين مىكند لكن فريه و دروغ خود را فراموش كرده چنانچه‬
‫عابث باشد ولكن اهل رأى و ظن از مردمان چون كه بعد از‬
‫اقرار‬
‫دانستن‬
‫دارد كه دروغگو حافظه ندارد!‬
‫حق اختيار سفاهت و جهالت از حق كردند‪ ،‬و خوار داشتند نعمت‬
‫را‪،‬‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬بيدار گردن و هوشيار ساختن‪.‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬مقصد‪ .‬همان‪.‬‬
‫علما‬ ‫گاهى طريقهاى حقّهاى اخباريين را شجرهاى خبيثه مىخواند‪ ،‬و‬
‫مع اختلف ايشان‪ ،‬و معرفت اعلم را متكّل به عقل جاهل‪ ،‬و‬ ‫دفعهاى فتواى بطلن اين طريقه را از لسان مجتهدين اهل عصر‬
‫تصديق‬ ‫متفّقا‬
‫‪9‬‬ ‫‪8‬‬
‫اهل جره مىكند‪ .‬و در مقام جهل و تحير رجوع به غير اعلم را‬ ‫نسبت مىدهد‪ .‬و آنا در همه امور متكّل به عقل ناقص خود مىشود‪،‬‬
‫اگر‬ ‫و ساعتى متعرض اظهار معاندت بين علماى اعلم از جهت‬
‫فتواى غير اعلم به خلف واقع شود راجع را مستحق عتاب و‬ ‫جهالت‪،‬‬
‫عقاب‬ ‫به كنايهاى مدح و ذم مىشود‪.‬‬
‫و نيز از جهت سوء ظن كه به كليّهاى علما دارد‪ ،‬حمل به صحت‬
‫در وجه كلمات ايشانت نه مىتوان كرد‪.‬‬
‫چنانچه ممكن حمل به صحت از آن به نوع كه شخص يوسف ـ‬
‫عليه الرحمه ـ حمل فرمودهاند وجه اختلف ايشان را در احكام‪،‬‬
‫معلل به حسب افهام ايشان را از روايت‪ ،‬و نسبت دادهاند علّت را‬
‫به‬
‫هر دو فرقه عموما‪.‬‬
‫و از اقوال اين جاهل اين جور فهميده مىشود كه اختلف بين‬
‫مجتهدين ناشى از انسداد باب علم‪ ،‬به سبب اختلف روايت است‪،‬‬
‫و‬
‫اگر چنانچه در عقيده خود ثابت مىبود‪ ،‬بايد قطعا مذ ّمت كسانى كه‬
‫مذ ّمت مجتهدين از علماى طائفهاى حقّه؛ مثل‪ :‬عالم ربّانى محمد‬
‫امين‬
‫استرآبادى ـ عليه الرحمة ـ و محدّث فيض كاشانى ـ عليه الرحمة ـ‬
‫و‬
‫غير ايشان را تجويز نمىكرد زيرا كه ايشان آنچه در مذ ّمت‬
‫مجتهدين‬
‫فهميدهاند‪ ،‬از مضمون اخبار كه منشاء اختلف بين مجتهدين است‬
‫فهميدهاند‪ .‬و به اين سبب موجب تقبيح و تهديد نزد عقل نخواهد‬
‫بود‪.‬‬
‫و از جهت اين كه اخبار نزد اين طائفه قطعى الدلله‪ 1‬ثبت‪ ،‬و به‬
‫زعم ايشان كليّتا ذوى الوجوه‪ 2‬است‪ ،‬يا ظنى الصدّور‪ ،3‬و مجتهدين‬
‫به‬
‫خيال ايشان بعد اجتهاد‪،‬اگر چه اجتهادش خطا واقع شود معذور‬
‫است‪.‬‬
‫نتيجه اين اعتقاد اين كه بر هيچ يك از معتقدين اديان مختلفهاى‬
‫بأسى نباشد‪ ،‬زيرا كه هر يك از فرق به زعم ايشان بذل وسع‬
‫كردهاند‪،‬‬
‫پيشتر از آنچه معتقد مذهب ايشان است نه فهميدهاند‪ ،‬و نيز هر‬
‫فرقهاى را از روايات و اخبار دليلى است كه به متابعت ظنون‬
‫ايشان‬
‫تأويل كردهاند‪ ،‬و عقل فطرى اختصاص به فرقهاى اصولى ندارد‪.‬‬
‫چنانچه عرض خواهد شد در مقام خود در معناى عقل كه عقل غير‬
‫آن چه اين سالب عن نفسه العقل فهميده است خواهد بود‪ ،‬و فى‬
‫الجمله‪ :‬در اين جا به جهت بصير سامع‪ 4‬بر غباوت‪ 5‬لزم اشقاوه‬
‫شيخ‬
‫رضا صاحب اجوبه مزخرفه‪ 6‬عرض مىشود‪:‬‬
‫و آن اين است كه بعد از آن كه اقرار بر خداوند بندد نسبت امر او‬
‫را‬
‫به متابعت عقول ناقصهاى به خلف ما انزل اللّه مىدهد‪ ،‬و خداوند‬
‫و أُول ِي‬ ‫سو َ‬
‫ل َ‬ ‫عوا الّر ُ‬
‫َ‬
‫و أطي ُ‬ ‫عوا الل ّ َ‬
‫ه َ‬
‫َ‬
‫ل مىفرمايد‪( :‬أطي ُ‬ ‫عّزوج ّ‬
‫‪7‬‬ ‫َ‬
‫م)‬ ‫ُ‬
‫منْك ْ‬‫ر ِ‬ ‫اْل ْ‬
‫م ِ‬
‫البته از فحواى اولى المر عقل ناقص را فهميده باشد كه امر به‬
‫متابعت‬
‫كرده است‪ .‬به غير سماع مىگويند‪ :‬تكليف عامى و جاهل سوال از‬
‫علما اسلم است‪ ،‬و عقل فطرى را حاكم مىداند در تقليد اعلم‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬دللت كه علم آور است‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬داراى چند وجه‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫از حد ّ گمان تجاوز نكند‪..‬‬ ‫عليهالسلم‬ ‫‪ -‬منسوب بودن كلم به معصومين‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬شنونده‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬احمق شدن‪ .‬همان‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪6‬‬
‫‪ -‬آگاهان به مسأله فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪ -‬بيهوده و باطل‪ ،‬همان‪.‬‬

‫‪9‬‬ ‫‪7‬‬
‫‪ -‬سرگردانى‪ .‬همان‪.‬‬ ‫‪ -‬نساء ‪.59 /‬‬
‫نه ميداند‪ ،‬و بعد خود را اهل خبره قرار داده مىگويد‪:‬‬
‫از اين جا واضح شد كه فعل ً تكليف شما پيروى كردن يكى از‬
‫آيات اللّه ساكنه در عتبات عاليات است‪ ،‬و در جاى ديگر ذكر‬
‫اسمهاى‬
‫ايشان مىكند‪.‬‬
‫نه ميدانم؛ كه اولً‪ :‬چه چيز او را به اين شناخت انداخته كه بالكليّه‬
‫از سيد الفقهاء و المجتهدين‪ ،‬آيت اللّه فى العالمين‪ ،‬حامل آثار‬
‫ائمه‬
‫طاهرين‪ ،‬آقاى سيد اسماعيل صدر الدين اسمى نبرده و بقيهاى‬
‫علما‬
‫اعلم را اگر چه اسماء تبركات ايشان را ذكر كرده لكن اجمالً‬
‫اضراب‪ 1‬از يكى به ديگرى نسبت را مقصود بالصاله اختصاص به‬
‫خود مىدهد‪ ،‬محتمل از سياق كلمات مزخرفات او اين كه البته‬
‫مابقى‬
‫علما افرادى مجهول در اعلميّت اند‪ ،‬قدر متيقن اعلميّت به خود او‬
‫ظاهر خواهد بود‪.‬‬
‫زيرا كه ديگرى به اين مردم جهّال نه كتابى در اين مقام تحيّر‬
‫ايشان‬
‫رسيد كه به آن فتواى عمل كنند‪ ،‬در رد ّ اخباراللّه و اخبار رسول و‬
‫مهاى علما‬ ‫ائمه عليهالسلم‪ ،‬و نر بر بطلن طريقهاى اخباريين‪ ،‬و اين عل ّ‬
‫را لزم‬
‫شد كه در مقام اظهار طريقهاى حقّهاى اخباريين كه به زعم او‬
‫بدعت‬
‫است‪ ،‬علم خود را ظاهر كند‪.‬‬
‫چنان چه آقاى باقر بهبهانى به زعم اين غبى‪ ،‬اين شجره را از بيخ‬
‫و‬
‫مه هم به او اقتدا‬ ‫بُن بر كند‪ ،‬و تخطئهاى اين طريقه نمود‪ ،‬اين عل ّ‬
‫كند ـ‬
‫و كاقتداء الث ّانى بالوّل ـ اسم او هم اشتهار يابد‪ ،‬و نيز آنچه در‬
‫فتواى او‬
‫است همه با دليل و برهان اتس‪ ،‬و حال آن كه به زعم‪ 2‬او و امثال‬
‫او‬
‫معناى تقليد‪ :‬اخذ قول غير است بدون دليل‪.‬‬
‫از اين جا معلوم است كه قبول اين قول مزخرف تقليد نه خواهد‬
‫بود‪ .‬و يا تقليد به معناى اوّلى اختصاص به غير او دارد‪ .‬و اخذ از او‬
‫بايد با دليل باشد‪ ،‬و آن ادّله هم عقلى باشد زيرا كه اين جور‬
‫اشخاص‬
‫رذيل به زعم ايشان قابليّت منصب امامت دارد‪ .‬و يا اين اقوال او‬
‫از هر‬
‫دو معنا خارج خواهد بود‪ ،‬يا از قبيل لطيفه خوانى‪ ،‬و قصه خوانى‬
‫خواهد بود‪ ،‬بايد بندهاى مؤمن كه دين خود را از كتاب خدا و سنّت‬
‫رسول اللّه صلىاللهعليهوآله اخذ كرده است هيچ گوش به او ندهد!‬
‫تنبيه‬
‫‪3‬‬
‫عرض مىشود‪ ،‬خدمت جملهاى ـ اولوالبصار ـ ‪:‬اين كه از عدم‬
‫بصيرت اين غدّار اين كه اوّلً‪ :‬تكليف جهّال را منحصر در رجوع به‬
‫«اعلم» و معرفت آنرا به عقل و تصديق اهل خبر كرده است‪.‬‬
‫وحال آن‬
‫ما در اين اعصار خلف طريقهاى سهلهاى سمحا‬ ‫كه اين تكليف سي ّ‬
‫بلكه تكليف ما ليطاق خواهد بود‪ .‬بر جملهاى اهل فهم و ذكا‪ ،‬چه‬
‫جاى مردمان جهّال دور از فهم اين امر عظُما! زيرا كه به فرض‬
‫م ّ‬
‫ل‬ ‫كه أ ّ‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬اعراض كردن و روى گردانيدن‪.‬همان‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬گمان بردن‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬صاحبان بصيرت‪.‬‬
‫صدق مقالته و‬ ‫از قدر متيقن عرض شود‪ ،‬هم به زعم اين بى خرد نيز امر اعلميّت‬
‫جواز عدالته»‬ ‫نزد‬
‫حاصل معنا؛ اين كه فرمود‪ .‬حضرت صادق عليهالسلم يزنديق كه سوال‬ ‫ذوى الفهام متردد بين بيست تن و زيادهتر از علماى اعلم در‬
‫كرد از آن حضرت كه بكدام دليل ثابت مىكنى انبيا و رسل را‬ ‫عتبات‬
‫فرمود‬ ‫عاليات است‪ .‬مرد عامى كه از وليت بعيده به فرض آمده و به‬
‫سكونت در آن مكان شريف مدّت يكسال مشّرف شود‪ ،‬از كجا پى‬
‫به‬
‫اعلميّت خواهد بُرد؟ ببين كه كدام اين بزرگان در علم اصول ظنّى‬
‫بيشتر از ديگران تحصيل كرده و فهميده؟ و از كجا ضبط مىتواند‬
‫علماى تمام دنيا را‪ ،‬و به فرض كه تميز بين اعلم و غير اعلم مع‬
‫جميع‬
‫آنها ادّعاى اعلميّت را ممكن باشد به جهت عامى؟‬
‫وجه امكان تميز عقل ً به چند چيز مترتب مىشود‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ يا به خبر دادن عدلين ‪ 2‬ـ يا عدل واحد‪ ،‬چنانچه در رسايل‬
‫معموله مقرر داشتهاند‪ .‬بلى؛ اگر چنان چه ترديد بين فردين باشد‬
‫و به‬
‫اعلميت طرف مقابل مجزى معارض نشود‪ ،‬البته مظنون است‪،‬‬
‫حصول توثيق عامى بر حكم اعلميّت‪ ،‬و در صورت تعارض منجرين‬
‫و ادّعاى اعلميّت مجمعين قطعا حكم بر تكليف عامى بر معرفت‬
‫اعلم تكليف ماليطاق‪ 1‬و فرض حصول آن فرض محال است و‬
‫بس‪.‬‬
‫و اگر گوئى تكليف او در اين صورت تخيير است‪ ،‬بعد از بذل‬
‫وسع بنا بر قول خود سركار اگر در واقع اخذ قول غير اعلم شد‪ ،‬و‬
‫حكم بر خلف واقع‪ ،‬واقع شد‪،‬مورد ملمت و عتاب بلكه مستحق‬
‫مؤاخذه و عقاب خواهد گشت‪ ،‬پس نتيجهاى اين اعتقاد كه‬
‫منسوب به‬
‫ل مردم را مهمل‬ ‫اتفّاق اهل اجتهاد است‪،‬اين كه خداوند عّزوج ّ‬
‫گذاشته‬
‫و تكليف بر ايشان ظاهر نكرده و تكليف بر عبادت كرد‪ .‬مع تناقض‬
‫و‬‫ب الرباب لزم جبر و ظلم مىشود‪َ ( .‬‬ ‫اين نيست بذات مقدس ر ّ‬
‫ما‬
‫وا كَبيًرا)‪ 3‬ـ‬‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫عل‬‫ُ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫و‬‫ُ‬ ‫قول‬‫ُ‬ ‫ي‬
‫ّ َ‬‫ما‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َعالى‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫(‬ ‫ـ‬ ‫‪2‬‬
‫د)‬ ‫عبي‬
‫َ ِ‬ ‫ْ‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ٍ‬ ‫م‬‫ّ‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ظ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫َرب ّ‬
‫چه طور‬
‫مىشود كه خداوند حكيم تكاليف را مهمل گذاشته باشد‪ ،‬و حال‬
‫آنكه‬
‫به وجوب لطف بر حكيم جميع عقل اعتراف دارند‪ ،‬چنانچه اين‬
‫معنا‬
‫را مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم در خبر متواتر النسبه قطعى‬
‫الدلله و‬
‫آن اين كه‪ :‬قال عليهالسلم‪« :‬للزنديق الذّى سأله من أين أثبت‬
‫النبياء و الّرسل»‪.‬‬
‫ن لنا خالقا صانعا متعاليا‬ ‫ما أثبتنا أ ّ‬ ‫ّ‬ ‫ل‬ ‫ّا‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫قال ـ عليه السلم ـ‪:‬‬
‫عن ّا‪ ،‬و عن‬
‫صانع حكيما ستعاليا لنا لم‬ ‫جميع ما خلق و كان ذلك ال ّ‬
‫يجز ان يشاهده‬
‫خلقه‪،‬و ل يل مسوه فيباشرهم‪ ،‬و يباشروه و يجاجهم‪ ،‬و‬
‫ن‬‫يجاجوه ثبت أ ّ‬
‫له سفراء فى خلقه‪ ،‬يعبرون عنه الى خلقه و عباده و‬
‫يدنوهم على‬
‫مصالحهم و مناقعهم و ما به بقائهم و فى تركه فنائهم‬
‫فثبت المرون‪ ،‬و‬
‫التاهون عن الحكيم العليم فى خلقه و المعيّرون عند‬
‫ل و عّز و هم‬ ‫ج ّ‬
‫النبياء و صفوته من خلقه حكماء مؤدبين بالحكمة‬
‫مبعوثين بها غير‬
‫مشاركين للن ّاس على مشاركتهم بهم فى الخلق و‬
‫التركيب فى شىء من‬
‫م يثبت‬ ‫احوالهم ما يدين من عند الحكيم العليم بالحكمة ث ّ‬
‫ل‬‫ذلك فى ك ّ‬
‫ما أتت به الرسل و النبياء من الدّلئل و‬ ‫نم ّ‬ ‫دهر و زما ٍ‬
‫البراهين لكيل‬
‫ل على‬ ‫م يد ّ‬ ‫جة يكون معه عل ٌ‬ ‫تخلوا الرض اللّه من ح ّ‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬تكليف بر چيزى كه طاقت آن راندارد‪ .‬و اين خلف روش عقلء است‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬فصلت ‪.47 /‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬اسراء ‪.43 /‬‬
‫چون كه ما ثابث كرديم كه به تحقيق از براى ما خالقى‬ ‫عليهالسلم‬ ‫امام‬
‫است كه‬
‫ما از صنعت او بوجود آمدهايم و بايد آن خالق ما متعالى باشد‪ ،‬از‬
‫ما و‬
‫از جميع مخلوقين خود و آن صانع ما كه حكيم و متعال است‪ ،‬از‬
‫جميع مخلوقين تجويز نمىكند عقول درك كنه ذات او را پس جايز‬
‫نيست كه درك كند او را خلقش‪ ،‬و جايز نيست كه درك كنند او را‬
‫به‬
‫لمس و نظر كه به آن سبب مباشرت اين مخلوقين به او حاصل‬
‫شود‪،‬‬
‫و حجت و تكاليف را از او بشنوند بنابراين ثابت شد كه خداوند‬
‫ل را سفراى در خلقتش و تعبير كنندگان از طرف او به‬ ‫عّزوج ّ‬
‫سوى‬
‫خلقتش و بندگانش راهنمائى مىكنند ايشان را به آنچه كه مصالح‬
‫ايشان است‪ ،‬و منافع او است آنچه از امور كه به او بقاى ايشان‬
‫است و‬
‫در ترك آن امر فناى ايشان است‪ ،‬پس با اين ادّله ثابت شد‬
‫آمرون و‬
‫ناهون از طرف حكيم عليم به جهت تبليغ امر و نهى او در بين‬
‫خلقش‪ ،‬و تعبير كنندگان از طرف او به خلقش و آن سفراء انبياء‬
‫خدا و‬
‫برگزيده گان او است از جمله خلقش‪ ،‬حكماءاند كه تاديب مىكنند‬
‫ل مبعوث شدهاند به‬ ‫خلق را به حكمت از طرف خداوند عّزوج ّ‬
‫جهت‬
‫تعليم مصالح و آنچه حكمت در آن به جهت خلق و هيچ مشاركت‬
‫ندارند در اين دانستن حكمت به مردمان مع مشاركت ايشان در‬
‫كيفيت خلق و تركيب و در هيچ چيز از احوال ايشان و در مواد‬
‫دانستن‬
‫به حكمت مؤيدند از نزد حكيم عليم به مصالح حكمت پس از آن‬
‫لزم است ثابت بودن آن معبر در هر هنگام و زمان از آنچه از‬
‫امور كه‬
‫جت همه ثابت باشد از‬ ‫لزمهاى بعثت انبياء و ُرسل بوده بايد بآن ح ّ‬
‫ل از‬ ‫دلئل و براهين‪ ،‬تا اين كه خالى نماند زمين خداوند عّزوج ّ‬
‫جت كه با او باشد علم كه دللت كند بر صدق مقال او‪ ،‬و جواز‬ ‫ح ّ‬
‫عدالت او‪ ،‬پس بنابراين حديث و عقل ً تبليغ و توضيح آنچه مصالح‬
‫ل چنانچه لطف بر‬ ‫خلق است بر اين معبّرين از طرف عّزوج ّ‬
‫خداوند‬
‫حكيم لزم بوده‪ ،‬لزم است‪ ،‬و اعمال مصالح از طريق بيان از‬
‫نقض‬
‫است كه نسبت آن به خداوند جايز نيست‪ ،‬و به لطف نيز نسبت‬
‫تقصير كفر است البته هيچ تقصير نشده در تبليغ مسأله چنانچه‬
‫بعد‬
‫تدّبر در كلمات ايشان بر هر منصف بصير معلوم مىشود كه در امر‬
‫مشتبه هيچ حاجت به اجتهاد مجتهد ندارد‪.‬‬
‫زيرا آنچه مصلحت در اظهار آن است حكم او ظاهر است‪ ،‬و‬
‫آنچه بالكلّيه مخفى است موضوع است از بندگان به حسب مصالح‬
‫ايشان و آنچه مشتبه است حكم او نيز من حيث المصلحة ظاهر و‬
‫تكليف به احتياط است و بس‪ ،‬و اين مرد بى تميز‪ ،‬بعد از كلمات‬
‫مزخرفات خود استهزاءً مىگويد‪ :‬در جواب شبهات كه از اخبار و‬
‫ول‬ ‫آيات بر مطابعت عقول ناقصه وارد مىشود از قبيل آيه‪َ ( :‬‬
‫ف ما‬ ‫ق ُ‬ ‫تَ ْ‬
‫‪1‬‬
‫م يُحيطُوا‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ّ‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬ ‫ب‬‫(‬ ‫تعالى‪:‬‬ ‫قوله‬ ‫و‬ ‫‪.‬‬ ‫م)‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫عل‬
‫ِ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫س‬‫لَي ْ َ‬
‫ما‬ ‫َ ّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫م‬‫عل ْ ِ‬ ‫بِ ِ‬
‫فان ْظُْر كَي ْ َ‬
‫ف‬ ‫م َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ن‬ ‫ذي‬ ‫ب ال ّ‬ ‫ّ‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ك‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ك‬ ‫ه‬ ‫م ت َأْويل ُ‬ ‫ه‬ ‫ْ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫يَأ ِ‬
‫ِ‬ ‫ت‬
‫ة‬
‫قب َ ُ‬ ‫ن عا ِ‬ ‫كا َ‬
‫‪2‬‬ ‫ّ‬
‫ة إِذا‬
‫من َ ٍ‬‫مؤ ِ‬ ‫ول ُ‬ ‫ٍ َ‬ ‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫مو‬
‫ٔ‬ ‫ُ‬ ‫ِ‬ ‫ل‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫كا‬ ‫ما‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫(‬ ‫تعالى‪:‬‬ ‫قوله‬ ‫و‬ ‫‪.‬‬ ‫ن)‬ ‫َ‬ ‫ِمي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫الظ‬
‫و‬
‫ه َ‬ ‫ضى الل ّ ُ‬ ‫ق َ‬ ‫َ‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬اسراء ‪.36 /‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬يونس ‪.39 /‬‬
‫َ‬ ‫م ال ْ ِ‬ ‫َ‬ ‫رسول ُ َ‬
‫يا كسب و اختراع فضول‪ 8‬از فضول‪ .‬اگر از اول است آيا‬ ‫ص‬
‫ع ِ‬ ‫ن يَ ْ‬
‫م ْ‬‫و َ‬ ‫م َ‬ ‫ه ْ‬
‫ر ِ‬‫م ِ‬‫نأ ْ‬ ‫م ْ‬‫خيََرةُ ِ‬ ‫ه ُ‬‫ن لَ ُ‬
‫ن يَكُو َ‬ ‫مًرا أ ْ‬ ‫هأ ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ ُ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ه فقدْ‬ ‫َ‬
‫سول ُ‬ ‫و َر ُ‬ ‫ه َ‬ ‫الل ّ َ‬
‫مبين ًا)‪ 1‬و غير اينها آيات بيشمار كه در نهى از متابعت‬ ‫ضلل ً ُ‬ ‫ل َ‬ ‫ض ّ‬ ‫َ‬
‫و‬
‫تمسك به عقول ناقصه نازل شده است‪ .‬و نظائر آن از اخبار بر‬
‫آن معنا‬
‫وارد است‪.‬‬
‫از قبيل قوله عليهالسلم‪« :‬دين اللّه ل يصاب بالعقول»‪ .‬و قول‬
‫الصادق عليهالسلم‪ :‬در‬
‫ر‬
‫غي ْ ِ‬
‫هواهُ ب ِ َ‬ ‫ع َ‬ ‫ن اتّب َ َ‬‫م ِ‬‫م ّ‬ ‫ل ِ‬‫ض ّ‬‫ن أَ َ‬
‫م ْ‬‫و َ‬ ‫ل؛ ( َ‬‫تفسير قول خداوند عّزوج ّ‬
‫ن‬
‫م َ‬ ‫هدًى ِ‬ ‫ُ‬
‫ه)‪ 2‬قال‪« :‬اتخذ رأيه دينا» و قول ابى الحسن عليهالسلم در‬ ‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫الل‬
‫تفسير آيه مذكور‬
‫يعنى‪ :‬اتخذ دينه هواه بغير هدى من الئمة عليهالسلم»‪ .‬و نظائر‬
‫اين اخبار را به‬
‫جهالت رأى خود حمل بر فروع مىكند‪.‬‬
‫و تخصيص ميدهد اين نصوص مطلقه را به غير مخصص به فروع‬
‫دين‪ ،‬و متابعت عقل را در اصول دين لزم مىداند‪ ،‬كه بدون اذن از‬
‫ل و حجج او و نيز اين متابعت عقول ناقصه را‬ ‫طرف خداوند عّزوج ّ‬
‫بالنسبه به عوام به جهت خاص لزم ميداند كه مجرد رجوع به‬
‫علماى‬
‫اهل رأى باشد و بس‪.‬‬
‫‪4‬‬ ‫ه و تغلي ٌ‬
‫ط‪ 3‬و تجهي ٌ‬
‫ل»‬ ‫«تنبي ٌ‬
‫معروض خدمت اخوان ايمانى كه تابع اند عقول ايشان به شرع‬
‫ل را دو حجت‬ ‫رحمانى؛ اين كه هيچ خفائى نيست كه خداوند عّزوج ّ‬
‫سل و‬ ‫است بر خلقش‪ 1 :‬ـ حجت ظاهره كه مراد به آن انبياء و ر ُ‬
‫جت باطنه كه با مراد به آن عقول صافيه كه به‬ ‫اوصياءاند‪ 2 .‬ـ و ح ّ‬
‫آن‬
‫تميز دهد صدق را از كذب و تصديق كند صادق على اللّه را و‬
‫تكذيب‬
‫كند كاذب على اللّه را‪ ،‬و از براى صدق و كذب علمت ظاهره‬
‫قرار‬
‫داده است كه عقل موهوبى را به آن تابع گردانيده و مخالفت آن‬
‫ن‬‫و لك ِ ّ‬ ‫علمات را تعبير به جهالت فرموده چنانچه مىفرمايد‪َ ( :‬‬
‫ن‬ ‫الّذي َ‬
‫‪5‬‬
‫ن) ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫كَ َ‬
‫قلو َ‬ ‫ع ِ‬‫م ل يَ ْ‬‫ه ْ‬
‫و أكثُر ُ‬ ‫ب َ‬ ‫ذ َ‬ ‫ه الك ِ‬ ‫على الل ِ‬ ‫ن َ‬ ‫فُروا ي َفتَُرو َ‬
‫ن) و نيز ائمه عليهالسلم به‬ ‫‪6‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ن أكْثََر ُ‬
‫هلو َ‬ ‫ج َ‬‫م يَ ْ‬‫ه ْ‬ ‫و لك ِ ّ‬ ‫و مىفرمايد‪َ ( :‬‬
‫شيطنت و‬
‫نكرى تعبير فرمودهاند‪ :‬چنانچه در محل خود مىآيد انشاءاللّه‬
‫مًرا‬ ‫َ‬ ‫نمىدانم از كجا تخصيص دادهاند‪ .‬مثل آيهاى‪( :‬إِذا َ‬
‫قضى أ ْ‬
‫فإِن ّما‬‫َ‬
‫ن)‪ 7‬را به فروع دين و باقى آيات و اخبار كه‬ ‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ُ‬
‫ل‬ ‫قو‬ ‫ُ‬ ‫يَ‬
‫عموما‬
‫همه در نهى از تمسك بعقول ناقصه وارد شده است‪.‬‬
‫و از چه چيز فرق كردهاند‪ ،‬زيادتى عقل علماى اهل رأى را از‬
‫عقول عوام؟ آيا زيادتى عقل علما از جهت تدريس و تتبع در علم‬
‫منطق و اصول است‪ ،‬و يا از بركت كلمات شافيات رسول‬
‫صلىاللهعليهوآله و آل‬
‫رسول صلىاللهعليهوآله اگر از اوّل است‪ .‬آيا آن اولى موضوع نزول از نزد‬
‫واهب‬
‫العقول است‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬احزاب ‪.36 /‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬قصص ‪.50 /‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬به غلط واداشتن فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪ -‬به نادانى واداشتن‪ .‬همان‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬مائده ‪.103 /‬‬

‫‪6‬‬
‫‪ -‬انعام ‪.111 /‬‬
‫‪8‬‬
‫‪ -‬فضولى‪،:‬خالت كردن بيجا در كار كسى‪ ،‬فضول‪ :‬باقيمانده چيزى از باقيمانده‪ .‬فرهنگ‬ ‫‪7‬‬
‫عميد‪.‬‬ ‫‪ -‬بقره ‪.117 /‬‬
‫عقلش از طبقهاى اوّلى از درجات ثلثة است‪ ،‬كه نيز به تصور‬ ‫مخصوص از براى پيغمبر و رسول است‪ ،‬و يا رسالت قابل هر‬
‫محض‬ ‫ظلوم‬
‫عقل اش درك كند اشياء را‪ ،‬پس هيچ رجوع آنها در مقام تحرير‬ ‫و جهول‪ ،‬و اگر از ثانى است چه حاجت به متابعت عقل نواقص‬
‫علما‬ ‫العقول‪.‬‬
‫لزم نخواهد بود‪ ،‬به اين وجه اختصاص مىيابد رجوع سفها به عقول‬ ‫و آيا بين منطقيين كه يكى از ديگرى اخذ كرده باشند تا واضح اول‬
‫نواقص بعض اشقياء از علماء اهل رأى و بس‪.‬‬ ‫ايشان‪ ،‬آيا آن اوّلى محض به تصوّرات عقلى خود اختراع كرده‬
‫و نيز آنچه در جواب شبهاى‪ ،‬اين عامل به شبهه نوشته هيچ ربطى‬ ‫باشد‬
‫به لزوم رجوع جاهل به عالم و عمل او ندارد‪ ،‬زيرا حكم او به‬ ‫يا از نبى و وصى نبى كه علم ايشان موهوبى است؟ بر فرض اگر‬
‫محض‬ ‫از‬
‫عقل است‪ ،‬و مجرد شنيدن سوال و گفتن جواب بحكم عقل و‬ ‫تصور عقلى محض باشد پس بايد ممكن باشد از براى بعض عوام‬
‫رجوع‬ ‫كه‬
‫عامى در مقام تحيّر به عالم غير از فتواى عالم است‪ ،‬زيرا رجوع‬
‫عامى‬
‫به عالم يا در اصول دين است يا در فروع‪ ،‬اگر در اوست‪ :‬آيا غير‬
‫اخذ‬
‫قول عالم در اصول دين را در اصطلح تقليد مىنامد يا خير؟ اگر‬
‫فرضا تقليد بر اين معنا اطلق يابد تقليد در اصول دين لزم مىآيد‬
‫ازجملهاى عامى و جاهل در اصول‪ ،‬اگر گوئى‪ :‬تقليد اخذ بى دليل‬
‫است‪.‬‬
‫و رجوع در اصول دين بايد اخذ با دليل باشد آيا اين اخذ با دليل‪،‬‬
‫از دليل سماعى از معصوم باشد‪ ،‬يا از رأى و عقل علما اگر قول‬
‫معصوم اخذ شود نيز تقليد معصوم گفته مىشود يا خير؟‬
‫و اگر اخذ قول و رأى علما لزم است آيا دليل كه بر اين مطلب‬
‫عامى اخذ مىكند از هر عالم كه موافق به دين او باشد اخذ كند‪ ،‬يا‬
‫اختصاص اخذ در اين مسأله به «شيخ رضا» و امثال او دارد‪ ،‬اگر‬
‫اختصاص به او نداشته باشد‪ ،‬عامى در مقام تحيّر در اصول دين به‬
‫هر‬
‫مذهب كه رجوع كند‪ ،‬و دليل رأى آن مذهب را بشنود چارهاى به‬
‫جهت جواب او ندارد‪.‬‬
‫و آن مساله از قرار عقل او البته موافقت مىكند‪ ،‬منتهى هر عامى‬
‫نوعى از اعتقاد را قبول خواهد كرد‪ ،‬به حسب اختلف طبائع‪ ،‬پس‬
‫لزمهاى اين قول مظنون اين كه به هر مذهبى به حكم عقل خود‬
‫رجوع كند‪ ،‬مصاب خواهد بود‪.‬‬
‫از اين جا است فساد نظام و تدبير‪ ،‬منشاء اختلف مذاهب اهل‬
‫رأى‪ ،‬كه باعث ريختن خونها است‪.‬‬
‫بلى‪ :‬رجوع به معصوم كه تعبير امور را به جهت هر يك از جهّال و‬
‫عامى به قدر فهم و مصلحت ايشان مىفرمايند‪ :‬منشاء فساد و‬
‫اختلف عوام در عقايد نخواهد بود‪ ،‬و در اين زمان نيز از اقوال‬
‫ايشان‬
‫به قدر كفايت اهل زمان از دليل واضحه موجود است كه در هر‬
‫امرى‬
‫از امور برتر از آن چه محتاج به جواب اهل رأى است‪ ،‬و در‬
‫اعصار‬
‫حضور ايشان‪[ ،‬به قدر كفايت اهل زمان] آن چه از جوابهاى كه به‬
‫اهل اديان مختلفه فرمودهاند‪ ،‬و هر يك از آن را آن قدر تفصيل‬
‫دادهاند‬
‫كه تا قيامت به هر وجه از وجوه كه اهل آن ايراد كنند شامل‪ ،‬و‬
‫جواب‬
‫او تام و كامل باشد‪.‬‬
‫و بر فرض حادثهاى كه به حيله و مكر از ثبوت دعواى دين‬
‫مدعيّان سر زند كه در اعصار حضور ايشان عليهالسلم وقوع نيافته‬
‫باشند‪ ،‬البته‬
‫به جهت ابقاى دين مبين آن عذر و حيله را دفع خواهند كرد‪،‬‬
‫چنانچه‬
‫نقل شهور از قضيّه كه بر اهل بحرين واقع شد از حيلهاى وزيرى‬
‫ناصبى كه به محمد بن عيسى ـ رضوان اللّه عليه ـ حل جواب از‬
‫طرف‬
‫جت عجل الله فرجه واقع شد‪ ،‬چنانچه اگر مؤمنين بصير‬ ‫حضرت ح ّ‬
‫اندك تصوّرى كند در آن قضيه البته به جهت او مبين مىشود؛ كه‬
‫اجوبه جور حوادث مال «شيخ رضا» و امثال او در مقام تحيّر‬
‫عوام‬
‫نخواهد بود‪ ،‬تا خصم ساكت شود‪ ،‬از آن اما در مقام ايرادى كه از‬
‫فرق‬
‫مختلفهاى وارد مىشود‪ ،‬در صورت امكان جواب موافق به عقل‬
‫اگر‬
‫چه اين اهل رأى محتاج به قول ائمه عليهالسلم به زعم ايشان نيستند‬
‫لكن‬
‫ماها كه خود را مطيع ائمه عليهالسلم مىدانيم ماموريم از طرف ايشان‬
‫كه به‬
‫قول ايشان با خصم تكل ّم كنيم‪ ،‬چنانچه مىفرمايد‪ :‬صادق عليهالسلم‬
‫ن‬‫م ْ‬‫ف َ‬‫اين آيات كردهاند‪ ،‬تعبير به شركت فرموده‪ :‬بقوله تعالى‪َ ( :‬‬ ‫«حاجوا‬
‫ن‬
‫كا َ‬ ‫النّاس بكلمى فان حاجوكم كنت أنا المحجوج ل أنتم»‪.‬‬
‫ة‬
‫عبادَ ِ‬ ‫ك بِ ِ‬‫ر ْ‬ ‫و ل يُ ْ‬
‫ش ِ‬ ‫حا َ‬ ‫مل ً صال ِ ً‬ ‫ع َ‬‫ل َ‬‫م ْ‬ ‫فلْي َ ْ‬
‫ع َ‬ ‫ه َ‬ ‫جوا ل ِقاءَ َرب ِّ ِ‬ ‫يَْر ُ‬ ‫جه تابع نص وارد از شارع مىدانيم‪ ،‬نه‬ ‫و نيز عقول خود را در محا ّ‬
‫‪7‬‬
‫حدًا) ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫مستقل‪ ،‬چنانچه نصوص وارده كه موافقت به عقل هم دارد‪ ،‬و‬
‫هأ َ‬ ‫َرب ِّ ِ‬
‫مراد به عمل صالح‪ :‬وليت اميرالمؤمنين عليهالسلم و اطاعت آن‬ ‫رجوع‬
‫حضرت‬ ‫عامى به معصوم در مقام تحيّر و در فروع و اصول هيچ فرقى‬
‫را فرموده و به شرك‪ :‬به عبادت و اطاعت غير ايشان عليهالسلم را‪ :‬و‬ ‫ندارد‪.‬‬
‫آيه را‬ ‫ة ثابت است كه انكار آن‬ ‫و مطالب اصليه واردهاى از معصوم كلي ّ ً‬
‫وجوه ديگر از معانى هم است‪.‬‬ ‫از‬
‫علَي ْ ِ‬
‫ه‬ ‫ه َ‬‫م الل ّ ُ‬ ‫حّر َ‬
‫قدْ َ‬‫ف َ‬ ‫ه َ‬‫ك بِالل ّ ِ‬‫ر ْ‬ ‫ن يُ ْ‬ ‫عدم اطلّع يا معانده به ائمه عليهالسلم است‪.‬‬
‫ش ِ‬ ‫م ْ‬ ‫ه َ‬‫نيز مىفرمايد‪( :‬إِن ّ ُ‬
‫و حوادث چنانچه عرض شد كه مكر و حيله باشد عقول از آن‬
‫ة)‪ 8‬قوله‬ ‫جن ّ َ‬ ‫ال ْ َ‬
‫‪9‬‬ ‫عاجز است ال ثبوت آن به معجزهاى شود يا به آنچه فرق آن را‬
‫شيْئًا) و از جهت اين‬ ‫ه َ‬ ‫ركُوا ب ِ ِ‬ ‫ش ِ‬‫و ل تُ ْ‬ ‫ه َ‬ ‫عبُدُوا الل ّ َ‬ ‫وا ْ‬‫تعالى‪َ ( :‬‬ ‫ائمه عليهالسلمفرمايش كردهاند‪ ،‬چنانچه بعد از تدبّر در كتاب‬
‫آيات‬ ‫«الخرايج و‬
‫مىفرمايد شيخ صدوق ـ عليه الرحمه ـ‪( :‬اعتقادنا فى من‬ ‫الجرائح» شيخ رواندى ـ عليه الرحمة ـ معلوم مىشود يا به خبر از‬
‫خالفنا فى‬ ‫فعل‬
‫شىء من أمور الدين كاعتقاد فى من خالفنا فى جميع‬ ‫آن‪.‬‬
‫امور الدين»‪.‬‬ ‫و اخباريين ـ رضوان اللّه عليه ـ در حجت عقل به وجه كه عرض‬
‫يعنى؛ اعتقاد ما دربارهاى مخالف به يك امرى از امور دين و در‬ ‫شد‪ ،‬هيچ اختلفى نيست‪ ،‬ال ّ به عبارات كه همه ايشان حجيّت آنرا‬
‫مخالفت به جميع امور دين يكسان است‪ ،‬زيرا كه مخالف به يك‬ ‫از‬
‫امر‬ ‫ل محض به جهت قبول كردن حق‪ ،‬و فهم آن از‬ ‫نزد خداوند عّزوج ّ‬
‫را ائمه عليهالسلم شرك فرمودهاند و به جميع امور را مثل آن چنانچه‬ ‫طريق مذكور بخلف آن بكار مىبرند و بس‪ .‬وجه رجوع عامى در‬
‫مىفرمايد امام عليهالسلم‪ :‬در ضمن حديث صحيح‪« :‬و من حكم‬ ‫اين زمان به معصوم عليهالسلم در ضمن به شبههاى موضوعيهاى‬
‫بدرهمين‬ ‫ثانيهاى او‬
‫بغيرما أنزل اللّه فقد كفر باللّه»‪.‬‬ ‫عرض مىشود‪.‬‬
‫يعنى كسى كه حكم كند بين مدّعى و مدّعى عليه در دعواى دو‬ ‫تنبيه‬
‫در‬ ‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬ ‫قال اللّه تعالى‪( :‬لِك ُ ّ ُ‬
‫وم ٍ هاٍد)‬ ‫ق ْ‬ ‫ل َ‬ ‫و لِك ُ ِّ‬ ‫ل) و ( َ‬ ‫سو ٌ‬ ‫ة َر ُ‬ ‫م ٍ‬‫لأ ّ‬ ‫ِ‬
‫هم براى خود اگر چه اين حكم در نزد او كوچك آيد‪ ،‬پس سبب اين‬
‫حكم رأى به غير ما انزل اللّه است حكم كرده‪ ،‬كافر شده بخداوند‬ ‫عرض‬
‫عظيم و فرمودهاند‪« :‬هيچ چيزى نيست از احكام مگر اين كه در‬ ‫مىشود اين كه بنابراين آيه و آنچه پيشتر عرض شد‪ ،‬از اين كه‬
‫آن‬ ‫جايز‬
‫دليلى از كتاب و سنّت است»‪.‬‬ ‫نيست اهمال در تبيلغ‪ ،‬و مصالح خلق مبين است كه خداوند‬
‫عّزوج ّ‬
‫ل‬
‫تذنيب‪ 10‬و تغليط‬ ‫را حجتى است‪ ،‬بر خلقش در هر حين و زمان كه مأمورند بندگان‬
‫بدانكه از جمله غلطهاى مغالطه؛ اين كه در جواب شبههاى ثانيه‬ ‫به‬
‫مىنويسد‪:‬‬ ‫َ‬
‫و‬
‫ه َ‬ ‫عوا الل ّ َ‬ ‫ل‪( :‬أطي ُ‬ ‫اطاعت او چنانچه مىفرمايد‪ ،‬خداوند عّزوج ّ‬
‫«اين كه جواب از شبههاى عدم جواز تقليد غير‬ ‫عوا‬ ‫َ‬
‫أطي ُ‬
‫معصوم‪ ،‬اين كه وحشت شما از لفظ تقليد است‪،‬‬ ‫م)‪ 3‬منحصر است اخذحكم از‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫منْك ُ ْ‬ ‫ر ِ‬ ‫م ِ‬‫و أول ِي اْل ْ‬ ‫ل َ‬ ‫سو َ‬ ‫الّر ُ‬
‫يا از‬ ‫ايشان ـ عليهم‬
‫معناى آن؟‪ .‬اگر جهت اوّلى است‪ ،‬مىگوييم‪ :‬اين‬ ‫هوا)‪.4‬‬ ‫فانْت َ ُ‬ ‫ه َ‬ ‫عن ْ ُ‬‫م َ‬ ‫و ما ن َهاك ُ ْ‬ ‫السلم ـ چنانچه مىفرمايد‪َ ( :‬‬
‫و سوال در مقام تحيّر را نيز از ايشان عليهالسلم امر فرموده‪ ،‬و‬
‫اراد بر‬ ‫فرمود‪:‬‬
‫امام عليهالسلم وارد است كه در خبر منقول از‬ ‫ن)‪ .5‬و ايشان عليهالسلمرا‬ ‫مو َ‬ ‫عل َ ُ‬‫م ل تَ ْ‬ ‫ن كُنْت ُ ْ‬ ‫ر إِ ْ‬ ‫ذّك ِْ‬ ‫ل ال ِ‬‫ه َ‬ ‫سئَلُوا أ َ ْ‬ ‫ف ْ‬ ‫( َ‬
‫«احتجاج» چنان‬ ‫از حيثيت تبليغ‬
‫ْ‬ ‫ة أُ ْ‬ ‫ُ‬
‫چه در«وسايل» شيخ حر عاملى است‪ ،‬و هم در‬ ‫ن‬
‫مُرو َ‬ ‫س ت َأ ُ‬ ‫ت ل ِلن ّا ِ‬ ‫ج ْ‬ ‫ر َ‬‫خ ِ‬ ‫م ٍ‬ ‫خيَْر أ ّ‬ ‫م َ‬ ‫ايشان به آيهاى (كُنْت ُ ْ‬
‫و‬
‫ف َ‬ ‫عُرو ِ‬ ‫م ْ‬ ‫بِال ْ َ‬
‫غير آن‬ ‫ر) فرموده و كسى كه مداخله در احكام او‬ ‫َ ‪6‬‬ ‫ْ‬
‫منْك ِ‬‫ن ال ُ‬ ‫ع ِ‬‫ن َ‬ ‫و َ‬ ‫ه ْ‬ ‫تَن ْ َ‬
‫كه امام عليهالسلم پس از فرمايشتاتى مىفرمايد‪( :‬و أما‬ ‫بخلف‬
‫من كان من‬
‫الفقهآء صائنا لنفسه‪ ،‬حافظالدينه مخالفا على هواه‬
‫مطيعا للمر موله‬
‫فللعوا ان يقلدوه‪ )...‬در اين معجز نظام تكليف‬
‫عامى به لفظ‬
‫تقليد فقيه تعمير و مقرر داشتهاند‪»...‬‬
‫و اين حقير اول ضعف عمل و اعتقاد اين جاهل و امثال او را‬
‫عرض مىكنم‪ ،‬بعد عمدهاى كلم او را مع ايراد بر آن تا فساد‬
‫عقيده‬ ‫‪ -‬يونس ‪.47 /‬‬
‫‪1‬‬
‫ايشان بر صاحبان بصيرت ظاهر شود‪ ،‬و آن اين كه اعتقاد جملهاى‬
‫كسانى كه متلبس به لباس او است‪ ،‬اين كه عمل به خبر واحد‬ ‫‪2‬‬
‫مطلقا‬ ‫‪ -‬رعد ‪.7 /‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪ -‬كهف ‪.110 /‬‬ ‫‪ -‬نساء ‪.59 /‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪ -‬مائده ‪.72 /‬‬ ‫‪ -‬حشر ‪.7 /‬‬

‫‪9‬‬ ‫‪5‬‬
‫‪ -‬نساء ‪.36 /‬‬ ‫‪ -‬نحل ‪.43 /‬‬

‫‪10‬‬ ‫‪6‬‬
‫‪ -‬دنباله‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬ ‫‪ -‬آل عمران ‪.110 /‬‬
‫ممنوع است‪ ،‬و اين خبر هم خبر واحد است‪ ،‬مع وجود معارض‪،‬‬
‫متواتر النسبه و قطعى الدللة و نيز اين خبر نزد ايشان به‬
‫اصطلح‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫مُروا إِلّ‬ ‫و ما أ ِ‬ ‫م َ‬
‫مْري َ َ‬
‫ن َ‬‫ح اب ْ َ‬ ‫مسي َ‬ ‫و ال ْ َ‬‫ه َ‬ ‫ن الل ّ ِ‬ ‫ن دُو ِ‬ ‫م ْ‬ ‫أْربابًا ِ‬ ‫ايشان ضعيف است‪ ،‬و روايت مرسل‪ ،‬پس چه طور مىشود سند‬
‫حدًا‬‫ها وا ِ‬ ‫عبُدُوا إِل ً‬ ‫لِي َ ْ‬ ‫ايشان به تقليد مىشود‪ ،‬چه طور بشود كه ممكن باشد‪.‬‬
‫ن)‪ 1‬فقال‪( :‬اما و الله ما‬ ‫ركُو َ‬ ‫ش‬‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ما‬ ‫ع‬ ‫ه‬ ‫ن‬ ‫حا‬ ‫ب‬ ‫س‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ّ‬ ‫ل‬ ‫إ‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫به اين خبر فريب دادن عوام‪ ،‬و حال آن كه اين خبر عام است كه‬
‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ل ِ‬
‫إ‬
‫دعوهم الى‬ ‫اختصاص به فروع دين ندارد بلكه ورود آن در اصول دين اقرب و‬
‫عبادة أنفسهم ولو دعوهم ما أجابوهم و لكن احلوا لهم‬ ‫حمل آن چنانچه عرض خواهد شد‪ ،‬بقرائن سياق كه عقب اين‬
‫حراما‪ ،‬و حرموا‬ ‫الفاظ‬
‫عليهم حلل ً فعبدوهم من حيث ل يشعرون)‪.‬‬ ‫مىآيد از فرمايشات امام عليهالسلم و نيز اين خبر كه ورود آن در اصول‬
‫يعنى مىگويد ابوبصير‪ :‬عرض كردم خدمت صادق عليهالسلم كه آيا‬ ‫دين‬
‫ل به ظاهر آيهاى كريمه كه اخذ‬ ‫چنانچه مىفرمايد خداوند عّزوج ّ‬ ‫است‪ ،‬اگر اصوليين به اين خبر عمل مىكردند‪ ،‬فرق در بين اصول‬
‫كردند يهودى ملهاى خود را‪ ،‬و رأىهاى خود ايشان را خدايان‬ ‫و‬
‫شان‪ ،‬غراز خداى معبود بحق‪ ،‬پس فرمود حضرت صادق ـ عليه‬ ‫فروع در وجوب تقليد بايد نمىكردند‪ ،‬و حال آن كه در اصول دين‬
‫السلم ‪ :-‬بدان اى ابوبصير به خدا قسم است‪ ،‬كه دعوت نكردند‬ ‫تقليد را باطل مىدانند‪ ،‬بحلق فروع و نيز امام عليهالسلم كه در اين‬
‫مل و‬ ‫حديث‬
‫زاهد ايشان را به عبادت نفسهاى ايشان اگر دعوت مىكردند به‬ ‫شريف به لفظ تقليد فقيه تكليف عامى فرمودهاند در زمان حضور‬
‫عبادت خود ايشان در ظاهر قبول نمىكردند عوام ايشان و لكن‬ ‫از‬
‫حلل‬ ‫اين گونه معانى را در بسيارى از مواضع انكار و تخطهاى أهل‬
‫خدا را اين ملهاى ايشان به هواى نفساى حرام كردند‪ ،‬و حرام را‬ ‫تقليد‬
‫بر‬ ‫فرموده چنانچه مىفرمايد؛ امام عليهالسلم به بعض از اصحاب وقتى كه‬
‫ايشان حلل كردند‪ ،‬و آنها بدون دليل قبول كردند‪ ،‬پس از اين‬ ‫سوال‬
‫جهت‬ ‫مىكند كه من حديث بدون نسبت به شما بگوييم كه خود را امام‬
‫ل فرمود‪ :‬كه عبادت كردند ايشان را به حيث كه‬ ‫خداوند عّزوج ّ‬ ‫صغير قرار دادهاى‪.‬‬
‫نداستند كه اين معنا عبادت آنها مىشود‪.‬‬ ‫و نيز چرا اخذ از خود ايشان عليهالسلم را اصوليين نمىنامند و حال آن‬
‫و مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم‪« :‬ايّاك و هؤلء الرؤسآء‬ ‫كه‬
‫الذين‬ ‫اگر چه ايشان‪ :‬را معجزهاى است‪ ،‬و قولى كه از ايشان اخذ‬
‫يتراسون فرالله ما ‪ -‬خفقت النعان خلفت احد ال و هلك‬ ‫مىشود در‬
‫و اهلك)‪.‬‬ ‫آن قول مخصوصا دليل هم است‪ ،‬يا خير‪..‬‬
‫يعنى به پرهيز از اين رئيسهاى كه رياست مىكنند‪ ،‬و اگر عقب‬ ‫اگر چنانچه به سبب معجزهاى اخذ ايشان عليهالسلم را تقليد نه نامند‬
‫اين رئيسهاى محب رياست روى و دين خود را از آنهاگيرى‪ ،‬پس به‬ ‫بايد‬
‫خدا قسم است‪.‬‬ ‫اخذ از كسى كه منصوص بالخصوص از ايشان است‪ ،‬هم تقليد نه‬
‫كه بلند نمىشود صداى كفش عقب هيچ كس مگر اين كه او هالك‬ ‫نامند زيرا كه بعضى آنها مثل‪ :‬حسين بن روح ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬و‬
‫است‪ ،‬و مهلك مريدانش‪.‬‬ ‫امثال‬
‫جة فتصدّقه فى‬ ‫جل ً دون الح ّ‬ ‫و مىفرمايد‪« :‬ايّاك ان تنصب ر ُ‬ ‫او هم معجزهاى مكتبى فرمودهاند‪ ،‬و مثل آن منصوص بالعوام‪،‬‬
‫ك ّ‬
‫ل‬ ‫زيرا كه‬
‫ماقال»‪.‬‬ ‫اگر چه معجزهاى نداشته باشند لكن دليلى از صاحب عليهالسلم دارند‬
‫يعنى به پرهيز از اين كه نصب كنى مردى را از غير امام عليهالسلم و‬ ‫كه اخذ‬
‫تصديق كنى او را در هر چه بگويد‪.‬‬ ‫از آنها اخذ با دليل شود‪ ،‬و اخذ با دليل نزد اصوليين تقليد نيست!‬
‫و قوله عليهالسلم‪« :‬القوا الله و ل تأتو الرؤساء أنا و الله‬ ‫چنانچه در معناى تقليد مىگويند‪ :‬و اگر وحشت شما از جهت‬
‫خيرلكم منهم»‪.‬‬ ‫ثانيه است‪ ،‬پس مىگويم‪ :‬معناى تقليد در اصطلح؛ قبول كردن‬
‫بپرهيزيد از خدا و نرويد عقب رؤسائى بخدا قسم كه من بهترم از‬ ‫قول‬
‫براى شما از آنها‪.‬‬ ‫غير است بدون دليل‪ .‬و وجه تسميه اين معنا به تقليد آنست كه‬
‫و قول على عليهالسلم در حديث‪« :‬ل تؤتى البيوت اّل من أبوابها‬ ‫مقلّد‬
‫فمن أتاها‬ ‫قول غير را حق باشد يا باطل صحيح باشد يا فاسد‪ .‬بمنزلهاى‬
‫مى سارقا»‪.‬‬ ‫من غير أبوابها س ّ‬ ‫قلده‬
‫يعنى داخل خانه نمىشود كسى مگر از درهاى آن خانهها‪ ،‬پس‬ ‫فرض نموده بگردن غير مىاندازد و تفحص از حق يا باطل بودن آن‬
‫نمىكند‪ - .‬چنانچه مىكند ‪. -‬‬
‫كسى كه داخل خانه شود از غير آن‪ ،‬دزد ناميده مىشود [و مائم‬
‫عوام فارسى كلم نيز معروف است مىگويند‪« :‬اين مطلب؛ فلنى‬
‫خانه و‬
‫گفته به من‪ ،‬صحت و فسادش را نمىدانم‪ ،‬من بجا مىآورم گناهش‬
‫اصحاب ابواب آن] و احاديث و منع تقليد غير موصوم زياده است‪،‬‬ ‫به‬
‫از‬ ‫گردن او‪ ».‬انيست معناى تقليد‪ ،‬چنانچه پوشيده نيست‪ ،‬عوام‬
‫اين كه شمرده شود‪ ،‬در اين مختصر مع موافقت اين احاديث به‬ ‫بيچارهاى‬
‫قرآن‪،‬‬ ‫در مثل اين زمان بلكه در زمان ائمه‪ :‬نيز چارهاى و گريزى از اين‬
‫صل بودن‬ ‫و صحت آن از تواتر‪ ،‬كى مىشود كه اينها مع مبيّن و مف ّ‬ ‫معنا‬
‫صل مطروح به يك حديث مجمل شود‪ ،‬كه آن‬ ‫آنها در اخبار مف ّ‬ ‫نداشته و ندارند‪ ،‬زيرا كه طريقى به احكام الهيه و فهم تكاليف‬
‫حديث را نيز ممكن است كه حمل به روايتهاى كه در اخذ بواسطه‬ ‫براى‬
‫از موصوم است شود‪ ،‬مثل قول امام عليهالسلم‪( :‬خذوا بما رووا و‬ ‫آنها نيست‪ ،‬جز اخذ از غير و نيز عمل به احتياط را به جهت عوام‬
‫زروا‬ ‫جايز‬
‫مارؤوا‪.)2‬‬ ‫نمىداند چارهاى را منحصر در تقليد مىداند و بس‪ .‬اين بود قول او‬
‫در تقليد‪.‬‬
‫و اين حقير تفسير آيه با چند حديث صحيح متواتر النّسبه از قول‬
‫ائمه عليهالسلم مع معناى تقليد و حمل روايت را فى الحقيقه‪ ،‬عرض‬
‫مىكنم‪،‬‬
‫تا فساد عقيدهاى فاسد العقيده ظاهر شود‪ ،‬و آن اين كه محمد‬
‫يعقوب‬
‫كلينى ‪ -‬عليه الرحمه ‪ -‬با سند متصل از ابى بصير از امام جعفر‬
‫و‬ ‫َ‬
‫م َ‬ ‫ه ْ‬
‫حباَر ُ‬
‫خذُوا أ ْ‬ ‫صادق عليهالسلم روايت فرموده‪( :‬قال‪ :‬قلت له‪( :‬ات ّ َ‬
‫م‬
‫ه ْ‬‫هبان َ ُ‬
‫ُر ْ‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬توبه ‪.31 /‬‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬‬
‫يعنى آنچه نقل كنند‪ ،‬از قول ما اخذ كنيد آن را‪ ،‬و بگذاريد و عمل‬
‫نكنيد به اقوال كه به رأى خود مىگويند بدون نسبت به سوى ما‪ ،‬و‬
‫صاحب وسائل به اسناد خود از معاذ بن مسلم نحوى از ابى‬
‫عبدالله عليهالسلمروايت فرموده‪«:‬قال‪ :‬قال عليهالسلم‪ :‬لى‪ ،‬بلغى أن ّك‬
‫تقعد فى‬
‫الجامع‪ ،‬فتفتى الن ّاس؟ قلت‪:‬‬
‫نعم‪ ،‬و أردت ان أسئلك عن ذلك قبل ان اخرج‪ ،‬انّى اثعد في‬
‫المسجد فيجى الّرجل فيسألنى عن الشيء فإذا عرفته بالخلفت‬
‫لكم‬
‫اخبرته بما يفعلون‪ ،‬و يجى الرجل اعرفه بمودّتكم فأخبره بماجاه‬
‫عنكم‪،‬‬
‫و يجى الرجل ل أعرفه و ل أدرى من هو؟ قأقول‪ :‬جاء عن فلن‬
‫كذا‪،‬‬
‫وجاء عن فلن كذا فادخل قولكم في ما بين ذلك‪ ،‬فقال لى‪ :‬اصنع‬
‫كذا‪،‬‬
‫فانّى كذا اصنع)‪.‬‬
‫يعنى معاذ مىگويد‪ :‬فرمود به من حضرت صادق عليهالسلم رسيده‬
‫است‬
‫به من كه تو در مسجد جامع مىنشينى پس فتوى مىدهى مردمان‬
‫را‬
‫عرض كردم‪ ،‬آرى و مىخواستم كه سوال كنم از خدمت شما از‬
‫اين‬
‫مسأله پيش از بيرون شدن‪ ،‬من مىنشينم در مسجد‪ ،‬پس مردى‬
‫مىآيد‬
‫از من سوال مىكند از شيء از احكام‪ ،‬پس اگر او را به مخالفت‬
‫امر‬
‫شما مىشناسم به حكم ايشان خبر مىدهم‪ ،‬و بعضى را كه از من‬
‫سؤال ميكند و به مودّت و محبّت شما او را مىشناسم به روايتى‬
‫كه از‬
‫شما رسيده خبر مىدهم‪ ،‬و ديگرى مىآيد سوال مىكند من او را‬
‫نمىشناسم‪ ،‬اقوال فقها را به او مىگويم‪ ،‬و قول شما را در بين‬
‫داخل‬
‫مىكنم‪.‬‬
‫و مىفرمايد‪ ،‬حضرت صادق عليهالسلم‪ :‬بشناسيد منازل شيعيان ما را به‬
‫قدر روايت ايشان از ما‪ ،‬در حديث كه براى اصوليين در تقليد‬
‫حجت‬
‫است‪ ،‬مىفرمايد‪ :‬اين مضمون را‪ :‬كسى كه مرتكيب شود قبايح و‬
‫فراحش كه فسقهاى فقهاى عامه مرتكيب شدهاند از فقهاى‬
‫شيعه پس‬
‫قبول نكنيد از آنها روايتى را كه از ما نقل مىكند‪.‬‬
‫بنابراين احاديث و آنچه از ادّله كه از آيات ثابت مىشود بر هيچ‬
‫ب رياست از خود دور گذارد‪ ،‬و به جهت جيفهاى دو‬ ‫منصفى كه ح ّ‬
‫روز دنيا متابعت هواهاى نفسانى را اختيار نكند‪ ،‬البته اشتباه‬
‫نمىماند‬
‫كه اذن از ائمه‪ :‬در غير قبول روايت وارد نشده است‪ ،‬و نيز از‬
‫قرار‬
‫همين‪(:‬روايت كه نزد اصوليين به اصطلح ضعيف است‪ ،‬و خبر‬
‫واحد‪ ،‬و سند ايشان هم است بلفظ تقليد) معلوم و مبيّن است‪،‬‬
‫كه‬
‫چنانچه شنيدى كه در همان معجزه نظام مىفرمايد‪ :‬كه روايت او‬
‫را از‬
‫ما قبول نكنيد‪.‬‬
‫كه مراد به لفظ تقليد هم قبول روايت و رفتار به سيرهاى او‬
‫است‪،‬‬
‫در صورتكه به آن اوصاف كه در آن حديث شريف مذكور است‬
‫موصوف باشد‪ ،‬در اين هر دو صنف ضدّند به هم‪ ،‬پس در صنف‬
‫دوّم‬
‫كه منع از قبول روايت است‪ ،‬لزمش اين كه مراد بجواز تقليد‬
‫صنف‬
‫اول هم قبول روايت باشد از ايشان‪.‬‬
‫و نقل روايت چه بعينه لفظا باشد چه به حد ّ نسبت به موصوم‬
‫معنا‪،‬‬
‫ن هم‬ ‫ن) كه از مخواى آن مذ ّمت عمل به ظ ّ‬
‫‪1‬‬
‫م إِل ّ يَظُن ّو َ‬
‫ه ْ‬‫ُ‬ ‫چنانچه رخصت در نقل به معنا وارد شده‪ ،‬و نيز همين روايت در‬
‫ُ‬
‫فهميده‬ ‫ن الْكِتا َ‬
‫ب إِلّ‬ ‫عل َ ُ‬
‫مو َ‬ ‫ن ل يَ ْ‬
‫ميّو َ‬
‫م أ ِّ‬
‫ه ْ‬
‫من ْ ُ‬
‫و ِ‬
‫تفسير آيه اى كريمه‪َ ( :‬‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫مىشود‪ ،‬اين آيهاى كريمه در مذ ّمت يهود كه از جهت امر قبول‬ ‫و إِ ْ‬
‫ي َ‬
‫أمان ِ ّ‬
‫كردن‬
‫نبّوت تقليد علما خود كردند‪ ،‬و به دلئل واضحه معجزهاى عمل‬
‫نكردند‪ ،‬نازل شد‪.‬‬
‫كه امر قبول نبّوت با هم از اصول دين است‪ ،‬اگر چه در حديص‬
‫شريف از بعض الفاظ آن امر فروع با هم فهميده مىشود‪ ،‬مثل‬
‫قول‬
‫امام عليهالسلم كه در ضمن آن مىفرمايد‪« :‬و منهم قوم نصاب ل‬
‫يقدرون على‬
‫صحيحة فيتوجهون‬ ‫القدح فينافيتعلمون بعض علومنا ال ّ‬
‫به عندشيعتنا‪ ،‬و‬
‫م يضيفون اليه اضعافه‪ ،‬و‬ ‫ينتقضون بنا عند نصابنا ث ّ‬
‫اضعاق ‪ -‬اضعاقه‬
‫من الكاذب علينا التى نحن براء‪ ،‬فيقبله المستسلمون‬
‫من شيعتنا على ان ّه‬
‫ضلوا و هم أضدّ على ضعفاء‬ ‫من علومنا فضلّوا و أ ّ‬
‫شيعتنا من حيش يذيد‬
‫على الحسين بن على ‪ -‬عليها السلم ‪»...-‬‬
‫از فقها قومى از ايشان دوشمنان مايند‪ ،‬و نمىتوانستند ضرر‬
‫رسانند به ما از حيثيت دين ما‪ ،‬پس تعليم مىكردند بعض علوم‬
‫صحيحهاى ما را و رو مىآورند بواسطهاى آن علم به سوى شيعيان‬
‫ما‬
‫با آبروى مىشوند نزد ايشان و غيبت گرى مىكنند به ما نزد نصاب‬
‫ما‪،‬‬
‫پس براى ايشان زائد و نقصان مىكنند در آن علوم ما از آن‬
‫دروغهاى‬
‫كه ما بيزاريم از آن‪ ،‬پس قبول مىكند اقوال آنها را اهل تسليم از‬
‫شيعيان با خيال ايشان كه علوم كه اين فقها در حقيقت به رأى‬
‫مىگويند از علوم ما مىآيد‪ ،‬پس اينهاى كه زياد و نقصان مىكنند‬
‫براى‬
‫ايشان در علوم ما گمراه مىشوند‪.‬‬
‫و گمراه كننداى‪ ،‬و ضرر ايشان بيشتر است بر ضعفاء و شيعيان‬
‫ما‬
‫از لشكر يزيد بر حسين بن على (عليه السلم) و علم فقه علم در‬
‫فروع او است‪ ،‬بلفظ فقها‪ ،‬هم علماى فروع مراد خواهد بود‪ ،‬لكن‬
‫تقليد در امر نبوت در مثل آن كه از اصوليين بر فرض جواز تقليد‬
‫از‬
‫عالم در فروع و اصول كه فقاهت بر آن صدق مىكند‪ ،‬مناقاتى‬
‫نخواهد‬
‫داشت‪.‬‬
‫تقليد به معناى خاص كه مراد به آن اخذ روايت است در اصول و‬
‫فروع صدق مىكند‪.‬‬
‫فى البحار‪ :‬قال الصادق عليهالسلم‪« :‬كذب من زعم أن ّه يعرفنا و‬
‫هو متمسك‬
‫بعروة غيرنا»‪.‬‬
‫و بحار النوار از حضرت صادق عليهالسلم روايت فرموده‪ ،‬دروغ‬
‫مىگويد كسى كه به خيالش معرفت ما دارد و حال آنكه متمسك‬
‫است به طريقهاى غير ما‪،‬‬
‫محمد بن يعقوب كلينى‪ ،‬با سناد خود از حضرت صادق عليهالسلم‬

‫روايت فرمود قال عليهالسلم‪« :‬من أخذ دينه من كتاب الله و سن ّة‬
‫نبيته ‪ -‬صلى‬
‫الله عليه و آله ‪ -‬ذالت الجبال قبل ان يزول‪ ،‬و من اخذ‬
‫دينه من أقواه‬
‫دته الّرجال»‪.‬‬ ‫الّرجال ر ّ‬
‫يعنى فرمود حضرت صادق عليهالسلم كسى كه اخذ كند دين خود را از‬
‫كتاب خدا و حديث رسول خدا صلىاللهعليهوآله دين او محكمتر است از‬
‫كوههاى‬
‫گران كه ممكن است از براى مردمان زوال كوهها و ممكن نيست‬
‫كه‬
‫اين كس كه دين خود را از كتاب و سنّت اخذ كرد‪.‬‬
‫از دينش گردانيده شود‪ ،‬و هر كه اخذ كند دين خود را از دهن‬
‫مردمان بدون رجوع به كتاب و سنّت‪ ،‬دين او عاريه است‪ ،‬بر‬
‫مىگرداند او را مردمان از دهنش‪.‬‬
‫«قال‪ :‬و قال عليهالسلم‪« :‬من ل يصرف أمرنا من القران له ‪-‬‬
‫يتنكب الفتن»‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬بقره ‪.78 /‬‬
‫كه آن فقيه كرده اين عامى كرده‪ ،‬و به روايت از معصوم با دليل‬ ‫يعنى فرمود كلينى ‪ -‬عليه الرحمة؛ فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪:‬‬
‫او را‬ ‫كسى‬
‫تصديق كرده و اخذ روايت از عالم در همان روايت كه همهاى‬ ‫كه نشناسد امر ما را از قرآن يك سو و دور نيست از اين كه فتنه‬
‫اطراف‬ ‫در‬
‫آن را از معانى و معارضات و عدم آن‪ ،‬و غيره محفوظ داشته‬ ‫دين او عارض شود‪ ،‬اگر چه از دهن مردمان بادلّه عر كتاب و‬
‫باشد‪.‬‬ ‫سنت امر‬
‫اگر چه اطّلع در همهاى مسائل فقه نداشته مع الدلئل‪ ،‬يا داشته‬ ‫وليت ما را شنيده باشد‪.‬‬
‫ل مسائل‬ ‫هيچ فرق در جواز آن ندارد‪ ،‬زيرا كه عدم امكان ضبط ك ّ‬ ‫در حديث ديگر كلم در اصول دين زا نهى فرمودهاند‪ ،‬اهل تسليم‬
‫در‬ ‫را مدح فرمودهاند‪ ،‬به نجايت نسبت دادهاند [بلى ]بعد از ثبوت‬
‫احكام‪ ،‬دليل است بر جواز صدق فقاهت بر عالم بر بعض‪ ،‬مع‬ ‫ل الهام آن را به ذى‬ ‫معجزه‪ ،‬و معرفت اجماليه‪ ،‬كه خداوند عّزوج ّ‬
‫تعاضد‬ ‫عقل‬
‫و تأييد روايات بر آن‪ ،‬چنانچه مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم‪« :‬من‬ ‫‪ -‬مىفرمايد‪ ،‬در ما بقى از تفاصيل در اصول دين‪ ،‬به غير رجوع و‬
‫حفظ من شيعتا اربعين حديثا بعثه الله تعالى يوم القيامة عالما‬ ‫استدلل از ائمه‪ :‬چنانچه سيد ابن طاووس ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬جميع‬
‫عالما‬ ‫محدّثين ‪ -‬اخوان الله تعالى عليهم اجمعين ‪ -‬مىفرمايند‪ ،‬هيچ ممكن‬
‫فقيها‪ ».‬عرض مىكند‪ :‬من علم ندارم؟ حضرت از اعتقاد او سوال‬ ‫نيست از براى عقول ذوى العقول درك آن‪ ،‬چنانچه وجدان شهادت‬
‫مىكند‪ ،‬مىفرمايد‪ :‬بعد از عقائد‪ ،‬عرض مىكند‪ :‬آنچه مىشنوم از قول‬ ‫مىدهد بر آن‪.‬‬
‫شما تسليم مىكنم‪ .‬حضرت صادق عليهالسلم مىفرمايد‪ :‬و لله هو علم‪.2‬‬ ‫چنانچه مسعده بن صدقه‪ ،‬از حضرت صادق عليهالسلم از پدران خود از‬
‫و امثال آن نيز جواز تقليد متجزى اكثر از اصوليين نيز قائل اند‪ ،‬و‬ ‫اميرالمؤمنين عليهالسلم روايت فرموده است‪ ،‬فرمود حضرت امير‬
‫اگر چنانچه فقيه بر غير مجتهد مطلق صدق نمىكرد‪ ،‬تقليد متجّزى‬ ‫عليهالسلم‪ :‬پس‬
‫جايز نمىبود‪ ،‬مع عدم امكان مجتهد مطلق‪.‬‬ ‫ل‪ ،‬و رسول‬ ‫آنچه كه دللت كند ترا قرآن از صفت خداوند‪ ،‬عّزوج ّ‬
‫و ادّعاى ايشان به وجود آن و غفلت ايشان از اين كه اختصاص‬ ‫ل‪ ،‬اهتمام كن به‬ ‫الله صلىاللهعليهوآله [اقدام كرده از معرفت خداوند عّزوج ّ‬
‫دارد علم ما يحتاج اليه الّمة به ائمه‪ :‬و بس!‬ ‫آن اعتقاد‬
‫تنبيه‬ ‫برسول الله] و قرآن و مستغنى باش به نور هدايت پيغمبر صلىاللهعليهوآله‬
‫بدان كه به آنچه عرض شد از براى عقل ظاهر مىشود كه مراد به‬ ‫از رأى و‬
‫فقيه از رعيّت همان معناى لغويه است‪ ،‬و صدق آن عموما فقيه‬ ‫و همهاى باطله آنچه به غير كتاب و سنّت شيطان ترا به تكليف‬
‫بالنسبه‬ ‫معرفت او اندازد كه فرض فهم او در قرآن نباشد‪ ،‬و در احاديث‪،‬‬
‫با فقيه بعيد نخواهد بود‪ ،‬چه بسيار است كه مجتهد جامع الشرائط‬ ‫نبى صلىاللهعليهوآلهو ائمهاى هدى عليهالسلم اثرى از او نباشد‪ ،‬پس وا گذارد‬
‫به‬ ‫علم او را به‬
‫زعم شيخ رضا و امثال آن اطّلع به مسألهاى بدون سماع حاصل‬ ‫ل را به قدر‬ ‫خداوند عليم و اندازهاى لكن عظمت خداوند عّزوج ّ‬
‫نكرد‪.‬‬ ‫عقل‬
‫و نتواند چنان چه عامى بواسطهاى از معصوم يا بى واسطه از‬
‫همه‬ ‫خود كه به اين سبب از جملهاى هالكين مىشوى‪.1‬‬
‫اطراف و جوانب آن اطّلع يافته و قطع حاصل كرده چنانچه‬ ‫و در حديث ديگر‪« :‬المحسن و غير المحسن ل يتكلّم‪.»...‬‬
‫اعتقاد‬ ‫پس ببين اى غريز تابع به هدايت! كه چه قدر تصريحات است از‬
‫عوام طائفهاى حقّه بر اين كه جايز نيست اسناد بر خلى امام‬ ‫ائمه‪ :‬در نهى از استكال به عقول‪ ،‬و متابعت أهل رأى‪ ،‬و تقليد بى‬
‫معصوم‪،‬‬ ‫دليل‪ ،‬وارد شده‪ ،‬چنان چه تمام آن تصريحات ائمه‪ :‬را ذكر كردن‬
‫زيرا كه از آيات و اخبار بر ايشان ثابت شده و عصمت آن‪.‬‬ ‫از‬
‫و اين كه آنچه خبر مىدهد در آن هيچ خطاى و شبههاى نخواهد‬ ‫وظيفهاى مثل اين كنيه‪ ،‬كه اين قدر را هم قادر نبودم‪.‬‬
‫ة وقوع آن نزد ايشان قطعى مىشود‪.‬‬ ‫بود از اخبار در مغيّبات‪ ،‬تجرب ً‬ ‫اّل به اعانت و مرحمت ايشان‪ :‬دور است‪ .‬مع عدم لزوم زاد بر‬
‫و‬ ‫اين‬
‫مثل آن در احكام‪.‬‬ ‫كه كفايت است‪ ،‬به جهت ذوى العقول به اين كشف اغلط‪ ،‬و‬
‫و علمه مجلسى ‪ -‬رحمة الرعيه ‪ -‬در مجلد دهم بحار النوار از‬ ‫انحراف‬
‫اقوال سيد مرتضى ‪ -‬عليه الرحمه ‪ -‬نقل مىفرمايد‪ - :‬كه از فحول‬ ‫طريقهاى«محمدرضا» صاحب اجوبه‪ ،‬كه متمسك به رأى خود‬
‫علما است ‪ -‬اين كه سيّد به دليل آيهاى‪« :‬و ل تلقوا بأيدكم الى‬ ‫است‬
‫در ادلّه و ثبوت مطلب خود‪ ،‬چنان چه فهميدى نزد ما وجه تسميه‬
‫التهلكه‪ ».3‬مىگويد امام عليهالسلم‪ :‬اجتهادى در خروج از مكّه معظّمه‬ ‫به‬
‫فرمودند‪ ،‬و اجتهادى ايشان خطا واقع شد‪ ،‬بعد از نقل ادلّه و‬ ‫تقليد از جهت اين كه فقيه ادلّه را از كتاب و سنّت مثل قّلدهاى‬
‫اقوال او‬ ‫فرض‬
‫مجلسى ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬مىفرمايد‪ :‬اگر كسى اعتقاد به امامت و‬ ‫نموده به گردن خود مىاندازد‪.‬‬
‫عصمت داشته باشد اين نسبت به امام معصوم نمىدهد‪.4‬‬ ‫هر طرف كه كتاب و سنّت بكشاند هيچ سر نمىپيچد و در همهاى‬
‫و ما دربارهاى سيّد چيزى نمىگوئيم! و نيز صاحب جواهر را در‬ ‫امور مطيع به امر مولى خود است‪ ،‬عامى كه آن دليل كتاب و‬
‫تخمين كه در نسبت خطا بر امام عليهالسلم قولى است‪ ،5‬و نيز آن‬ ‫سنّت را‬
‫عدّهاى‬ ‫اخذ كرد‪ ،‬كأنّه همان قلدهاى او را به گردن خود انداخته و همان‬
‫اصوليين در جهت قبله در مسجد ذوقبلتين بر پيغمبر ‪ -‬صلى الله‬ ‫تقليد‬
‫عليه‬
‫‪6‬‬
‫و اله ‪ -‬نسبت خطاء مىدهد ‪ ،‬و شيخ مرتضى انصارى در رسائل‬

‫‪2‬‬
‫‪-‬‬

‫‪3‬‬
‫‪-‬‬

‫‪4‬‬
‫‪-‬‬

‫‪5‬‬
‫‪-‬پ‬

‫‪6‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪-‬‬ ‫‪-‬‬
‫است‪ ،‬تا بر او ظاهر شود و آن حكم زايد بر احتياط‪ ،‬تكليف از او‬ ‫مىفرمايد‪« :‬بحث كه جا ثليق زنديق با ثامن الئمه عليهالسلم كرد‪ ،‬در‬
‫موضوع است‪ ،‬مع مطلب به قدر وسع‪ ،‬و عمل به نص احتياط‬ ‫جواب‬
‫يقين‬ ‫امام عليهالسلم خدشهاى است‪»1‬‬
‫است‪ ،‬و علماى ما ضمين و محدثين ربانبين هيچ مسامحهاى نه‬ ‫و عامى طائفهاى حقّه قطع دارد بر اين كه نسبت خطا بر كسى‬
‫فرمودهاند در تأليفات‪.‬‬ ‫كه‬
‫و به مؤلفات ايشان تميز و قطع در اين اعصار از براى اولى‬ ‫اسم عصمت براد اطلق يابد‪ ،‬از ضللت است‪ ،‬و طريق قطع‬
‫البصار‬ ‫عامى و‬
‫حاصل است‪ ،‬و كيفيّت جمع احاديث و صحت آنچه شهادت داد‪ .‬از‬ ‫عالم در اخبار وارده از معصومين عليهمالسلم يكسان است‪ ،‬و اگر‬
‫احاديث در كتب ايشان‪ ،‬مع قرائن موجبه قطع‪( ،‬كاالشمس فى‬ ‫چنانچه در‬
‫رابعة‬ ‫اصوليين گمان كردهاند عدم امكان قطع را در صدور و مفاد اخبار‬
‫النهار) معلوم مىشود كه از احاديث كه در كتب اربعه يا در كتاب‬ ‫از‬
‫وسائل الشيعه و كتب كه اسم برده صاحب آن در آخر كتاب خود‪،‬‬ ‫معصوم عليهالسلمبواسطهاى صلحا و علماى فرقهاى ناصبيه‪ ،‬لزمهاى‬
‫و بر‬ ‫اين‬
‫صحت و توثيق هر يك از آن كتب به شاهد صدق ذكر فرموده كه‬ ‫گمان اين كه بايد هيچ يك از مخلوقين ديگرى را به هيچ قولى‬
‫ذكر‬ ‫تصديق نكند‪ ،‬زيرا كه تصديق قولى غير مقطوع نزد عقل از غفلت‬
‫قرائن و اسمهاى آنها گنجايش در اين مختصر ندارد‪ ،‬از آن‪ ،‬اسم‬ ‫و‬
‫ضعيف و ظنى الصدوريّه اطلق نمىيابد‪.‬‬ ‫جهالت است‪.‬‬
‫ل بِئ ْ َ‬
‫سما‬ ‫م ُ‬
‫ق ْ‬ ‫ه ْ‬
‫ر ِ‬ ‫ل بِك ُ ْ‬
‫ف ِ‬ ‫ج َ‬ ‫م ال ْ ِ‬
‫ع ْ‬ ‫ه ُ‬ ‫ربُوا في ُ ُ‬
‫قلوب ِ ِ‬ ‫ش ِ‬ ‫و أُ ْ‬ ‫( َ‬ ‫پس رسائل كه از عتبات عاليات زوّارها مىآورند و مىگويند از‬
‫ن‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫م إِ ْ‬ ‫ه إيمانُك ْ‬ ‫م بِ ِ‬ ‫مُرك ْ‬ ‫يَأ ُ‬ ‫نظر شريف فلن مجتهد كه شما مقلّد او مىباشيد گذراندهايم‪ ،‬از‬
‫سم غفير‪ 3‬از صالحين‬ ‫ن) چطور مىشود كه اين ج ّ‬
‫‪2‬‬
‫مني َ‬‫مؤ ِ‬ ‫م ُ‬ ‫كُنْت ُ ْ‬ ‫جهت اين كه در صحت او شبهه نماند بايد تصديق او نشده به او‬
‫حديث‬ ‫گفته‬
‫ضعيف در كتاب خود بدون تحقيق نوشته و شهادت به آن داده‪ ،‬و‬ ‫شود‪:‬‬
‫عمل هم فرموده باشد‪ .‬تا باعث افساد عمل عاملين‪ ،‬مأمورين‬ ‫كه شايد اين كتاب را آن مجتهد نديده‪ ،‬و حاشيه و يا تصنيف او‬
‫ايشان به‬ ‫نباشد‪ ،‬و تو به حيله چاپ كرده باشى و يا تهمت به ايشان بندى ما‬
‫مسامحهاى ايشان و نحو آن شود‪.‬‬ ‫عوام كه خود‪ ،‬از اقوال او اين احكام را در اين كتاب است‬
‫جت است بر ما از خداوند عّزوجل و حال آنكه‬ ‫و گويند‪ :‬اين ح ّ‬ ‫نشنيدهايم‬
‫كتب و احاديث به جهت مثل همين از منه از ائمهاى طاهرين ‪-‬‬ ‫عمل به قول تو نمىكنيم‪ ،‬تا خود ببينيم و بشنويم‪ ،‬چنانچه پيشتر از‬
‫سلم‬ ‫ى بود از او نشنيده‬ ‫اين اقوال مجتهد ميّت را در زمان كه او ح ّ‬
‫الله عليهم اجمعين ‪ -‬به جهت عمل اهل او صدور يافته‪ ،‬آيا نشنيده‬ ‫بوديم‪ ،‬و‬
‫فرمايش صادق عليهالسلم را‪«:‬كه بنوسيد احاديث ما را و موروث‬ ‫اعليّت او بر ما ثابت شده بود‪ ،‬و او را نائب امام خود مىدانستيم‪.‬‬
‫گذاريد‬ ‫و به قول او عامل بوديم اعليّت او قدر متيقن است‪ ،‬و قول تو كه‬
‫كتابهاى خود را بدرستى كه روز است كه بيايد زمانى كه انس‬ ‫كتاب جديد آوردهاى محتمل و دور از ثبوت و يقين است‪ .‬و قول او‬
‫نمىگيرد‬ ‫را كه فهميدهايم بر ما كافى است‪ .‬و تا دليل خطا بر ما ثابت‬
‫اهل آن زمان مگر به كتب ايشان‪».‬‬ ‫نشده و‬
‫و در زمان ايشان صحابهاى عدول كتابهاى نوشتهاند‪ ،‬به جهت‬ ‫فرعى زايد بر اين كتب رسائل معموله تو نياوردهاى‪ ،‬و اگر حكم‬
‫عمل شيعه‪ ،‬تا ضايع نشود آن شيعيان كه در اصلب رجال اند‪ ،‬و‬ ‫خارج از اين مىبود ما عوام را در حصول فرق و تمييز بين اعلم و‬
‫اين‬ ‫غير‬
‫مضمون در حديث صحيح ديگر مرقم است انشاء اله تعالى در‬ ‫اعلم تكليف لزم مىآمد‪.‬‬
‫ضمن‬ ‫و بعد از حصول آن البته قبول مىكرديم‪ ،‬و ادراك امر اعليّت هم‬
‫سوال ثانيه تفصيل ً عرض خواهد شد‪.‬‬ ‫چنانچه عرض شد ممكن نيست جزاهل خبره‪ ،‬چنانچه در صورت‬
‫مع وجه موجبهاى اختلف واقعه بين فرقهاى محقّهاى اخباريه‪ ،‬و‬ ‫اختلف ايشان معتمد نبود‪ ،‬در اين جا به قول عدل و احد از ايشان‬
‫اين كه ‪ -‬اختلف نيست آن اختلف فى الحقيقة و السلم على من‬ ‫هم‬
‫اتبع‬ ‫ن هم نمىكند‪،‬‬ ‫اعتمادى نيست‪ ،‬زيرا كه جز واحد ايشان افادهاى ظ ّ‬
‫الهدى‪.‬‬ ‫و‬
‫سوال‪ :‬فقرهاى ديگر اين كه استنباط ظنيّه و دليل‬ ‫عوام و علما كه اين شريعت خاتم النبياء صلىاللهعليهوآله به سحله و‬
‫سمهه نسبت‬
‫عقل‪ ،‬و استحسانيه‪ ،‬و اجماع را در حكم الله‬ ‫مىدهند‪ ،‬و اعتقاد دارند اين تكليفات بر آنها هيچ لزم نيست‪ ،‬به‬
‫مسند‬ ‫قرنيهاى سهله به جهت ايشان قطع حاصل است‪.‬‬
‫نمىداند‪ ،‬و مىگويد‪ :‬دليل عقل براى تصديق و فرق‬ ‫‪ -‬الحمد لله رب العالمين‪ ،‬على جزيل نعمائه و اكمال آلئه على‬
‫المؤمنين بشريعت سيد الولين و الخرين ‪-‬‬
‫بين‬ ‫پس مىگوئيم‪ :‬طريق قطع از براى علما و عوام ما در صحت‬
‫صحيح و باطل باشد‪ ،‬نه در حكم الله چنانچه در‬ ‫همهاى احاديث كتب معتمده همان شهادت شاهد عدل كه مراد بر‬
‫قواعد‬ ‫آن‬
‫صاحب به همان كتاب است‪ ،‬كفايت مىكند‪ ،‬و حال آنكه تمام علما‬
‫اصوليه فى المعالم الصول‪« :‬ل حكما معينا لله‪ ،‬بل‬
‫و‬
‫حكم الله تابع‬
‫محدثين در صحت احاديث كتب اربعه كه مأخوذ از كتب اربعمأة‬
‫ن المجتهد‪ ،‬فما ظنه كل مجتهد فهو حكم الله فى‬ ‫لظ ّ‬ ‫است‪ ،‬اتفاق دارند‪ ،‬و مع توثيق‪ ،‬عوام در همهاى افعال و اقوال‬
‫حقه‪ ،‬و حق مقلده»‪.‬‬
‫عالم در‬
‫و مخطى را معذور مىدارد‪ ،‬و حال آنكه واضح‬ ‫شنيدن معناى حديث از او يقين مىكند‪ ،‬بر آن معنا و جمع كردن‬
‫است؛ كه‬ ‫آن‪،‬‬
‫حضرت پيغمبر ‪ -‬صلى الله عليه و اله ‪ -‬كه عقل‬ ‫در آنچه از معصوم نرسيده يا نديده تكليف بر احتياط ظاهر و‬
‫هويدا‬
‫كل بودو‬
‫منتظر وحى بود و به مظنّه و عقل نمىگفت‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬بقره ‪.93 /‬‬

‫‪3‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪-‬‬ ‫‪-‬‬
‫عرض مىشود خدمت از جمله مؤمنين و نصفين اين كه از‬ ‫و ما ن َهاك ُ ْ‬
‫م‬ ‫ل َ‬
‫سو ُ‬ ‫و ما آتاك ُ ُ‬ ‫و قول تعالى‪:‬‬
‫خذُوهُ َ‬
‫ف ُ‬ ‫م الّر ُ‬ ‫( َ‬
‫وقاحت و تلبس اين طائفه مع اقرار ايشان به اين اقوال عمل خود‬ ‫ه‬
‫عن ْ ُ‬
‫َ‬
‫را‬
‫نسبت مىدهند به كتاب و سنت و انكار عمل برأى مىكنند و حال‬
‫‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫هوا)‬
‫فانْت َ ُ‬ ‫َ‬
‫سئَلُوا أ َ ْ‬
‫و قول تعالى‪:‬‬
‫‪2‬‬
‫آنكه كالشمس ظاهر است كه فتوى به اين قسم اجماع محض‬ ‫ن) ‪.‬‬ ‫عل َ ُ‬
‫مو َ‬ ‫ن كُنْت ُ ْ‬
‫م ل تَ ْ‬ ‫ذّك ْ ِ‬
‫ر إِ ْ‬ ‫ه َ‬
‫ل ال ِ‬ ‫( َ‬
‫ف ْ‬
‫فتوى‬ ‫و قول رسول الله ‪ -‬صلى الله عليه و اله و سلم»‪:‬‬
‫برأى است و بس‪.‬‬ ‫فان ّى‬
‫زيرا كه اذن از شارع به هيچ وجهه از آن وارد نيست مع الصداحة‬ ‫تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتى أهل بيتى»‪.‬‬
‫اقوال ايشان كه اصل از رأى علماء است‪.‬‬
‫و قول صاحب الزمان ‪ -‬عجل الله تعالى فرجه‬
‫الشريف ‪« :-‬فأ ّ‬
‫ما الحواث الواقعه‪ ،‬فارجعوا فيها الى‬
‫رواّة احاديثنا‪.»...‬‬
‫ن المفتى ضامن يلحقه وزر‬
‫«ا ّ‬ ‫و قول معصوم عليهالسلم‪:‬‬
‫من عمل‬
‫بفتياه»‪.‬‬
‫تقرير سؤال و ايرادات آيات و اخبار‬ ‫جواب‪ :‬چون‬
‫در‬
‫ضمن آن و استدلل به آنها على ما ينبغى محرز‬
‫نيست‪،‬‬
‫يا بمعونهاى اطلع از خارج استكشاف ايرادات‬
‫نموده‪ ،‬در‬
‫هر مقام به مقدار اقتضاى فهم عوام تكلّم كرده‪.‬‬
‫مىگوئيم‪« :‬اجماع نزد مجتهد نيست مگر از باب‬
‫اشتمال قول مجمعين است به قول امام عليهالسلم و‬
‫به جهت‬
‫اثبات حجت مدّعاى خود را‪ ،‬اقوال فقهاى اصوليين‬
‫را ذكر‬
‫مىكنند كه حاصل آن اين كه حجت اجماع مشروط‬
‫است‬
‫به دخول قول امام عليهالسلم در ميان اقوال علما چه‬
‫كم باشند‬
‫آن علما و چه زياد اگر چه اين شرط در ضمن‬
‫فردى از‬
‫ايشان حاصل شود‪ ،‬و حجيت آن ثابت مىشود به‬
‫شرط‬
‫كه وجود اقدس امام عليهالسلم‪ ،‬بر سبيل اجمال و‬
‫احتمال در بين‬
‫باشد نه قطعا‪ ،‬زيرا كه اگر قطعا امام عليهالسلم‬

‫شناخته شود فايده‬


‫در اجماع نخواهد بود‪.‬و همان قول امام عليهالسلم‬

‫معتبر است»‪.‬‬
‫اگر چه از روى نافهمى اين را نمىگويند‪ :‬كه سيّد مرتضى‪ ،‬اگر امام‬
‫جت مىداند‪ .‬لكن‬ ‫‪ -‬عليه السلم قطعا داخل باشند هم اجماع را ح ّ‬
‫همان دخول قول امام عليهالسلم بر سبيل اجماع نزد ايشان در حجيّت‬
‫آن‬
‫معتبر است‪ ،‬و حصول آن بر وجود مجهول النسبى فى الجمله‬
‫جت آن را از جهت وجود آن مجهول النسب مىدانند‪،‬‬ ‫مىشود‪ ،‬و ح ّ‬
‫نه از جهت اجماع مطلقاً‪ ،‬و فى الحقيقه قول آن مجهول نسب نزد‬
‫ايشان حجة است نه قول ديگران‪.‬‬
‫و بعض ايشان مىگويند‪ :‬وجهه تسميّه اين معنى از جهت اين كه‬
‫جة‬‫مة اجماع گفته مىشود كه اجماع اگر ح ّ‬ ‫جة با عا ّ‬
‫در مقام محا ّ‬
‫باشد‬
‫جة است و‬ ‫هم بجهت تضمين بر سبيل اجمال بر قول معصوم ح ّ‬
‫الله‬
‫فى الحقيقة‪ ،‬نزد ايشان قول همان مجهول النسب حجة است و‬
‫بس‪.‬‬
‫تنبيه‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬حشر ‪.7 /‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬نحل ‪.43 /‬‬
‫و نيز عقل و هيچ ذى عقل حكم نمىكند كه امام عليه السلم خود‬
‫را مجهول النسب ساخته و قول خود را در‪ ،‬ضمن اقوال اهل رأى‬
‫داخل كند و راى آنها را تصديق كند‪ ،‬در آن مسأله‪ ،‬زيرا كسى كه‬
‫به آن‬
‫مجهول النسب در آن قول اتفاق كردهاند به اين كه قبل از آن‬
‫مجهول‬
‫النسب اينها به رأى خود آن مسأله را درست كردهاند يا بعد‪ ،‬بر‬
‫فرض‬
‫اول‪ :‬اگر آن مجهول النسب به زعم ايشان امام عليهالسلم باشد‪.‬‬
‫و تصديق رأى اهل رأى كند البتّه هم رأى ايشان چنانچه مصوبه از‬
‫ل خواهد شد زيرا كه‬ ‫ايشان مىگويند‪ :‬موافق به حكم خداوند عّزوج ّ‬
‫ل را تصديق نمىكند‪،‬‬ ‫امام عليهالسلم حكم مختلف از حكم خداوند عّزوج ّ‬
‫پس به معونهاى آراء ايشان مستغنى اند از وجود اقدس امام‬
‫عليهالسلم‬

‫ن شيخ مرتضى در رسائل استفتاء‬ ‫چنانچه در مبحث حجيّت ظ ّ‬


‫جسته‬
‫ن ايشان حكم و‬ ‫است از حجيّت‪ ،‬از صورت كه حاصل شود به ظ ّ‬
‫عبارت او در مقامش ذكر خواهد شد انشاء الله‪.‬‬
‫و اين تصديق از امام عليهالسلم نيز محال است زيرا كه تناقص آيات و‬
‫اخبار مانع به رأى است‪ ،‬و نسبت آن به امام عليهالسلم از ضللت‬
‫است‪ ،‬و به‬
‫فرض ثانى‪ :‬هيچ يك از اصوليين اعتقاد نكردهاند‪ ،‬مع ذلك به شيى‬
‫مظنون احتمال نقيض در آن ثابت است‪ ،‬و اين مجهول النسب»‬
‫شبيه‬
‫است به شيخ «نجدى» كه در مجلس قريشيين به اجماع ايشان‬
‫داخل‬
‫ل شيطان خيلى‬ ‫شد‪ ،‬و البتّه در تفسير دادن حكم خداوند عّزوج ّ‬
‫اشتياق دارد‪ ،‬دور نيست خود را مجهول النسب سازد و چيزى‬
‫اختراع‬
‫كند و قلوب رفقاى خود را به آن مايل سازد تا متابعت او كند‪ ،‬و‬
‫اين‬
‫مسأله را به اجماع نام نهند و آيا كدام دليل وارده از كتاب و سنّت‬
‫است‬
‫به اين كه امام خود را شريك كند در قول به اهل رأى به صورت‬
‫مجهول النسب تا به آن تجويز دخول در جملهاى مجمعين شود‪.‬‬
‫و آن هم اختصاص به امام غائب داشته است‪ .‬يا هر يك از ايشان‪:‬‬
‫اين جور عمل فرموده باشند‪ .‬و دليل اين كه اين قسم اجماع بر‬
‫امام‬
‫غائب اختصاص دارد چه خواهد بود؟‬
‫آيا كدام مسأله از مسايل كه اجماعى مىنامند به اين طور اجماع‬
‫ثابت شده است‪ ،‬چه كدام موضع و چه وقت؟ قول كدام يك از‬
‫علما‬
‫بر اين مجهول النسب موافقت كرده و اگر اختصاص غائب از‬
‫ايشان‬
‫عليه السلم نداشته باشد‪ ،‬در زمان ائمه‪ :‬كه بودهاند چه حاجت بر‬
‫اين‬
‫كه به طريق احتمال قول خود را در جملهاى مجمعين داخل‬
‫فرمايند؟‬
‫چرا ظاهر به جهت شيعه حكم نفرمايد؟ ومعه انكار ايشان‪ :‬اجماع‬
‫را در همه احيان چه طور مىشود كه اين اجماع را صحيح دانند‪،‬‬
‫چنان‬
‫كه شيخ حر ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬با سناد خود از رساله حضرت صادق‬
‫عليهالسلم‬

‫قد عهد اليهم رسول‬ ‫عليهالسلم‬ ‫روايت فرموده است‪« :‬قال المام‬
‫الله صلىاللهعليهوآله قبل‬
‫ل رسوله صلىاللهعليهوآله يسعنا‬ ‫موته‪ ،‬فقالوا‪ :‬نحن بعد ما قبض الله عّزوج ّ‬
‫ان نأخذ‬
‫بما اجتمع عليه رأى النّاس بعد قبض الله رسوله صلىاللهعليهوآله و بعد‬
‫عهده الذى‬
‫عهده الينا و أمرنا به مخالفاًلِل ِه و لرسوله فما أحد اجر على الله و‬
‫ل بين‬
‫ضللة ممن اخذ بذلك وزعم ان ذلك يسعه الى ان قال‪ :‬و كما أنّه‬
‫له‬
‫يكى از ايشان‪ ،‬و آيا اين تكليف به بعض علما دارد يا همهاى ايشان‬ ‫ان يأخذ بهواه و ل رأيه‬ ‫يكن لحد من للناس مع محمد‬
‫صلىاللهعليهوآله‬

‫و‬ ‫و ل مقايسه‪،‬‬
‫عوام هم مكلّف به اين اعتقاد است يا نه؟ و اين علما در اوّل سن‬ ‫مد ان يأخذ بهواه و ل‬ ‫خلفا لمر محمد صلىاللهعليهوآله كذلك لحد ٍ بعد مح ّ‬
‫خود‬ ‫رأيه و ل‬
‫عامى بودهاند يا خير‪ ،‬بلى نزد عقل شبهه نيست از ايشان زيرا كه‬ ‫مقايسه‪ ،‬ثم قال‪ :‬و اتبعوا آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله و آثار الئمة و‬
‫اثرى‬ ‫خذوا بها و‬
‫در آن از طرف شارع نيست كه اصل باشد از براى آن پس اين‬ ‫ن أضل النّاس عند الله من اتبع هواه‬ ‫ل تتبعوا أهوائكم و رأيكم‪ ،‬فا ّ‬
‫اجماع‬ ‫و‬
‫ترجيح ندارد و بر اجماع كه در اوّل واقع شده‪ ،‬و فرق كه در بين‬ ‫رأيه بغير هدىً من الله‪ ،‬و قال أيها العصابة عليكم بآثار رسول الله‬
‫اين‬ ‫و‬
‫اجماع و اجماع در خلفت خلفا است‪ ،‬اين كه در آن اجماع قليل از‬ ‫سنّته و آثار الئمة الهدى من أهل بيت رسول الله من بعدهم و‬
‫مت اختلف فرموده بودند‪ ،‬و اين اجماع بالعكس البته معصوم در‬ ‫ا ّ‬ ‫سنّتهم‪ ،‬و‬
‫آن‬ ‫قال‪ :‬من أخذ بذلك فقد اهتدى و من ترك ذلك و رغب عنه‬
‫زمان هم وجود داشت‪ ،‬اگر لزم مىبود كه داخل كند قول خود را‬ ‫ل‪.»..‬‬ ‫ض ّ‬
‫در‬ ‫يعنى فرمود حضرت صادق عليهالسلم به تحقيق كه عهد فرمود رسول‬
‫جملهاى‪ ...‬ممكن بود‪ ،‬لكن قول اميرالمؤمنين ‪ -‬عليه السلم‪ .‬كه‬ ‫الله با مردانى‪ ،‬قبل از وفات خود به متابعت ثقلين‪ ،‬سپس گفتند‬
‫به ابن‬ ‫اين‬
‫عباس مىفرمايد‪« :‬و استدلل اجماع قوم موسى ‪ -‬على نبينا و اله‬ ‫ل رسول خود را‬ ‫مردمان‪ :‬بعد از آن كه قبض فرمود خداوند عّزوج ّ‬
‫و‬ ‫كه‬
‫عليه السلم ‪ -‬در رد ّ او است‪»2.‬‬ ‫ل وسعت داده ما را اين كه اخذ كنيم‪.‬‬ ‫خداوند عزوج ّ‬
‫و مىفرمايد‪ :‬اگر بصير در آن ملحظه فرمايد بر او ظاهر خواهد‬ ‫هر امر هر كه اجماع كند‪ ،‬به رأى ايشان‪ .‬مردمان بعد قبض آن‬
‫شد فساد كار ايشان در اختصاص جواز آن به جهت اهل حل و‬ ‫حضرت و بعد از عهد او كه عهد گرفته است از ما اگر چه اين رأى‬
‫عقد‪،‬‬ ‫ل‪ ،‬و رسول او‪،‬‬ ‫مردمان مخالف واقع شود به امر خداوند عّزوج ّ‬
‫محض دعوا و جهالت است و بس‪ .‬در اين اجماع مجهول النسب و‬ ‫پس‬
‫ابن اندلس در كتاب خود خوب ظاهر كرده است‪ ،‬و گفته‪ :‬خوب‬ ‫هيچ كس‪ ،‬جارىتر و ظاهرتر در ضللت نيست از كسى كه به اين‬
‫است‬ ‫اجماع رأى عمل كند‪ ،‬كه اين قسم عمل كردن هم به جهت او‬
‫كه اين فرقه به همان اجماع اهل سنّت و جماعت اتفاق دارند‬ ‫جايز‬
‫اعتقاد‬ ‫است‪ ،‬و حديث طويل است تا اين كه در آن حديث فرمود امام‬
‫كند‪ ،‬زيرا كه آن اجماع ارجح است‪ ،‬بدليل ظاهر بودن معصوم اگر‬ ‫عليهالسلم و‬
‫نسبت قبول معصوم از جهت تقيه بوده و السلم على من اتبع‬ ‫حال آنكه چنانچه جايز نبود از براى هيچ يك از مردمان كه اخذ كند‬
‫الهدى‪.‬‬ ‫دين خود‪ ،‬هوا و رأى و مقايس خود را در حيات رسول الله‬
‫الحاصل‪ :‬از اين عقايد منشأ اختلف بين اصوليين در فرايض و‬ ‫صلىاللهعليهوآله‪.‬‬
‫‪3‬‬ ‫بخلف امر آن حضرت‪ ،‬مثال آن جايز نيست از براى هيچ كس كه‬
‫سنن و حلل و حرام است‪ ،‬نه چنانچه تلبيس خود «شيخ رضا»‬ ‫اخذ كند بعد از آن حضرت به هوا و رأى‪ ،‬و نه مقايس‪ .‬پس فرمود‬
‫اغماز كرده است‪ ،‬و از اين اجماعات كه اركان و معالم اسلم‪،‬‬ ‫امام عليهالسلم متابعت كنيد آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله و سنّت او را و‬
‫چنانچه‬ ‫آثار ائمه هدى‪:‬‬
‫‪ -‬شيخ رضا تصريح كرده است‪ ،‬مهجور‪ ،‬و علماى ربانيين هيچ يك‬ ‫بعد از آن حضرت پس اخذ كنيد دين خود را از آن و متابعت نكنيد‬
‫از‬ ‫هواها و رأهاى خود را‪ ،‬اگر اخذ كرديد دين خود را هواى خود‪ ،‬پس‬
‫ايشان از تيغ زبان ايشان دم نزنند‪ ،‬و بعض ايشان از اجتماع‬ ‫به تحقيق گمراهترين مردمان كسانى اند كه متابعت كند‪ ،‬هوا و‬
‫عدوان در‬ ‫رأى‬
‫برارى‪ ،4‬و صحارى قرار مىكردند‪.‬‬
‫‪5‬‬
‫خود بدون هدايت كنندهاى از طرف خداوند عّزوج ّ‬
‫ل‪.‬‬
‫و هيچ ايشان را نشناسند و بر اهل ارض مخفى و بر اهل آسمان‬ ‫و فرمود‪ :‬اى جمع مردمان لزم داريد اخذ آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله‬

‫معروف باشند‪«،‬و هم قليلون الزمون للسلم‪ »6‬كما قال مولنا‬ ‫و‬


‫اميرالمؤمنين عليهالسلم «ليبك على السلم من كان نايحا فقد‬ ‫سنّت او را و آثار أئمه هدى از أهليت رسول الله صلىاللهعليهوآله را بعد از‬
‫تركت اركانه و‬ ‫ايشان و‬
‫معالمه لقد ذهب السلم و ال بقيتى قليل من الن ّاس‬ ‫سنّت ايشان را پس بدرستى كه كسى كه اخذ كند دين خود را از‬
‫هو لزمه»‪.‬‬ ‫آن به‬
‫پس بيا اى عزيز با تميز! بر خود رحم كن و بپرهيز از‬ ‫تحقيق كه هدايت شده به راه حق و مستقيم و كسى كه رغبت‬
‫متابعت‬ ‫كند از‬
‫كسانى‪ ،‬فرمود رسول الله صلىاللهعليهوآله‪.‬‬ ‫آن و به رأى واهواى خود عمل كند گمراه شده است‪»...‬‬
‫از يونس بن ظبيان از آن حضرت عليهالسلم نقل فرموده در ضمن‬
‫ل منافق‪ ،7:،‬الله صدق‬ ‫در شأن ايشان‪« :‬هلك امت ّى على يدك ّ‬
‫صلة‬ ‫ن الشيعة لواجتمعوا على ترك ال ّ‬ ‫حديث‪ ،‬قال امام عليهالسلم‪ :‬ا ّ‬
‫رسوله‬
‫لهلكو‪ ،‬و‬
‫الله صلىاللهعليهوآله زيرا كه على الظاهر مىبينم كه همهاى احكام شرعى‬
‫لوا جتمعوا على ترك الزكاة لهكوا و لو اجتمعوا على ترك الحج‬
‫آن‬
‫حضرت ‪ -‬صلى الله عليه و اله ‪ -‬را هواها و رأى ايشان قانون‬ ‫لهلكوا‪»1.‬‬
‫ساختهاند‪ ،‬و قوانين موضوعى دارند مع ذلك اين قسم اشخاص‬ ‫يعنى اگر شيعه اجتماع كند بترك نماز هر آينه هلك مىشوند و‬
‫اجتماع كند بر ترك زكات هر آينه هلك مىشوند و اگر اجتماع كند‬
‫‪-‬‬
‫‪2‬‬ ‫بر‬
‫ج هر آينه هلك مىشوند و همه فرائض و سنن از قبيل است‬ ‫ترك ح ّ‬
‫‪3‬‬ ‫كه اثبات را بدليل اجماع نمودن لزمهاش هلكت است و همه‬
‫‪-‬چشم پوشى فرهنگ عميد‪.‬‬
‫اوامر و‬
‫نواهى ضرورى است‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫‪-‬‬ ‫و احتياط در شبهه ضرورى است‪ ،‬چه فرق است در اين كه چند‬
‫نفر به رأى ايشان در اختراع حكمى اتفاق كنند بدون اذن شارع يا‬
‫‪5‬‬
‫‪-‬‬

‫‪6‬‬
‫‪-‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪-‬‬ ‫‪-‬‬
‫مثل‬
‫صاحب اجوبهاى مزخرفه است‪ ،‬كه آن قانونها را نزد عوام انكار‬
‫كرده‬
‫به چربى سان شان‪ ،‬به كتاب سنّت نسبت دهند تا بر عوام اين امر‬
‫مشتبه شود‪ ،‬بدون دليل اطاعت شان كنند‪.‬‬
‫جت خود را تمام مىفرمايد‪ :‬و به زبان‬
‫لح ّ‬‫اگر چه خداوند عّزوج ّ‬
‫اين اتفاق دارند؟‬ ‫ايشان از روى سهو يا اسها بطلن طريقهاى ايشان را جارى‬
‫‪1‬‬
‫تنبيه ففيه تفضيح‬ ‫مىفرمايد‪،‬‬
‫بدانيد اى آن كه اهل ايمانيد كه آن چه از آثار كه از ائمه اطهار‪ ،‬در‬ ‫چنانچه در جواب و فصل كه در دليل عقل قرار داده از انكار و‬
‫معناى عقل وارد شد برخى از آن را اين ذّرهاى بى مقداز به جهت‬ ‫اقرارش مىگويد‪.‬‬
‫فى‬ ‫جيت عقل؛‬ ‫ما ح ّ‬ ‫ا ّ‬
‫الجمله بصيرت ناظرين عرض مىكنم‪ ،‬تا ظاهر و كشف شود اين‬ ‫پس مىگوئيم‪ :‬كه حكم عقل يا بديهى است‪ ،‬و آن عبارت است‪،‬‬
‫كه‬ ‫از احكام كه در تحصيل آنها حاجتى به امعان نظر و فكر نباشد‪ ،‬و‬
‫آنچه اهل رأى آن را عقل مىدانند‪ ،‬فى الحقيقه عقل نيست بلكه‬ ‫هر‬
‫جهل‬ ‫ملى آنها را درك و تعقّل نمايد‪ ،‬مانند قبح عقاب‬ ‫عاقلى به اندك تأ ّ‬
‫محض و ضد عقل‪ ،‬و اين كه صاحب الرسائل در فصول المهمه از‬ ‫بلبيان‪ ،‬و قبح ظلم‪ ،‬و حسن احسان‪ ،‬و چون قبح‪ ،‬بودن تكليف‬
‫كتاب ثواب العمال صدوق ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬به اسناد او از حضرت‬ ‫ماليطاق و نظائر آنها‪.‬‬
‫صادق عليهالسلم روايت فرموده قال الراوى ‪ -‬قلت له عليهالسلم‪ :‬ما‬ ‫يا نظرى است‪ :‬و آن عبارت است از حكم كه در تحصيل آن‬
‫العقل قال‪ :‬ما‬ ‫محتاج به مقدّمات بعيده و نظريهاى باشد‪ ،‬مثل حكم نمودن عقل‬
‫عبد به الرحمن‪ ،‬و الكتسب به الجنان‪ .‬قال قلت‪ :‬فالّذى‬ ‫از‬
‫في المعاوية‬ ‫روى مطالب عقليه و مناطات ظنّيه مستنبطه از حكم عقل در‬
‫عليه اللعنة؟ قال‪ :‬تلك النكرى و تلك الشيطنة»‪.‬‬ ‫شرعيات‪.‬‬
‫ول‪ :‬پس هيچ عاقلى كه اندك شعور و درك داشته‬ ‫ّ‬ ‫ا‬ ‫قسم‬ ‫ما‬ ‫ا ّ‬
‫باشد‪،‬‬
‫مل و ججيّت آن نمىكند فضل ً از عالم و اين اعتقاد را نسبت به‬ ‫تأ ّ‬
‫اخباريين نيز مىدهد و مىگويد‪.‬‬
‫وم‪ :‬پس ظاهر است‪ ،‬بعد از اين اقوال عبارت شيخ‬ ‫ما قسم د ّ‬ ‫ا ّ‬
‫نامه مرحوم شيخ عبدالله وثيقى به مرحوم محدّث‬ ‫مرتضى را از فرائد نقل مىفرمايد معه ترجمهاش استنباط ظنّى را‬
‫مل غلم‬ ‫در‬
‫شاه وكيل مرحوم علّمه محدّث سيد شاه عليرضا‬ ‫شريعات حرام مىداند‪ .‬خصوصا در اصول دين تأكيد حرمت آن‬
‫غزنوى‬ ‫جت مىداند‪ ،‬به‬‫بيشتر مىنمايد‪ ،‬و مناطات ظنّى را بعد از قطع ح ّ‬
‫هو حضرت استاد محترم جناب آخوند صاحب «مل غلم شاه‬ ‫اين‬
‫سلمه الله تعالى» با تمام خانواده خويش در حفظ الهى باشند‪.‬‬ ‫عبارت مىگويد‪ :‬بلى نزاع كه بين مجتهدين و اخباريين واقع است‪،‬‬
‫قبل از همه چيز سلم مخلصانه خدمت مبارك تقديم و سلمتى‬ ‫در‬
‫وجود شريف را از خداوند مسألت داشته و ضمنا ً از سلمتى خود‬ ‫اين است كه هرگا كسى كه در اين كار يعنى در حكم نمودن از‬
‫نيز‬ ‫روى‬
‫اطمينان مىدهم‪.‬‬ ‫مطالب عقليه و مناطات ظنيّهاى مستنبطه از حكم عقل در‬
‫مكتوبى به ذريعه يكى از هم وطنان برايم رسيد كه با قلم مبارك‬ ‫شرعيّات‬
‫شما و به عبارت و اسلوب عربى تحرير شده بود و در بدو مكتوب‬ ‫اقدام نموده‪ ،‬به رأى او و احيانا قطع حاصل شد‪ ،‬آيا مخالفت آن‬
‫بنده را مورد نوازش قرار داده ابراز شفقتها فرموده بوديد اما در‬ ‫قطع‬
‫آخر‬ ‫جايز است يا نه؟‬
‫آن اعتراض شديدى بر حقير وارد كرده بوديد‪.‬‬ ‫مجتهدين مىگويند‪ :‬پس از حصول قطع به حكم‪ ،‬چاره و گريزى‬
‫بنده جواب آن را مختصرا ً به سبك عربى تحرير و توسط همان‬ ‫از اتباع آن نيست» اخباريين مىگويند‪ :‬با قطع به حكم هم بايد‬
‫آورنده خدمت شما تقديم نمودم شايد رسيده باشد و در آن وعده‬ ‫عمل به‬
‫داده بودم كه ثانيا ً جواب مفصلترى مىنويسم‪ ،‬اينك جواب‬ ‫آن نبايد كرد و آنچه را از احكام كه امتثال او واجب و لزم است‪،‬‬
‫مفصلتر‪:2‬‬ ‫احكامى است كه از معصوم رسيده باشد‪ ،‬هر واجب و حرامى بعد‬
‫از‬
‫اين كلمات مثالى براى تصديق مذهب اصوليين ذكر مىكند‪ ،‬كه نيز‬
‫عقل آن قسم مثال را قياس مع الفارق مىنامند‪ ،‬زيرا كه آن مثال‬
‫در‬
‫موضوع است‪ ،‬و در حكم هيچ ممكن نيست كه بدون سماع قطع‬
‫حاصل شود‪ ،‬و نيز عبارت معالم را با ترجمه نقل مىكند‪ :‬و مىگويد‪:‬‬
‫«مجهتدين اصوليين شيعه ائمه مخطّئه هستند‪ ،‬كسى كه و به دليل‬
‫اين‬
‫عبارت ايشان يا غير آن ايشان تصويب نسبت دهد از نافهمى و بى‬
‫سوادى است‪.‬‬
‫و به چند سطر قبل از اين در ضمن اقوال كه نسبت مىدهد‬
‫اصوليين را به استنباطات ظنيّه از كتاب و سنّت مىگويد «مجهتدين‬
‫از‬
‫‪-‬رسوا ساختن فرهنگ عميد‪.‬‬
‫‪1‬‬ ‫جهت احاطه به اطراف و جوانب احكام مستنبط از آنها را مظنون‬
‫ن مجتهد‬‫مىدانند‪ ،‬و از اين جهت است كه مجهتدين مىگويند‪ :‬ظ ّ‬
‫‪2‬‬ ‫جت است‪ ،‬و مظنون وى حكم الله در حق او و مقلّدين او‪ ».‬و‬ ‫ح ّ‬
‫‪ -‬بسم الله الرحمن الرحيم‬
‫مرحوم مغفور حاج شيخ عبدالله وثيقى‪ ،‬نگارنده نامه مرد بزرگوارى بود كه مدتى از‬
‫آيا‬
‫مجالست‬ ‫اين قول مصويهاى از اصوليين است‪ ،‬يا مخطّئه‪ ،‬و يا هر دو طائفه‬
‫ايشان بهرهمند شده و از اخلق نيك و آداب معاشرت نيكو ايشان در شهر «اصفهان» و‬ ‫بر‬
‫«كابل» استفاده كردم‪.‬‬
‫ن كه به حقير داشت دائما ً مرا اميد به پيشرفت در علوم‬ ‫و ايشان نيز با كمال حسن ظ ّ‬
‫اهل بيت عليهمالسلم و سبقت بر اقران و دوستان مىداد‪.‬‬
‫جه به اينكه نامه مرحوم حاج شيخ دربردارنده‬ ‫با كمال احترام به شخصيّت آن مرحوم با تو ّ‬
‫حرفها و انديشهها و تفكّرات طلبههاى امروزى در برابر محدثين بوده و در ضمن نامه‬
‫حاوى مطالب مفيد و راهكارهاى خوب جهت بهبود وضع اجتماعى بوده است ولى لغزش‬
‫هايى از آن مرحوم در اين نامه ديده مىشود ضمن طلب مغفرت از خداوند متعال براى‬
‫ايشان حواشى و تعليقههايى بر اين نامه نگاشتهام اميد است مورد استفاده قرار گيرد‪.‬‬
‫اولً‪ :‬نامه با كمال تأسف بدون بسم الله الرحمن الرحيم فقط با ذكر «هو» آغاز گشته كه‬
‫بر خلف سن ّت پيامبر گرامى اسلم است كه فرمود‪ :‬كل امر ذى بال و ذى شأن لم يبدأ‬
‫ببسم الله فهو ابتر‪ ،‬و علوه بر اين نامه فاقد تاريخ نگارش بوده است‪.‬‬
‫اما با مطالعه و دقت در نامه و روش نگارش آن و اين كه اوايل و اواخر آن با خودنويس و‬
‫يعنى در‬ ‫وسط آن با خودكار نوشته شده است نشان مىدهد كه در حدود سالهاى ‪1346‬‬
‫دهه پنجم قرن حاضر نوشته شده است‪.‬‬
‫ن المصاحبة و التّدريس اث ّر فى اعتقادك ـ‪.1‬‬ ‫نوشتهايد كه‪ :‬ـ بلغ لى أ ّ‬
‫‪2‬‬
‫جواب‪ :‬كل ّ بل التّتبّع و التّحقيق نبّئنى على حقايق كنت عنها غافل ‪.‬‬
‫باز نوشتهايد‪ :‬ـ عجبت و حيرت فى الوادى الحيرة ـ ‪.‬‬
‫متتبّعا ً و متحقّقا ً فى العلم‬ ‫جواب‪ :‬ل تعجب و ل تحيّر و كن ُ‬
‫شريف الصول‪ 3‬حتى يُكشف عنك غطاءَك‪ ،‬فبصرك اليوم الحديد‪.‬‬ ‫ال ّ‬
‫ما تصوّرت و نظرت الى امتزاج الحق و الباطل و‬ ‫باز نوشتهايد‪ :‬ـ ل ّ‬
‫لم يمكن الفرق بينهما ال ّ بعد امعان النّظر و مراجعة كتب العلما‪...‬‬
‫ـ‪.‬‬
‫جواب‪ :‬خوب است به عبارت فارسى قدرى تفصيل داده شود؛‬
‫مت فرقه فرقه‬ ‫عزيزم جناب آخوند صاحب بعد از رسول صلىاللهعليهوآله ا ّ‬
‫شدند و هر فرقه به رهى رفت تنها يك فرقه با اهل بيت ماندند كه‬
‫اثنى‬
‫عشرى باشند‪ ،‬اينك كه تفرقه ديگرى بين طائفه افتاده خلف مفاد‬
‫آيه‬
‫كريمه (واعتصموا بحبل الله جميعا ً و لتفرقوا) مىباشد و حال آنكه‬
‫بنده بعد از تحقيق به اين نتيجه رسيدهام كه تمام استنباطات‬
‫مجتهدين‬
‫عظام از كتاب خدا و احاديث اهل بيت است كه به قدر يك ذّره‬
‫خارج‬
‫طريقه اهل بيت قدم نمىگذارند «يحومون حول المعصوم» و‬
‫مىكوشند كه در پيروى از طريق اهل بيت افراط و تفريطى از‬
‫ايشان‬
‫صادر نشود‪ ،‬يعنى ما و شما هم اخبارى هستيم و ايشان هم‬
‫اخبارىاند‬
‫ولى فرقى كه است ما و شما اخبارىهاى بى اصوليم و آنها‬
‫اخبارىهاى اصولىاند!‬
‫شايد نزد جناب شما معلوم باشد كه مقصد واضع اصول اطفاء نور‬
‫اهل بيت و اضمحلل طريقه ايشان بوده ولى علماى اعلم مانند‬
‫شيخ‬
‫مفيد و شيخ طوسى و سيد علم الهدى رحمهم الله تعالى براى‬
‫اينكه‬
‫مت بر ميان‬ ‫طريقه اهل بيت مضمحل نشود مجبور شده دامن ه ّ‬
‫زدند‬
‫و اصول موضوعه را تنقيح نموده مطابق طريقه اهل بيت تنظيم‬
‫مىنمودند يعنى اصول را تابع طريقه اهل بيت ساخته نه اينكه‬
‫طريقه‬
‫اهل بيت را تابع اصول ساخته باشند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫ن للرتزاق من «الشهرية» و الرياسة‬
‫‪ -‬بر كلم مرحوم محدّث مل غلم شاه بايد افزود‪ :‬ا ّ‬
‫و‬
‫ب الدّنيا اثٌر عظيم فى تغيير العتقاد و هذه نكتة يقينية ل ينكرها العاقل‪.‬‬
‫ح ّ‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬پژوهش و تحقيق در كدام كتابخانه شهر هرات كه دربردارنده تأليفات علماى محدثين‬
‫بوده است صورت گرفته؟ و كدام يك از كتابهايى را كه مرحوم علمه محدّث شاعليرضا‬
‫در جواب نامه مير على احمد كابلى نگاشته است را مطالعه كردهايد؟ و از كدام عالم‬
‫محدّث نظريّات اخباريين را سؤال نموده و بررسى نمودهايد؟ با توجه به شرايط زمان و‬
‫مكان و رتبه تحصيلى شما تحقيقات مذكور ناكافى به نظر مىرسد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪ -‬محدثين «اصول» را كه بانى آن ابو حنيفه و شافعى بوده‪ ،‬مجموعهاى از قاعدههاى‬
‫ساختگى و تراوشات ذهنى دانشمندان دينى مىداند‪ ،‬و آن را مشتى مسائل لطائلت‬
‫دانسته كه نه تنها مفيد نيست بلكه مضر مىدانند و باعث دور افتادن از قرآن و حديث و‬
‫صرف عمر گرانبها را در آن بيهوده مىداند كه علماى امروز اين نكته را درك كرده و در‬
‫نوشتهها و مقالتشان به آنها اشاره مىكنند‪ .‬ر‪.‬ك‪ :‬مقاله علم اصول آيت الله دكتر صادق‬
‫تهرانى‪.‬‬
‫كجاى كتابهاى اصول فقه و رسائل و كفاية الصول چشمها را روشن مىكند؟ بلكه چه‬
‫بسيار طلبهها كه با خواندن اين كتابها داراى ضعف چشم شده و عينكى مىشوند!‪ .‬و يكى‬
‫از فحول علما كه عمرى را در علم اصول صرف نموده گويد‪ :‬اى كاش اين همه دقّتى را‬
‫كه در «فتأمل» هاى كفاية الصول نمودم نصف آن را صرف آيات قرآن مىكردم‪.‬‬
‫كردن‪ ،‬سنگ بر سينه بكوبيد‪ ،‬خوب است كه از رسالههاى علميه‬ ‫عجيبتر اينكه جناب شيخ طوسى عليه الرحمه صاحب دو كتاب‬
‫علماء اعلم و مجتهدين جامع الشرايط كه پرچمداران طريقه اهل‬ ‫از كتب اربعه «تهذيب و استبصار» مىباشد و ما و شما كتابهاى‬
‫بيت عصمت و طهارتاند‪ ،‬استفادههاى علمى و عملى نموده در‬ ‫نامبردهاش را قبول داريم و باقى اقوال او را كه راجع به اصول‬
‫تهذيب اخلق و بلند بردن سويّه زندگى مردم بپردازيد از اينكه بنده‬ ‫گفته‬
‫جب مىكنيد؟‬ ‫از تلقين تقليدى به سوى تحقيق و تتبّع قدم نهادهام تع ّ‬ ‫هيچ در ميان نمىآوريم و حال آن كه كتب اصول مملوء از اقوال‬
‫جب نيست بلكه جاى تمجيد و مدح است و‬ ‫و حال آن كه جاى تع ّ‬ ‫شيخ‬
‫جب در حقيقت از حال ملهاى غزنى است كه به چشم‬ ‫جاى تع ّ‬ ‫است! بيشتر از اين مجال بحث در اين مورد فعل ً نيست «لنه‬
‫خود‬ ‫يضيق‬
‫مفاسد اخلقى را در مردم مشاهده مىكنند و بى اطلعى آنان را‬ ‫عليه منطق التحرير»‪ ،‬اگر خداوند شما را توفيق داد كه به زيارت‬
‫از‬ ‫عتبات عاليات مشّرف شويد و در ضمن‪ ،‬ملقات اتفاق بيفتد‬
‫احكام و مسائل دينى مىدانند به اصلح آن اقدامى نكرده بلكه‬ ‫بالمواجه اين موضوع محل مذاكره و مطرح بحث قرار گرفته آن‬
‫برعكس تا مىتوانند مؤمنين و اثناعشرىها را به جان هم مىاندازند و‬ ‫وقت‬
‫بر ضد يكديگر مىشورانند‪ ،‬مانند همان عربى و عجمى كه رفيق‬ ‫اشكالت و اعتراضات شما به خوبى انشاءالله حل خواهد شد‪،‬‬
‫بودند يكى مىگفت من دابوغه مىخواهم ديگرى مىگفت نه من‬ ‫بنده‬
‫هندوانه مىخواهم و با هم نزاع لفظى داشتند و از معنى غافل‬ ‫صب و پافشارى از قبل داشتم نادانسته پاشنه بلندكها‬‫هم كه تع ّ‬
‫بودند كه‬ ‫مىكردم‪ ،‬ولى بعد از آن كه دانستم كه آن گمانى كه در باب اصول‬
‫دابوغه عين هندوانه و هندوانه عين دابوغه است و فرق از لحاظ‬ ‫داشتم خالى از حقيقت بوده و مسئله غير از آنچه هست براى من‬
‫لفظ‬ ‫صب چه فايده‬ ‫تلقين شده بوده آن وقت فكر كردم كه لجاجت و تع ّ‬
‫است نه معنى‪ ،‬شما مردم را از دعاوى ناحق منع كنيد قرائت‬ ‫دارد سركشى و بى خردى غير از ضرر چه ثمر خواهد داشت؟ به‬
‫قرآن و‬ ‫عقيده من به عوض اينكه براى تفرقه انداختن بى جهت بين‬
‫نماز را طبق تجويد به مردم بياموزيد‪ ،‬مسائل طهارات و نجاسات‬ ‫اثناعشرىها و جماعت اماميه را به يكديگر دشمن ساختن و بدبين‬
‫را‬
‫تعليم مردم كنيد‪ ،‬تأسيس منبر و تبليغ احكام حلل و حرام را به‬
‫مردم‬
‫بنماييد‪ ،‬اگر اندكى متوجه شويد اين قدر نقايص در مردم مىبينيد‬
‫كه‬
‫شما را در حيرت مىاندازد‪ .‬مثل ً در اكثر قلها[قلعه ها]يك‬
‫مستراحى‬
‫بنا نشده و مردم عموما ً براى قضاى حاجت در محاذ شريعه آب‬
‫بردارى قضاء حاجت نموده اطراف و نواحى جوى و چشمه و‬
‫كاريز‬
‫را از كثرت پليدى ملوّث مىسازند از مردها گذشته زنهاى بيچاره از‬
‫حيث عدم سر پناه در اصطلح خودشان به (پس قل) شتافته با‬
‫كمال‬
‫فضاحت قضاء حاجت انجام مىدهند‪ ،‬در محافل عروسى‪ ،‬جوانان‬
‫عزب در خانهاى كه عروس و دوشيزگان و زنهاى جوان مسكن‬
‫ى)‬ ‫ْ‬
‫ى و پُفِّ ْ‬
‫دارند‪ ،‬در شب عروسى اجتماع نموده به عرف آنها(بُولب ِ ْ‬
‫مىنمايند‪ ،‬اگر كسى مىميرد‪ ،‬بيوه را مانند ميراث صاحب مىشوند‬
‫خواه و ناخواه زن بيچاره را به قانون زمان جاهليّت اگر چه راضى‬
‫هم‬
‫نباشد به عقد يكى از اقرباء شوهرش در مىآورند و هكذا‪.‬‬
‫ملّها را شيطان اغوا نموده ديده ايشان را از ملحظه اين معايب‬
‫كور و گوش شان را كر ساخته كه مىبينند و نمىدانند و فكر آنها را‬
‫به‬
‫طرف نفاق (اصولى و اخبارى) جلب كرده است و از اين راه‬
‫درهاى‬
‫جدال و نزاع و فساد را بين ايشان باز كرده كه شب و روز‬
‫مىكوشند‬
‫بنيان اين نفاق را بين عوام كالنعام مستحكم ساخته به نام دابوغه‬
‫و‬
‫هندوانه و تربوز به جان هم ديگر افتاده باشند از چنين مجادلت‬
‫علوه بر آن كه مفاد دنيوى و اخروى متصوّر نيست ضررهاى كلى‬
‫در‬
‫دنيا و آخرت وارد مىكند و خود آقايون مل صاحبان را با اتباع نادان‪،‬‬
‫زيان كار دنيا و آخرت مىسازد (خسر الدنيا و الخرة ذلك هو‬
‫الخسران المبين)‪.‬‬
‫ما و شما كه به روى عمل كردن به اخبار معصوم سنگ بر سينه‬
‫مىزنيم نمىدانيم فرمايش حضرت عسكرى عليهالسلم «فللعوام ان‬
‫يقلّدوه»‬
‫خبر معصوم است يا خير؟ اگر است به مضمون آن تقليد مجتهدين‬
‫منصوص است و اگر گفته شود كه مجتهدين در رسالههاى فتوايى‬
‫خود مىنويسند (مطابق است با رأى من) عزيزم انسان اين قدر‬
‫قشرى نبايد باشد كه به مجرد شنيدن لفظ (رأى من) خود را‬
‫ديوانه‬
‫بسازد بلكه بايد اول تعمق كند كه رأى او مأخوذ و مشتق از كدام‬
‫منبع‬
‫است؟ در صورتى كه مشتق و مأخوذ از اخبار معصوم باشد پس‬
‫اين‬
‫رأى عين خبر معصوم است‪ ،‬ما و شما به مجرد شنيدن (رأى)‬
‫جست‬
‫حسب وعدهاى كه داده بودم خط جداگانه براى خالوهايم نوشتم‬ ‫ب و حقيقت معنى قصور‬ ‫جه به ل ّ‬
‫و خيز قشرى نموده از تو ّ‬
‫تا جميع كتب عربى بنده را كه نزد ايشان است به شما تسليم كنند‬ ‫مىورزيم‬
‫و دو‬ ‫مانند همان كسى كه از يكى پرسيد چه نام دارى؟ در جواب گفت‬
‫كتاب مطلوبين شما نيز در بين آنها مىباشد اگر ندادند بار ديگر‬ ‫«خدا» تا گفت خدا‪ ،‬پرسنده فرياد زد كه اى كافر نام خود خدا‬
‫بنويسيد كه ذريعه كس ديگرى خط اكيد بنويسم كه براى شما‬ ‫گذاشتهاى آن بيچاره گفت بگذار تا «داد» اش را نيز بگويم!‬
‫تسليم‬ ‫يعنى پس بياييد كه از اين هياهو و قيل و قال بى جا صرف نظر‬
‫كنند و اگر دادند از دادن آن اطمينان بدهيد‪.‬‬ ‫كنيم و كمر ببنديم تا اختلف از بين اين فرقه ضعيف برداشته شود‬
‫در اين جا يك سخن ديگر هم به يادم آمد كه بايد بنويسم‪ ،‬راجع‬ ‫و‬
‫به مرحوم حضرت آقا صاحب رحمهالله تعالى و رضوانه عليه‪.‬‬ ‫همه با هم متّحد باشند و بين هم نفاق و عداوت بى جا نداشته‬
‫بنده همانطورى كه بودم حال نيز به فضل و زهد و تقوا و‬ ‫باشند‪،‬‬
‫بزرگواريش معتقدم بلكه مىتوانم بگويم حسن عقيدهام دربارهاش‬ ‫بنده در خلل پانزده سال كه در راه تحصيل قدم زدهام يگانه‬
‫از‬ ‫هدفم‬
‫سابق نيز بهتر مىباشد زيرا كسى بود كه مىكوشيد در اعمال خود‬ ‫همين بوده كه رويه و طريقه مجتهدين را بدانم و معلوم كنم كه‬
‫قدم‬ ‫چطور‬
‫به جاى قدم معصوم بگذارد ولى جاى بسى تأسف است كه يك‬ ‫است ولى هر قدر تحقيق و كاوش بيشترى كردم حقيقت آن نزدم‬
‫چنين شخصيتى در بين چنان مردم وحشى باشد و ايشان را از‬ ‫روشنتر گرديد و ثابت شد كه به تمام معنى پيرو معصومين بوده و‬
‫منابر‬ ‫فتاوى ايشان جميعا ً مأخوذ از اخبار اهلبيت مىباشد نه اينكه رأى‬
‫وعظ و تبليغ بليغ مستفيض نسازد و غير از خطبه جمعه ديگر هيچ‬ ‫ايشان در مقابل طريقه اهل بيت باشد بلكه عين طريقه و اخبار‬
‫خطابه و اندرزى نگويد و مردمى را با آن احتياج ليتناهى كه به‬ ‫اهل‬
‫تبليغ‬ ‫بيت است لهذا به ياد آوردم همان شعر مرحوم ميرزا رفيعا را كه‬
‫احكام و آداب دارند بهرهمند نسازد و به عوض آن تمام نيروى‬ ‫از‬
‫علمى‬ ‫زبان حضرت امير عليهالسلم در باب اتمام حجت بر حارث خيبرى‬
‫را صرف مناظره و مباحثه بى اساس (اصولى و اخبارى) نمايد‪.‬‬ ‫مىگويد‪:‬‬
‫«انشدكم بالله العظيم»!!! كه اگر حضرت آقاى مرحوم همان‬
‫پافشارى كه در اين قسمت داشت اگر در تبليغ و ترويج احكام و‬
‫آداب مىداشت‪ ،‬مساجد و نمازهاى جماعت و قرائتهاى حمد و‬ ‫زياده بر اين شما را مزاحم نشده از خداوند سلمتى و‬
‫سوره و قرآن و غيره ضروريات را به مردم تعليم مىداد و كوشش‬ ‫سخاوتمندىتان را هميشه طالبم و دعا مىكنم تا ديده بصيرت شما‬
‫مىنمود كه مردم از وحشيّت و بربريّت نجات يافته صاحب آداب و‬ ‫را‬
‫اخلق مرضيّه شوند و از صحت و فساد نماز و قرائت و مطهرات‬ ‫كه الحمدالله بينا است روشنتر گردانيده از متابعت لجاجت و‬
‫و‬ ‫صب‬ ‫تع ّ‬
‫نجاسات و باقى چيزها خوب با خبر باشند و علوه بر شخص‬ ‫بر كنار داشته‪ ،‬با حق و حقيقت مقرون گرداناد باالنّبى و آله‬
‫خودش ديگر ملها را تعليم منبر مىفرمود كه اقل ً در شبهاى جمعه‬ ‫المجاد‪.‬‬
‫به جمعه در قريههاى مربوطه خودها تشكيل منبر و تبليغ احكام‬
‫مىفرمودند و هكذا‪ ،‬چه اندازه مفاد مىكرد و سويّه حيات مردم بلند‬
‫صل مىرفت و مردم را امر به‬ ‫مىرفت و خودش هم منبرهاى مف ّ‬
‫معروف و نهى از منكر مىفرمود چه قدر تأثير مىكرد زيرا‬
‫مقدسيّت و‬
‫روحانيّت آن بزرگوار در اعماق قلوب مردم نفوذ داشت و حرفش‬
‫بسيار مؤثر واقع مىشد‪ .‬و السلم عليه و عليكم و علينا و على‬
‫جميع‬
‫عبادالله الصالحين ‪.‬‬
‫و ما و شما هم كه از شدت غلو در مطابعت و محبّت ايشان و‬
‫محدوديت فكر خود از درك چنين مطالبى قاصر بوديم كه‬
‫به عرض ايشان مىرسانيديم با آن هم بنده در اواخر زمان‬
‫حياتشان راجع به منبر و تبليغ عرض كردم و جناب ايشان در اول‪،‬‬
‫ملى‬‫منبر و تبليغ را ناشى از رياستطلبى دانستند و بعد از اندك تأ ّ‬
‫در‬
‫احوال پيغمبر و اهلبيت‪ :‬به فطانت ذهن حسن مسأله را درك‬
‫فرموده‬
‫وعده داند كه اگر از همان مرض بهبود يابد اقدام به تبليغ اوامر و‬
‫صلى بنمايند ولى مع الحسرة و الفسوس‬ ‫نواهى توسط منابر مف ّ‬
‫كه آن‬
‫مرض مدهش مجالى نگذاشت و به رحمت ايزدى پيوستند غفرالله‬
‫له و لنا و لكم و لجميع المؤمنين و المؤمنات در خاتمه از جسارت‬
‫عفوم فرماييد‪.‬‬
‫در فنون ثلثه تناقضات و اختلفات بسيار واقع شده چنان كه‬ ‫با احترام‬
‫مشاهده‬ ‫حّرره احقر عبادالله الشيخ عبدالله وثيقى‬
‫است و معلوم است كه نقيضين حق نيستند البته يكى از ايشان‬
‫باطل‬
‫ن فقه به اصحاب خود‬ ‫است‪ ،‬و تعليم فن كلم و فن اصول فقه و ف ّ‬
‫كردهاند و آن فن در كثيرى از مسائل مخالفت دارد بافنونى كه‬
‫مه‬‫عا ّ‬ ‫بخشى از دانشنامه شاهى‬
‫مه‬‫ّ‬ ‫عا‬ ‫ثلثه‬ ‫فنون‬ ‫در‬ ‫كه‬ ‫فرمودهاند‬ ‫البيت‪:‬‬ ‫اهل‬ ‫و‬ ‫كردهاند‬ ‫آن‬ ‫تدوين‬
‫آنچه‬ ‫مد امين استرآبادى‬
‫مل مح ّ‬
‫حق است از ما به ايشان رسيده و آنچه باطل است از اذهان‬
‫ايشان‬
‫صادر شده و طريق اخباريين تا آخر زمان غيبت صغرى كه به‬
‫بعضى‬
‫روايات هفتاد و سه و بعضى روايات هفتاد و چهار است شايع بوده‬ ‫فايده اول‪:‬‬
‫ميان افاضل اماميّه بلكه در اوايل غيبت كبرى نيز شايع بوده و‬ ‫شائين و‬‫در تقسيم أفاضل باشراقيين و صوفيّه متشرعين و م ّ‬
‫اصحاب‬ ‫متكلمين و آخذين از معصومين عليهمالسلم و در تقسيم متكلين‬
‫ائمه‪ :‬بعد از آن كه اخذ فنون ثلثه از اهلالبيت‪ :‬كردهاند تدوين آن‬ ‫باشاعره و‬
‫در‬ ‫معتزله و باصوليين اماميّه‪.‬‬
‫كتب به امر ايشان كردهاند تا در زمان غيبت كبرى شيعه اهلبيت‬ ‫پس بدان مطلب اعلى و مقصد اقصى معرفت خصوصيّات مبداء‬
‫در‬ ‫و‬
‫عقايد و اعمال رجوع به آن كند و آن كتب به طريق تواتر منتهى‬ ‫معاد است و تعبير از اين معنى در آيات كريمه بايمان بالله و اليوم‬
‫به‬ ‫الخر شده و حديث شريف اميرالمؤمنين و امام متقين صلوات و‬
‫متأخرين شده و در كتاب كافى ثقهالسلم محمد بن يعقوب كلينى‬ ‫سلمه عليه و على اولده الطاهرين رحم اللّه إمرءً عرف أنّه من‬
‫قدس اللّه سره تاليف آن كرده مشتمل است بر فنون ثلثه پس‬ ‫اين و‬
‫چون‬ ‫فى اين و الى اين در اين معنى وارد شده و افاضل در تحصيل آن‬
‫محمد بن احمد بن الجنيد العامل بالقياس‪ ،‬و حسن بن على بن‬ ‫مقام‬
‫ابى‬ ‫چند فرقه شدهاند يك فرقه تحصيل اين مقام به فكر و نظر‬
‫مانى المتكلم به ظهور رسيدند و تقيّه در زمان ايشان‬ ‫عقيل الع ّ‬ ‫كردهاند‪،‬‬
‫شديد‬ ‫پس طائفه از اين فرقه إلتزام اين كردهاند كه مخالف اصحاب‬
‫مه بود‬ ‫بود و در مدارس و مساجد مدار تعليم و تعلّم بر طريقه عا ّ‬ ‫وحى‬
‫مطالعه كتب كلم و كسب اصول تعليم و تعلم ز طريق عامه‬ ‫نگويد و ايشان را متكلمين مىگويند‪.‬‬
‫كردهاند‬ ‫از اين جهت كه فن كلم را تصنيف كردهاند از روى افكار عقليّه و‬
‫چون مهارت تمام در فن اصول فقه و فن كلم كه از ائمه‪ :‬منقول‬ ‫ب العّزة تطويل كلم كردهاند و‬ ‫در فن كلم در مسأله كلم ر ّ‬
‫شده‬ ‫مذاهب‬
‫نداشتند در بعضى از مباحث فن كلم و فن اصول فقه موافقت با‬ ‫مختلفه پيش گرفتهاند و طايفه ديگرى التزام نكردهاند و ايشان را‬
‫مه‬ ‫عا ّ‬ ‫احكماء مشائين مىگويند از اين جهت كه اوايل ايشان در ركاب‬
‫مه‬‫ّ‬ ‫عا‬ ‫طريقه‬ ‫و‬ ‫أخباريين‬ ‫طريقه‬ ‫از‬ ‫مركب‬ ‫طريقه‬ ‫اختيار‬ ‫و‬ ‫كردند‬ ‫ارسطو مىرفتند در وقتى كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردد‬
‫كردند‬ ‫بدولتخانه اسكندر مىكرد و در آن اثنا اخذ علوم از ارسطو مىكردند‬
‫و بناء اجتهادات فقه بر آن نهادند و بعد از ايشان شيخ مفيد؛ از‬ ‫و‬
‫روى‬ ‫يك فرقه ديگر تحصيل اين مقام به رياضت كردهاند پس طايفه از‬
‫ن به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلم‬ ‫غفلت و حسن ظ ّ‬ ‫اين‬
‫و‬ ‫فرقه التزام كردهاند كه مخالف اصحاب وحى نگويند و ايشان را‬
‫اصول فقه سلوك طريقه مركبه از طريقه عامه و طريق اخبارين‬ ‫صوفيّه متشرعين مىگويند‪.‬‬
‫و‬ ‫و طايفه ديگر التزام اين نكردهاند و ايشان را حكماء اشراقيين‬
‫اصوليين كرد و از اين جهت علماء اماميّه منقسم شدند باخباريين‬ ‫مىگويند و افلطون كه استاد ارسطو است تعليم و تعلّم علوم به‬
‫و‬ ‫طريق رياضت كرده‪.‬‬
‫اصوليين چنان چه علّمه حلّى در بحث خبر واحد از نهاية ذكر كرده‬ ‫و فرقه سوم همگى اين طريق داشتهاند و ائمه‪ :‬تحصيل اين مقام‬
‫است و در آخر شرح مواقف و اوايل كتاب ملل و نحل نيز تصريح‬ ‫از‬
‫به‬ ‫روى كلم اصحاب عصمت كرده و التزام اين كردهاند كه در هر‬
‫آن شده است و چون شيخ مفيد استاد علم الهدى و استاد رئيس‬ ‫مسئله‬
‫الطائفه بود آن طريقه در ميان افاضل اماميّه شايع شده تا نوبت‬ ‫كه ممكن باشد عادتا ً كه عقل در او غلط كند متمسك باحاديث‬
‫عّلمة‬ ‫اصحاب عصمت شوند و ايشان را اخباريين مىگويند‪ ،‬و اصحاب‬
‫حر عّلمه در علوم‬ ‫ّ‬ ‫تب‬ ‫چون‬ ‫و‬ ‫شده‬ ‫ى‬‫ّ‬ ‫حل‬ ‫ّ‬
‫لمه‬ ‫ع‬ ‫المغارب‬ ‫و‬ ‫المشارق‬ ‫ائمه طاهره عليهم الصلة و السلم ايشان را نهى كرده بودند از‬
‫از‬ ‫فن‬
‫ابن جنيد و ابن عقيل و شيخ مفيد بيشتر بود ايشان طريق مركبه‬ ‫كلم و از فن اصول فقه كه از روى انظار عقليّه تدوين شده و‬
‫را در‬ ‫همچنين‬
‫كتب كلميه و اصوليّه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات‬ ‫ن فقه كه از روى استناباطات ظنيّه تدوين شده از اين جهت‬ ‫از ف ّ‬
‫فقهيّه‬ ‫كه‬
‫مه از بابت خبر و‬ ‫بنابر آن طريقه مركبه نهادند و چون احاديث عا ّ‬ ‫سك كلم اصحاب عصمت و لذا‬ ‫ّ‬ ‫تم‬ ‫در‬ ‫است‬ ‫منحصر‬ ‫خطا‬ ‫از‬ ‫عاصم‬
‫احد‬
‫خالى از قرائن بود ايشان تقسيم احاديث كتب خود باقسام اربعة‬
‫مشهوره كرده بودند عّلمه حلّى رضى اللّه تعالى عنه از روى‬
‫غفلت‪،‬‬
‫احاديث كتب طائفه محقّه باقسام اربعه تقسيم كرد و بآنكه علم‬
‫الهدى‬
‫و رئيس الطائفه وثقه السلم و شيخنا الصدوق و غير هم تصريح‬
‫كردهاند به اين كه اجماع طائفه محقه بر صحت آن شد و بعد از‬
‫عّلمه‬
‫حلّى شيخ شهيد رعايت طريقه او كرده و بناى تصانيف خود بر آن‬
‫نهاده و بعد از ايشان سلطان محققين شيخ علىموافقت ايشان‬
‫كرده و‬
‫العالم الربانى الشهيد الثانى؛ نيز رعايت آن طريقه كرد تا آن كه‬
‫نوبت‬
‫بأعلم العلماء المتأخرين فى علم الحديث و علم الرجال و او رعهم‬
‫استاد الكل فى الكل ميرزا محمد استر آبادى نور اللّه قبره رسيد‬
‫پس‬
‫ايشان بعد از آن كه جميع فنون احاديث بفقير تعليم كردند كه‬
‫احيآء‬
‫طريقه اخباريين بكن و شبهات كه معارضه به آن طريقه دارد رفع‬
‫آن‬
‫ب العّزه‬‫شبهات بكن‪ ،‬مرا اين معنى بر خاطر مىگذشت ليكن ر ّ‬
‫تقدير‬
‫كرده بود كه اين معنى بر قلم تو جارى شود‪ ،‬پس فقير بعد از آن‬
‫كه‬
‫جميع علوم متعارفه را از اعاظم علماء آن فنون اخذ كرده بودم‬
‫چندين‬
‫سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مىبردم و تضّرع به‬
‫درگاه‬
‫ب العّزت مىكردم و توسل به ارواح مقدسه اصحاب عصمت‬ ‫ر ّ‬
‫مه و كتب خاصه‬ ‫ّ‬ ‫عا‬ ‫كتب‬ ‫و‬ ‫احاديث‬ ‫به‬ ‫رجوع‬ ‫ً‬ ‫دا‬‫ّ‬ ‫د‬ ‫مج‬ ‫و‬ ‫مىجستم‬
‫ب العّزت‬ ‫مق و تأمل تا آن كه به توفيق ر ّ‬ ‫مىكردم از روى كمال تع ّ‬
‫و به‬
‫بركات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه و سلم عليهم‬
‫اجمعين به اشاره لزم الطاعت امتثال نمودم‪ ،‬و بتاليف فوايد‬
‫مدنيه‬
‫موفق شدم و بمطالعه شريف ايشان مشّرف شد پس تحصيل اين‬
‫تأليف كردند و ثنابر مؤلفش گفتند؛‬
‫اگر سايلى گويد‪ :‬كه لزم مىآيد كه جمع قليل از علماء و افاضل‬
‫مه كردهاند‬ ‫اماميّه كه در بعض از مباحث اصولين موافقت با عا ّ‬
‫فاسق‬
‫باشند؟‬
‫جواب گويم كه لزم نمىآيد از اين جهت كه اين مسئله از‬
‫ضروريات دين است كه غافل از حكم اللّه معذور است مادام‬
‫غَافِل ً و‬
‫معلوم است كه جمع قليل از افاضل متأخرين اماميّه كه طريقه‬
‫مركبه را‬
‫پيش گرفتهاند غافل بودهاند از اين كه اين طريق جايز نيست و در‬
‫ميان‬
‫جميع فَرِق اختلف بسيار در كتب كلميّه و اصول فقيّه و فتاوى‬
‫فقهيه‬
‫واقع شده چنان چه مشاهد است در ميانه اخباريين اماميّه در‬
‫مسايل‬
‫اعتقاديه كلميه و اصول فقه نزد تحقيق اصل ً خلفى نيست بله در‬
‫مسائل فقه به حسب اختلف احاديث اهلالبيت‪ :‬از ايشان اختلف‬
‫واقع شده‪.‬‬
‫و حضرت صادق عليهالسلم فرمود است كه إحداث آن اختلف در ميان‬
‫ايشان من كردهام به اين طريق كه فتاوى مختلفه بعضى از بابت‬
‫بيان‬
‫حق و بعضى ديگر از ضرورت تقيّه به ايشان تعليم كردهاند به اين‬
‫قصد كه اين طريقه در حفظ ايشان از شّر اعداء ادخل است و‬
‫رئيس‬
‫طايفه قدس سره در كتاب عدّه فرموده است كه فى الحقيقه‬
‫تناقض‬
‫در احاديث اهل البيت‪ :‬و در اقوال مختلفه اخباريين اماميّه نيست‬
‫از‬
‫اين جهت بعض از فتاوى از بابت ضرورت تقيّه است و بعضى‬
‫ديگر‬
‫ب العّزت نسبت‬ ‫از بابت اخبار و بيان واقع و از جمله نعماء ر ّ‬
‫بفرقه‬
‫ناجيّه اين است كه هر عمل كه در زمان غلبه اعداء به احاديث‬
‫وارده از‬
‫مجزى است در اين فايده‬ ‫ُ‬ ‫زت‬ ‫ّ‬ ‫الع‬ ‫ب‬
‫ّ‬ ‫ر‬ ‫ديوان‬ ‫در‬ ‫كنند‬ ‫ه‬‫ّ‬ ‫بابت تقي‬
‫اكتفا به‬
‫اين مقدار كرديم تا سبب ملل نشود و انشاء الله الغرين در اواخر‬
‫اين‬
‫مه بروجه تفصيل مىآيد‪.‬‬ ‫رساله بيان طريقه خاصه و بيان طريقه عا ّ‬
‫بعضى‬
‫روايات هفتاد و سه و بعضى روايات هفتاد و چهار است شايع بوده‬
‫ميان افاضل اماميّه بلكه در اوايل غيبت كبرى نيز شايع بوده و‬
‫اصحاب‬ ‫بخشى از كتاب دبستان مذاهب‬
‫ائمه‪ :‬بعد از آن كه اخذ فنون ثلثه از اهلالبيت‪ :‬كردهاند تدوين آن‬
‫در‬ ‫طريق اخباريين‬
‫كتب به امر ايشان كردهاند تا در زمان غيبت كبرى شيعه اهلبيت‬
‫در‬
‫عقايد و اعمال رجوع به آن كند و آن كتب به طريق تواتر منتهى‬
‫مد امين استر آبادى شد‬ ‫اين طريق را مروج در اين هنگام مل مح ّ‬
‫به‬
‫و‬
‫متأخرين شده و در كتاب كافى ثقهالسلم محمد بن يعقوب كلينى‬
‫گويند بعد از تحصيل علوم عقلى و نقلى به مكه معظمه گراييد و‬
‫قدس اللّه سره تاليف آن كرده مشتمل است بر فنون ثلثه پس‬
‫بعد‬
‫چون‬
‫از مقابله حديث‪ ،‬بدين معنى پى برد و كتاب فوايد مدنى تصنيف‬
‫محمد بن احمد بن الجنيد العامل بالقياس‪ ،‬و حسن بن على بن‬
‫كرد‪.‬‬
‫ابى‬
‫مد‬‫او در دانشنامه قطب شاهى كه براى داراى سكندر دستگاه مح ّ‬
‫مانى المتكلم به ظهور رسيدند و تقيّه در زمان ايشان‬ ‫ّ‬ ‫الع‬ ‫عقيل‬
‫قلى‬
‫شديد‬
‫قطبشاه نوشته‪ ،‬آورده‪« :‬پس بدان مطلب اعلى و مقصد اقصى‬
‫مه بود‬ ‫بود و در مدارس و مساجد مدار تعليم و تعلّم بر طريقه عا ّ‬ ‫معرفت‬
‫مطالعه كتب كلم و كسب اصول تعليم و تعلم ز طريق عامه‬
‫خصوصيّات مبداء و معاد است و تعبير از اين معنى در آيات كريمه‬
‫كردهاند‬
‫بايمان بالله و اليوم الخر شده و حديث شريف اميرالمؤمنين و‬
‫چون مهارت تمام در فن اصول فقه و فن كلم كه از ائمه‪ :‬منقول‬
‫امام‬
‫شده‬
‫متقين صلوات و سلمه عليه و على اولده الطاهرين «رحم اللّه‬
‫نداشتند در بعضى از مباحث فن كلم و فن اصول فقه موافقت با‬
‫إمرءً‬
‫مه‬‫عا ّ‬ ‫عرف أنّه من اين و فى اين و الى اين» در اين معنى وارد شده و‬
‫مه‬‫كردند و اختيار طريقه مركب از طريقه أخباريين و طريقه عا ّ‬ ‫افاضل‬
‫كردند‬
‫در تحصيل آن مقام چند فرقه شدهاند يك فرقه تحصيل اين مقام‬
‫و بناء اجتهادات فقه بر آن نهادند و بعد از ايشان شيخ مفيد؛ از‬
‫به‬
‫روى‬
‫فكر و نظر كردهاند‪ ،‬پس طائفه از اين فرقه إلتزام اين كردهاند‬
‫ن به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلم‬ ‫ّ‬ ‫ظ‬ ‫حسن‬ ‫و‬ ‫غفلت‬
‫كه‬
‫و‬
‫مخالف اصحاب وحى نگويد و ايشان را «متكلمين» مىگويند‪.‬‬
‫اصول فقه سلوك طريقه مركبه از طريقه عامه و طريق اخبارين‬
‫از اين جهت كه فن كلم را تصنيف كردهاند از روى افكار عقليّه و‬
‫و‬
‫ب العّزة تطويل كلم كردهاند و‬
‫در فن كلم در مسأله كلم ر ّ‬
‫اصوليين كرد و از اين جهت علماء اماميّه منقسم شدند باخباريين‬
‫مذاهب‬
‫و‬
‫مختلفه پيش گرفتهاند و طايفه ديگرى التزام نكردهاند و ايشان را‬
‫اصوليين چنان چه علّمه حلّى در بحث خبر واحد از نهاية ذكر كرده‬
‫«حكماء مشائين» مىگويند از اين جهت كه اوايل ايشان در ركاب‬
‫است و در آخر شرح مواقف و اوايل كتاب ملل و نحل نيز تصريح‬
‫ارسطو مىرفتند در وقتى كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردد‬
‫به‬
‫بدولتخانه اسكندر مىكرد و در آن اثنا اخذ علوم از ارسطو مىكردند‬
‫آن شده است و چون شيخ مفيد استاد علم الهدى و استاد رئيس‬
‫و‬
‫الطائفه بود آن طريقه در ميان افاضل اماميّه شايع شده تا نوبت‬
‫يك فرقه ديگر تحصيل اين مقام به رياضت كردهاند پس طايفه از‬
‫عّلمة‬
‫اين‬
‫حر عّلمه در علوم‬ ‫ّ‬ ‫تب‬ ‫چون‬ ‫و‬ ‫شده‬ ‫ى‬ ‫ّ‬ ‫حل‬ ‫ّ‬
‫لمه‬ ‫ع‬ ‫المغارب‬ ‫و‬ ‫المشارق‬
‫فرقه التزام كردهاند كه مخالف اصحاب وحى نگويند و ايشان را‬
‫از‬
‫صوفيّه متشرعين مىگويند‪.‬‬
‫ابن جنيد و ابن عقيل و شيخ مفيد بيشتر بود ايشان طريق مركبه‬
‫و طايفه ديگر التزام اين نكردهاند و ايشان را حكماء اشراقيين‬
‫را در‬
‫مىگويند و افلطون كه استاد ارسطو است تعليم و تعلّم علوم به‬
‫كتب كلميه و اصوليّه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات‬
‫طريق رياضت كرده‪.‬‬
‫فقهيّه‬
‫و فرقه سوم همگى اين طريق داشتهاند و ائمه عليهالسلم تحصيل اين‬
‫مه از بابت خبر و‬ ‫بنابر آن طريقه مركبه نهادند و چون احاديث عا ّ‬ ‫مقام‬
‫احد‬
‫از روى كلم اصحاب عصمت كرده و التزام اين كردهاند كه در هر‬
‫خالى از قرائن بود ايشان تقسيم احاديث كتب خود باقسام اربعة‬
‫مسئله كه ممكن باشد عادتا ً كه عقل در او غلط كند متمسك‬
‫مشهوره كرده بودند عّلمه حلّى رضى اللّه تعالى عنه از روى‬
‫باحاديث‬
‫غفلت‪،‬‬
‫اصحاب عصمت شوند و ايشان را اخباريين مىگويند‪ ،‬و اصحاب‬
‫احاديث كتب طائفه محقّه باقسام اربعه تقسيم كرد و بآنكه علم‬
‫ائمه طاهره عليهم الصلة و السلم ايشان را نهى كرده بودند از‬
‫الهدى‬
‫فن‬
‫و رئيس الطائفه وثقه السلم و شيخنا الصدوق و غير هم تصريح‬
‫كلم و از فن اصول فقه كه از روى انظار عقليّه تدوين شده و‬
‫كردهاند به اين كه اجماع طائفه محقه بر صحت آن شد و بعد از‬
‫همچنين‬
‫عّلمه‬
‫ن فقه كه از روى استناباطات ظنيّه تدوين شده از اين جهت‬ ‫از ف ّ‬
‫حلّى شيخ شهيد رعايت طريقه او كرده و بناى تصانيف خود بر آن‬
‫كه‬
‫نهاده و بعد از ايشان سلطان محققين شيخ علىموافقت ايشان‬
‫سك كلم اصحاب عصمت و لذا‬ ‫عاصم از خطا منحصر است در تم ّ‬
‫كرده و‬
‫در فنون ثلثه تناقضات و اختلفات بسيار واقع شده چنان كه‬
‫العالم الربانى الشهيد الثانى؛ نيز رعايت آن طريقه كرد تا آن كه‬
‫مشاهده‬
‫نوبت‬
‫است و معلوم است كه نقيضين حق نيستند البته يكى از ايشان‬
‫باطل‬
‫ن فقه به اصحاب خود‬ ‫است‪ ،‬و تعليم فن كلم و فن اصول فقه و ف ّ‬
‫كردهاند و آن فن در كثيرى از مسائل مخالفت دارد بافنونى كه‬
‫مه‬ ‫عا ّ‬
‫مه‬ ‫تدوين آن كردهاند و اهل البيت‪ :‬فرمودهاند كه در فنون ثلثه عا ّ‬
‫آنچه‬
‫حق است از ما به ايشان رسيده و آنچه باطل است از اذهان‬
‫ايشان‬
‫صادر شده و طريق اخباريين تا آخر زمان غيبت صغرى كه به‬
‫«من اين» خدا است و «فى اين» اشارت به اين نشاء است و‬ ‫بأعلم العلماء المتأخرين فى علم الحديث و علم الرجال و او رعهم‬
‫مراد از‬ ‫استاد الكل فى الكل ميرزا محمد استر آبادى نور اللّه قبره رسيد‬
‫«الى اين» معاد است‪ .‬پس ما را معرفت سه نشاء شايد انا نه به‬ ‫پس‬
‫طريقه‬ ‫ايشان بعد از آن كه جميع فنون احاديث بفقير تعليم كردند كه‬
‫جمعى كه از اهل بيتند‪ .‬بلكه بايد به مدينه‪ ،‬كه رسول است‬ ‫احيآء‬
‫بگراييم و از‬ ‫طريقه اخباريين بكن و شبهات كه معارضه به آن طريقه دارد رفع‬
‫ابواب علوم كه ائمه اثنا عشرند در آييم‪ .‬پس هر چه وراى آن‬ ‫آن‬
‫طريق‬ ‫ب العّزه‬‫شبهات بكن‪ ،‬مرا اين معنى بر خاطر مىگذشت ليكن ر ّ‬
‫است‪ ،‬طريق اهل بدعت خواهد بود‪ ،‬و آن دو طريق است‪ :‬يكى‬ ‫تقدير‬
‫طريق‬ ‫كرده بود كه اين معنى بر قلم تو جارى شود‪ ،‬پس فقير بعد از آن‬
‫اهل رياضت و ايشان نيز دو گروهند نخست قدماء ايشان كه‬ ‫كه‬
‫خرين اين طايفه كه‬ ‫اشرافيانند و به پيغمبرى نگرويدهاند‪ ،‬دوم متأ ّ‬ ‫جميع علوم متعارفه را از اعاظم علماء آن فنون اخذ كرده بودم‬
‫معروف به صوفيهاند كه ايمان به نبى دارند و علم و عمل خود‬ ‫چندين‬
‫منسوب به نبى و ائمه دارند و گويند راه تحقيق و مسلك باطل‬ ‫سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مىبردم و تضّرع به‬
‫نبى و‬ ‫درگاه‬
‫ائمه معصومين همين بوده و از ايشان به ما رسيده و ائمه به‬ ‫ب العّزت مىكردم و توسل به ارواح مقدسه اصحاب عصمت‬ ‫ر ّ‬
‫رياضت‬ ‫مه و كتب خاصه‬ ‫مىجستم و مجدّدا ً رجوع به احاديث و كتب عا ّ‬
‫تهذيب اخلق كردند و در تقليل غذا و نوم مىكوشيدند‪ .‬حضرت‬ ‫ب العّزت‬ ‫مق و تأمل تا آن كه به توفيق ر ّ‬ ‫مىكردم از روى كمال تع ّ‬
‫رسالت پناه اين طريق را به على سپرد و وكيل اين رياضات‬ ‫و به‬
‫صاحب‬ ‫بركات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه و سلم عليهم‬
‫سر اميرالمؤمنين على بود و حسن بصرى از ارادتكيشان امير‪ ،‬و‬ ‫اجمعين به اشاره لزم الطاعت امتثال نمودم‪ ،‬و بتاليف فوايد‬
‫بايزيد‬ ‫مدنيه‬
‫مريد امام جعفر صادق بوده و معروف كرخى دست ارادت به‬ ‫موفق شدم و بمطالعه شريف ايشان مشّرف شد پس تحصيل اين‬
‫امام‬ ‫‪1‬‬
‫تأليف كردند و ثنابر مؤلفش گفتند؛»‪.‬‬
‫رضا داده و مانند اشان جمعى شگرف كه خود را نايب امام و‬ ‫بايد دانست كه حديث نزد شيعه اماميه اصوليّه منقسم به چهار‬
‫قائم‬ ‫قسم مىشود‪ :‬صيحيح حسن و موث ّق و ضعيف و حديث صحيح آن‬
‫مقام نبى عليهالسلم دانند‪ ،‬به اقوال ايشان نبياد گرويد‪ ،‬چه در مذهب‬ ‫است كه سند آن برسد به معصوم‪ ،‬به نقل عادل امامى كه ارباب‬
‫ما نايب‬ ‫حديث‬
‫نشده بلكه‪ ،‬ايشان به هواى نفس گرفتارند و ايش پيشه رهبانين‬ ‫در وصف او ثقه عدل گفته باشند‪ .‬اگر راوى يكتن باشد و اگر زياد‬
‫است‬ ‫از‬
‫و رهبانيت بدعت است‪ ،‬و فرقه دوم اهل استدللند و قدماء اشان‬ ‫يكى باشد در وصف مجموع همين عبارت واقع شده باشد و حديث‬
‫را‬ ‫سن آن است كه به طريق حديث صحيح سند آن به معصوم برسد‬
‫مشائين گويند كه به نبى نگرويدند و متأخرين ايشان را متكلمين‬ ‫به‬
‫نامند‬ ‫نقل امامى ممدوح به اين روش كه از اهل حديث‪ ،‬اگرچه در شأن‬
‫و ايشان طايفه يى اند كه سالم آناست كه حضرات داشتند و آن‬ ‫راوى آن ثقه عدل وارد نگشته باشد‪ ،‬اما به الفاظ ديگر مدح كرده‬
‫طريق‬ ‫باشند و حديث موث ّق آن است كه از ارباب حديث ثقه عدل در‬
‫اخباريين است و ايشان را اخباريين از آن گويند كه مدار اين‬ ‫تعريف روات آن به وضوح پيوسته است‪ ،‬اما بعضى از روات يا‬
‫طايفه بر‬ ‫مجموع امام ينيستند‪ .‬و حديث ضعيف آن است كه شروط ثلثه در‬
‫خبر است و عمل به حديث كنند و اجتهاد نكنند‪.‬‬ ‫آن‬
‫خرين‬ ‫مد امين‪ ،‬خطاب به گروه مجتهدين اجتهاد پيشه متأ ّ‬ ‫مل مح ّ‬ ‫يافت نشود كه بارت از توصيف به ثقه عدل باشد و مدح‪ ،‬به غير‬
‫مىكند كه‪« :‬شما خود قائليد و مقّر كه آيين سلف و طريق قدماء‬ ‫اين‬
‫مد و ائمه‪:‬‬ ‫اجتهاد نبوده و راه سلف و طريق قديم كه در هنگام مح ّ‬ ‫دو لفظ و وصف به ثقه عدل‪ ،‬مع فساد عقيده راوى‪ .‬و حديث‬
‫بوده راه اخباريين است پس ما را همين دليل بسند است كه راه‬ ‫متواتر‬
‫ما‬ ‫مىباشد و غير متواتر‪ .‬حديث متواتر آن است كه جماعت بسيار از‬
‫طريق مستمر است اما شما دليل بر جواز اجتهاد به هم رسانيد و‬ ‫جماعت بسيار در هر عصرى روايت كنند تا به معصوم برسند چنان‬
‫به ما‬ ‫كه كثرت هر جماعت از ايشان در آن عصر به حدى رسيده بود كه‬
‫نماييد كه به فرموده كدام يكى از اصحاب عصمت اين طريق پيش‬ ‫عقل تجويز اتفاق ايشان بر دروغ نكند‪ ،‬و حديث غير متواتر آن‬
‫گرفتهايد‪ ،‬چه بعد از محمد صلىاللهعليهوآله پيغمبر نيايد و دينى نيارد‪،‬‬ ‫است‬
‫همچنين در‬ ‫كه عدد راويان آن در جميع مراتب يا بعضى مراتب به آن كثرت‬
‫كتاب پيغمبر و احاديث نبوى و ائمه وارد نشده كه تا فلن هنگام‬ ‫نرسد‪ ،‬و اين قسم حديث را در اصطلح ارباب حديث خبر واحد‬
‫عمل‬ ‫مىنامند‪ .‬نزد اخباريه به اين ترتيب و تقسيم درست نيت و العلم‬
‫به اخبار كنند و بعد از غيبت امام‪ ،‬اجتهاد پيشه سازند‪ .‬پس به يقين‬ ‫عند‬
‫معلوم شد كه شما اصول خود را با اصول اهل سنت و جماعت‬ ‫الله‪.‬‬
‫آميختهايد و مذهب شما حكم سكنگبين گرفته كه نه شهد است و‬ ‫در طريق اخبرايين‪ ،‬نامه نگار آنچه از امينان اين راه كه يكى از‬
‫نه‬ ‫آنان‬
‫مد رضا قزوينى است شنيده‪ ،‬مىنويسد‪ :‬ايشان را اخباريين‬ ‫مح ّ‬
‫بدان‬
‫مد امين بعد از‬‫نامند كه مدار بر خبر نهند و اجتهاد نكنند‪ .‬مل مح ّ‬
‫تحصيل علوم عقلى و نقلى و شرعى به مكره معظمه رفت و‬
‫آشكارا‬
‫كرد كه اجتهاد به طريقه قدماء شيعه نيست و آنچه از عارفان و‬
‫امينان‬
‫اسرار او‪ ،‬نامه نگار شنيده‪ ،‬مىنگارد‪ :‬و آن كه طالب زيادتى است‬
‫به‬
‫فوايد المدنى كه گرد آورده او است بگرايد‪ .‬گويند در اين حديث‬
‫آمده‪« :‬رحم الله امرا اعرف من اين و فى اين و الى اين» و‬
‫غرض از‬

‫خطى‪.‬‬ ‫‪ -1‬دانش نامه شاهى ص ‪5‬‬


‫گفتند مجتهد را رسد كه به ظن خود عمل كند و ديگران را اطاعت‬ ‫سركه و شما نه از سنيانيد و نه شيعه و وجه اجتهاد پيشه كردن‬
‫گمان او كردن‪ ،‬و اين طريق قدماء نبوده‪ ،‬پس عمل به اجتهاد‬ ‫متأخرين آن است كه چون هنگام تقيه شديد شد‪ ،‬رفتند و از كتب‬
‫سهو و‬ ‫مخالفين تحصييل علوم كدند و ان مطالب در قلوب شما جا‬
‫خطا باشد»‪.‬‬ ‫گرفت‪.‬‬
‫پس آنچه رسوا بود از كتب خود افكندند و بعضى از آن به آيين‬
‫خود‬
‫اميختند‪ .‬بايد دانست كه بضعى امور از ضررويات دين است‪ ،‬چنان‬
‫كه‬
‫مخالف و موافق مىدانند‪ .‬مثل نماز كه كافران نيز مىدانند در دين‬
‫محمد صلىاللهعليهوآله واجب است و بعضى چيزها كه از ضروريات مذهب‬
‫است‬
‫مثل امامت كه مخالف و موافق مىدانند كه در مذهب اماميه‬
‫دانستن آن‬
‫ناگزير است‪ .‬محكم و مبرم و استوار بايد دانست كه آنچه از آيات‬
‫فرقانى محكم است عمل بدان ناگزير بود و آنچه متشابهات است‬
‫ما‬
‫را نيروى دريافت آن نيست‪ .‬پس معلوم شد كه آن مخصوص نبى‬
‫و‬
‫ضد يكديگر بسيار است و تميز در آن دشوار‪ ،‬لجرم اگر دو حديث‬
‫به نظر آيد كه مخالف هم باشند‪ ،‬امام به معتقدان‪ ،‬قانونى استوار‪،‬‬
‫كه‬
‫عاصم ذهن است از خطا‪ ،‬عطا فرموده و آن چنان است كه چون‬
‫دو‬
‫حديث مخالف هم به مر رسد رجوع كند به محكمات قرآنى‪ .‬آن‬
‫حديث كه مطابق آيه باشد بدان عمل كنند و حديث ديگر را حمل‬
‫بر‬
‫تقيه كنند و اگر در محكمات بهم نرسد‪ ،‬چون متشابهات را‬
‫شكافتن‬
‫فوق طاقت شما است پس نظر كنند به مذهب مخالفين كه‬
‫ايشان به‬
‫كدام عمل مىكنند‪ ،‬هر چه ضد ايشان است آن گيرند‪ .‬و اگر كسى‬
‫گويد‬
‫كه شما را مخالفين بسيارند وهفتاد و دو فرقهاند و آراء ايشان‬
‫مختلف‪ ،‬امام فرموده كه بر آن ره كه غالبان و حكام و علماء‬
‫مخالفين‬
‫روند به ضد آن راه گرايند و اگر همه بر يك راه بيابند‪ ،‬پس دو‬
‫حكم‬
‫است به هر كدام از احاديث كه عمل كنند به هر وجه در آن حديث‬
‫سخنى نيست كه از معصوم وارد است‪ ،‬بلكه بيگمان از امام است‬
‫و‬
‫امام مفترض الطّاعة است‪ .‬پس به هر كدام كه عمل كنند به گفته‬
‫امام كار‬
‫كرده باشند‪ .‬ديگر آن كه توقف كن تا هنگام سعادت ملقات امام‬
‫اگر‬
‫كسى گويد كه ما را ناگزير است از عمل كردن‪ ،‬ما تا چند صبر‬
‫كنيم‪،‬‬
‫آمدن امام معين نيست‪ ،‬جواب آن كه باز عمل كرده ايى‪ ،‬چه‬
‫توقف كن‬
‫عبارت از آن است كه اگر در معاملت است اصلح كن و اگر در‬
‫طاعت است طريق احواط پيشه ساز‪ .‬اگر كسى گويد بدين قانون‬
‫عمل‬
‫كردن نيز اجتهاد است‪ ،‬جواب گويم اين قانونى است كه امام‬
‫وضع‬
‫كرده‪ ،‬اگر اجتهاد است‪ ،‬اجتهاد امام خواهد بود نه اجتها ما‪ .‬طريق‬
‫سنجيدن دو حديث ضد به هم‪ ،‬آن است كه در طهارت شراب و در‬
‫نجاست شراب احاديث است‪ .‬پس روجوع كرديم به محكمات‬
‫قرآنى‪ .‬آيه محكم نيافتيم و در متشابهات ديديم كه خمر را رجس‬
‫خوانده و رجس به چند معنى آمده‪ ،‬و چون ما را توانايى دريافت‬
‫حقيقت متشابهات نيست‪ ،‬رجوع كرديم به مذهب مخالفين ايشان‬
‫شراب را نجس مىدانند‪ ،‬پس ضد آن گرفتيم و آن را طاهر‬
‫شمرديم‪،‬‬
‫چه احاديث بر طهارت شراب آمده‪ .‬پس احاديثى كه بر نجاس‬
‫شرابدال است حمل بر تقيه كرديم‪ ،‬و بايد دانست كه مجتهد بايد‬
‫ظن‬
‫خود عمل كند و ظن شبهه است و شهبه را شبهه از آن گويند كه‬
‫باطل‬
‫است‪ ،‬شبيه به حق و طريق اخباريين آن است كه بىلم و ل نسلم‬
‫ابلهانه هر چه از امام شنود دليل قطعى دانند پس عمل به را‬
‫اخباريين‬
‫خرين‬ ‫طريق قطعى است و قطعى را به ظنى چه نسبت و متأ ّ‬
‫شيعه‬

Vous aimerez peut-être aussi